عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلامِ علی وار،خط مشیِ حسین وار:(3)

من می خواهم نسل روشنفکر و مبارز این عصر را دعوت کنم به اینکه به تشیع باز گردند؛که مذهب امامت است و عدالت.و ائمهء شیعه را به عنوان نمونه های برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری و جهاد و شهادت و عصمت بپذیرد.

امام احمد ابن حنبل که پسرش را به جرم اینکه یک سال،قاضی شده،وقتی می بیند خمیرمایه از خانهء پسرش آورده اند و نان پخته اند،نان را نمی خورد و وقتی می شنود نان را به دجله انداخته اند،هرگز لب به ماهی دجله نمی زند؛و نیز ابوحنیفه که چوب می خورد تا پُست قبول نکند،و به وفاداری نسبت به حق امامت خاندان پیغمبر،از تعقیب خلیفهء عباسی متواری می شود،به نظر من از خیلی از آخوندهای ما که به دربار سلاطین رفت و آمد دارند،شیعی تر می باشند.

«گوروویچ» یهودی ماتریالیست کمونیست،به خاطر آنکه تمام عمر را علیه جاهلیّت فاشیسم هیتلر و دیکتاتوری استالین و استعمار نظامی ارتش سرّی فرانسه برای اسارت مردم الجزایر و جلّادی های صهیونیسم در قتل عام مردم فلسطین،در مبارزه و خطر و فرار و آوارگی دور دنیا زیست و سالها با قدرت قلم و شخصیّت علمی اش از آزادی مسلمانان الجزایر و فلسطین در برابر فرانسهء مسیحی و اسرائیل یهودی،دفاع های مردانه کرده و جانش را به خطر انداخت،با اینکه در فرانسه زندگی می کرد و نژادش یهودی بود،از فلان آخوند درباری که تاکنون هرچه فتوا داده است،در راه تفرقهء مسلمین بوده،یا کوبیدن هر حرکتی در میان مسلمین،و در یک سطر در تمام عمرش،علیه سالها جنایت صهیونیسم و چندسال قتل عام فرانسه و سالها استعمار و صدها سال استبداد،ننوشته و مقام آخوندی برایش مقام و نام و دکان نان و چماق دست بوده است،به مراتب به تشیّع نزدیک تر است.

ریشهء این ذلت و خمود و عجز را که در عمق وجدان و اراده و عقیدهء مردم ما رسوخ یافته است و شیعه را از سنی که هیچ،حتی از بودا و هندوی ملحد و مشرک هم بدبخت تر و ذلیل تر بار آورده است،من در عمل و فکر همین ملّا هائی می یابم که تشیع را به صورت یک «عقدهء روانی» در آورده اند،که تمام هدفش،به دست آوردن آزادیِ سبّ و لعن و مدح و منقبت است.حتی اگر این آزادی را با شمشیر هولاکو و جنایت صهیونیست ها و هم دستی صلیبی و صفوی به دست آورد!!!

ادامه دارد...

اسلامِ علی وار،خط مشیِ حسین وار:(2)

 آنچه برای من بزرگترین امید تسلیت بخش نیرو دهنده است،این است که بر خلاف سالهای پیش،اکنون مسلم است که فردا،روشنفکران و رهبران فکری و سازندگان فرهنگ و فکر و جامعهء ما در آینده،ماتریالیست های غرب زده یا شرق زده،مارکسیست ها یا ناسیونالیست ها نخواهند بود.بلکه روشنفکرانی خواهند بود که اسلامِ «علی»وار و خط مشی «حسین»وار را به عنوان مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کرده اند.هم اکنون اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطائی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط وجهان بینی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقلید سازی،که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود،و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام،آزاد شده است.و هم اسلام آزاد،بتواند از کنج محراب ها و حجره ها و تکیه ها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ،به صحنهء زندگی و فکر و بیداری و حرکت و زایندگی پا گذارد.به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهای قبرستانی،به متن صحنهء کشاکش های زمان بازآورد،و ابتکار هدایت و خلاقیت و ویرانگری و سازندگی را به دست وی سپارد.

اگر قرآن،«هدی للمتقین و للعالمین» است،مگر جز به این معنی است؟و مگر جز این است که ما در قبال آن چنین مسئولیتی داریم؟

و آیا تحقق چنین هدفی و انجام چنین مسئولیتی،با رعایت آن گونه مصلحت اندیشی های محلی و تقیّه پرستی های سنتی ممکن است؟

آیا،کسانی که هنوز در قرن حاضر جرأت نکنند از چند آخوند درباری سیصد سال پیش،که حاشیه نشین شاه سلطان حسین صفوی بوده اند،انتقاد علمی کنند،و حتی اهانت های وقیح و کثیف آنان را به ساحت مقدس خاندان پیغمبر(ص) و ائمهء اطهار(ع) ردّ نمایند،لیاقت آن را دارند که اسلام را در این عصر نجات دهند؟

ادامه دارد...

