عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

حجِ آگاهانه (4):

بیست و چهار) ابراهیم وار زندگی کن،و در عصر خویش،معمار کعبهء ایمان باش،قوم خویش را از مرداب زندگی راکد و حیات مرده و آرام خواب و ذلت جور و ظلمت جهل،به حرکت آر،جهت بخش،به حج خوان،به طواف آر.

بیست و پنج) طواف،انسان است،خودباختهء حقیقت؛و سعی،بشر است،خودساختهء واقعیت؛طواف،انسان متعال؛و سعی،انسان مقتدر.

بیست و شش) و حج،جمع ضدین!حل تضادی که بشریت را در طول تاریخ گرفتار کرده است:ماتریالیسم یا ایده آلیسم؟عقل یا اشراق؟دنیا یا آخرت؟برخورداری یا زهد؟مائده های زمینی یا مائده های آسمانی؟مادیت یا معنویت؟اراده یا مشیّت؟و بالاخره،تکیه بر خدا یا بر خویش؟و خدای ابراهیم(ع) به تو می آموزد که:هردو!آموزشی نه با فلسفه،با عرفان،با علم،با کلمات،که با نمونه:یک انسان.

بیست و هفت) آهنگ کعبه کردن،حج نیست،قبلهء حج،کعبه نیست،در آغاز،چنین می پنداشتی،این خطاست،اکنون بیاموز که حج،به کعبه رفتن نیست،از کعبه رفتن است.....اکنون،تو،ای که در بلند ترین قلهء بندگی،به آزادی رسیده ای و در کمال بی خودی،به خود،شایستگی آن را یافته ای که بگویندت:از کعبه بگذر!تا کعبه،کعبه قبله بود تا جهت را گم نکنی،تا قبله های دیگر نفریبندت،در کعبه،قبله جای دیگر است،آهنگ آن جا کن،آهنگ سفری بزرگ،بزرگتر از سفر کعبه:حج اکبر!

بیست و هشت) همه جا سخن از حرکت است،حرکت ذاتی(گشتن) و حرکت انتقالی (بازگشتن)!و همه جا سخن از الیه است؛ نه فیه ! [انا لله و انا الیه راجعون] و این است که در منی رهایت می کند و این است که در بازگشت از عرفات،به کعبه نمی رسی!تا پشت دیوار مکه می آیی،که قرب هست و نیل نیست!پس حج،از کعبه تا عرفات رفتن است و از عرفات،به سوی کعبه تا منی بازگشتن!

بیست و نه) عرفات،سخن از شناخت است:علم؛مشعر،سخن از شعور است:فهم؛و منی،سخن از عشق است:ایمان!؛از کعبه ناگهان در عرفات: (انّا لله)؛و از عرفات،به سوی کعبه،منزل به منزل،در بازگشت: (انّا الیه راجعون)!پس عرفات،آغاز است،آغاز آفرینش ما در این جهان!

سی) عصیان یعنی که اراده ای در برابر ارادهء خداوند!یعنی که آزادی،در برابر جبر طبیعت،یعنی که انتخاب،پس مسئولیت،خودآگاهی و در نتیجه تبدیل باغِ سیری و سیرابی و بیدردی به زمینِ نیازمندی،عطش و رنج:هبوط!

سی و یک) همه می پندارند که اول باید شعور باشد،تا بتواند به شناخت برسد،بشناسد!اما آفرینندهء شناخت و شعور،برعکس،می گوید:از برخورد،برخورد دو جنس متضاد،تصادم دو اندیشه،پیوند و پیدایش نخستین تصادم و تفاهم،پایان زندگی فردی و آغاز نخستین اجتماع،خانواده،پیدایش عشق خودآگاه و به هر حال،یکی شدن دو انسان،شناخت پدید آمد و با آن،انسان در زمین،و سپس،سیر تکاملی شناخت،به شعور پیوست و علم،قدرت فهم را افزود و آگاهی،خودآگاهی زاد!عینیت،مایه و پایهء ذهنیت است و در رابطهء ذهن با عالم خارج و در اتصال با واقعیت،عقل رشد می کند و ادراک نیرو می گیرد و قدرتهای معنوی آدمی می شکفد.

ادامه دارد...

حجِ آگاهانه (3):

هجده) رهبانیتِ تو در صومعه نیست،در جامعه است.در صحنه است،که در ایثار،در اخلاص،در نفی خویش،در تحمل اسارت ها،محرومیت ها،شکنجه ها و درد ها و استقبال خطر ها و در صحنهء درگیری ها و به خاطر خلق است که به خدا می رسی،که:هر مذهبی رهبانیتی دارد و رهبانیت مذهب من،جهاد است.[پیامبر اکرم (ص)]

نوزده) تنها این جاست که می توانی کلی را به چشم ببینی.در بیرون کعبه،فرد واقعیت دارد،جزئی،عینی است،کلی،یک مفهوم ذهنی است،انسان یک معنی،یک ایده،یک مفهوم عقلی و ذهنی و منطقی است،در عالم خارج فقط انسانها هستند،که هر که هست حسن است یا حسین،زن است یا مرد،شرقی است یا غربی،و این جا،واقعیت ها همه محو شده اند،مفهوم کلی،حقیقت عقلی،یا ذهنی،واقعیت عینی خارجی یافته است.اکنون بر گِرد کعبه،فقط انسان است که طواف می کند،مردم و دگر هیچ!

بیست) در اینجا به تو می آموزند که تنها در نفی خویش،به اثبات می رسی،در خود را ذره ذره،اندک اندک،به دیگران ایثار کردن،به امت فدا کردن است که ذره ذره،اندک اندک،به خود می رسی،خود را کشف می کنی،به آن خود راستین ات پی می بری،چنانکه در خود را ناگهانی،انقلابی،به مرگ سپردن،در مرگ سرخ فنا شدن است که به شهادت می رسی،شهید می شوی و شهادت یعنی حضور،یعنی حیات و شهید یعنی همیشه حیّ و حاضر و ناظر بر وجود زندهء جاوید!

بیست و یک) سبیل الله یعنی سبیل الناس.هردو یکی است.از فردیت به سوی الله،سبیلی نیست.اگر می گوئی که پس عبادت های فرادی چرا؟برای آنکه خود را بسازی،بپروری،تا به آستانهء ایثار برسی،تا شایستگی از خود گذشتن برای جمع بیابی،تا انسان شوی،که فرد،فانی است،انسان باقی است،انسان خلیفهء خدا در طبیعت است،و تا خدا خداست،خلیفه اش هم هست،آیه اش هست،و تو در خود را این جاوید میراندن،زنده می شوی،جاودان می مانی.که قطرهء جدا از دریا،شبنم است،تنها در شب است،عمرش یک شب است،ساکن است،با نخستین لبخند نور،محو می شود