اسلامِ علی وار،خط مشیِ حسین وار:(1)

 این نهضتی که به سرعت دارد وجدان نسل جوان را فتح می کند؛و مهم تر از آن،امواج آن،سطح تودهء مردم مذهبی و سنتی و حتی بازار و روستا را فرا می گیرد؛و زمینه را برای یک حرکت اجتماعی بزرگ و عمیق بر اساس ایدئولوژی انقلابی اسلام،که همان تشیع علوی و ولایت خاندان و مکتب ائمهء راستین و خط مشی تاریخی شیعهء آزاد عدالتخواه ضدّ خلافت است،فراهم می سازد.
این مائیم که مسئولیت آن را داریم که اسلام را از صورت سنت های منجمد و شعائر موروثی و عادات مذهبی ناآگاه و خرافه های پوچ،که فقط نسل پیرِ خوکرده به آن را می تواند قانع کند؛و در این صورت،از حرکت زمان و تغییر نهاد های اجتماعی فردا برکنار خواهد ماند؛به صورت یک ایدئولوژی مسئولیت آفرین خودآگاه و هدایت کننده طرح کنیم تا نسل فردا و رهبران تعیین کنندهء زمان و زندگی و فکر و فرهنگ فردا،که تحولات اجتماعی را رهبری می کنند،نه تنها از آن نفرت نکنند؛و آن را سدّ ارتجاعی و سَمّ خرافی و عامل تضعیف و تخدیر اندیشه ها و اراده ها تلقی ننمایند؛بلکه به قدرت سازندگی و نقش مترقی و نیروی بیدار کننده و بسیج کنندهء آن ایمان پیدا کنند و به خاطر حقیقت یا حداقل مصلحت،بر آن تکیه کنند؛و به جای مبارزه با آن،به ترویج و تقویت آن بپردازند.

وجود عدهء زیادی افراد مؤمن،موفقیت یک ایمان به حساب نمی آید؛بلکه ارزش یک ایمان،به این است که زندگی کند و رشد و نموّ و تکثیر داشته باشد.وگرنه مذهبی که به صورت یک موجود منجمد و متحجر درآمده و عقیم شده است،هرچند در حال حاضر،اکثریت تودهء عوام به آن وابسته باشند،مرده است و از دست رفته.زیرا نباید دید که پیروان یک مذهب در یک مملکت چند میلیون نفر است؛بلکه باید دید در صحنهء زندگی و زمان و فکر و حرکت و تحول جامعه و تغییر نسل و کُون و فساد عقاید و ارزشها و فرهنگ ها و نهاد های اجتماعی و سیر تاریخ به سوی فردا،این مذهب،حضور دارد یا نه؟

ادامه دارد...

وصیّت نامهء دکتر علی شریعتی:(2)

قدرت قلم،روشنی اندیشه،رقّت روح،اخلاص نیّت،آشنائی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندی های جهان و دانستن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن روح که ویژهء حوزه بود،و یادگار صومعهء خالی آن روزها و سرچشمهء زایندهء آن همه نبوغ ها و جهادها و اجتهادها،و میراث آن تمدّنی که با علم و عشق و تقوا بنا شده بود،همگی در شما جمع است؛و می دانید که این صفات،بسیار کم با هم جمع می شوند؛و این«ویژگی»،آن چه را امروز«مسئولیّت» می نامند،بر دوش شما سنگین تر می سازد و سکوت و انزوا را – به هر دلیل – بر شما نه خدا می بخشاید و نه خلق.

و امّا برادر!من به اندازه ای که در توان داشتم و توانستم،در این راه رفتم؛و با اینکه هر چه داشتم فدا کردم،از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم؛و در برابر خیلی از «بچّه ها» احساس حقارت می کنم.در عین حال،لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده است،که هرگز بدان نمی ارزم؛و می بینم که «وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ»

و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است به آن دچار شود،می گذرانم؛و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم.با این همه،تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم،و بهتر بگویم،ادامه دهم.و این دریغی است که برایم خواهد ماند.

امّا رنج دیگرم،این است که بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علّت همیشه،زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود.آن چه هم از من نشر یافته،به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت،خام و عجولانه و پر غلط و بد،چاپ شده است؛و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی تحقیقی،که فریادهائی از سرِ درد،نشانه هائی از یک راه،تکان هائی برای بیداری،ارائهء طریق،طرح هائی کلّی از یک مکتب،یک دعوت،جهات و ایده ها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقّی کرد.آن هم در شرایطی تبعیدی،فشار،توطئه،فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می رفت.

آن ها همه باید تجدید نظر شود؛از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد؛غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود.

اینک من،همهء اینها را،که ثمرهء عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همهء اندوخته ام و میراثم را،با این وصیّت شرعی،یک جا به دست شما می سپارم؛و با آن ها هر کاری که می خواهی بکن.

فقط بپذیر،تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم،بتوانم با فراغت دل بپذیرم؛و مطمئنّ باشم که خصومت ها و خباثت ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من،کاری از پیش نخواهند برد.و ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است.

لطف خدا و سوز «علی(ع)»،تو را در این سکوت سیاه،به سخن آورد؛که دارد همه چیز از

دست می رود؛ملّت ما مسخ می شود؛و غدیر ما می خشکد؛و برج های بلند افتخار،در هجوم این غوغا و غارت،بی دفاع مانده است.

بغض هزارها درد،مجال سخنم نمی دهد؛و سرپرستی و تربیت این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم؛و تو را به خدا؛و خود در انتظار هرچه خدا بخواهد.

... پایان ...

وصیّت نامهء دکتر علی شریعتی:(1)

برادرم،مرد آگاهی و ایمان،اخلاص و تقوا،دانش و دین،محمّدرضا حکیمی.

در این فصل بد،که هر خبری می رسد،شوم است؛و هرچه روی می دهد فاجعه؛و«هر دم از نو،غمی آید مبارکبادم»؛نام شما بر این دو «یادنامه»،برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرینی بود،که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فرا بسته بودم؛در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت.

و آن آرزو،در یک کلمه،بازگشت شما به میدان بود – میدانی که اینچنین خالی مانده است،و در پیرامون،نسلی عاشق و تشنه،نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این«غوغا»،رویاروی این«دُن کیشوت»ها و «شُومن» های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازی ها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است – سواری بیرون آید؛

شمشیر«علی»در دست و زبان«علی» در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوا و برگذشته از اُحُد و خندق و صفّین و صحرای طفّ و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه به سر برده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عبّاسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی و ...در سیاهچال های دارالاماره های وحشت،شکنجه ها دیده و در آوردگاه های خون و خیانت صلیبی ها شمشیر زده و خطّ کبود شلّاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدّن را در این قرن های غارت و خواب،بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان بر پشت،راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طیّ کرده،و داغ فلسطین و بیت المقدّس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده؛و اینک،بر سیمای وارث «آدم» و «نوح» و «ابراهیم» و «موسی» و «عیسی» و «محمّد(ص)» و «علی» و «حسن» و «حسین» و...به مثابه یک «امّت» - چون ابراهیم – قلم را تبر کند و بت های نمرودی این عصر،عصر جاهلیّت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزش هائی که بی دفاع مانده اند؛و آن همه یادهای قدسی که دارد فراموش می شود؛و این میراثِ گران و گرامی که دسترنج نبوغ ها و جهادها و شهادت های تمامی تاریخ ما است،بر باد می رود؛قهرمانانه دفاع کند،به یاد آورد و نگاه دارد.

علیرغم «این سموم که بر طَرْفِ بوستان ما می گذرد»،هنوز بوی گل و رنگ نسترن هست،هنوز نسل جوان که همهء توطئه های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار می رود،تب و تاب حقّ پرستی را دارد؛و برای مقابله با این سموم – که از همه سو وزیدن گرفته و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق – [إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا: هنگامى که از بالاى [سر] شما و از زیر [پاى] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایى [نابجا] مى‏بردید(احزاب-10)]در جست و جوی پایگاه اسلام راستین خویش اند و ایستادن بر روی دو پای خویش.

و هنوز حوزهء علمیّهء ما – که سیصد سال است از درون،بیمار خواب و خرافه اش کرده اند،و پنجاه سال است که از بیرون محاصره اش کرده اند و در همش می کوبند – استعداد معجزآسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیرومند و خلّاق و چهره های تابان و تابناک انسانی – حتّی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی شخصیّتی و تولید و تکثیر ماسک های مسخره و آدمک های مقوّائی و تکراری و همه پوک و دروغ و بی روح – نشان می دهد؛و نقش انقلابی و انسانی ویژهء خویش را – که جذب روح های عاشق و نبوغ های پنهان،از اعماق محروم ترین توده های شهری و بیشتر روستائی است،و سپس پیرایش و پرورش آن ها در چهرهء بزرگترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامعه و درخشان ترین جهت های زمان،و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست آنان – همچنان به دست دارد.

در چنین یأس و با چنین مایه های امید،خاموش ماندن کسی چون شما،پیداست که تا کجا یأس آور است.درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان و شنیدن سخنتان،امیدبخش است.

ادامه دارد...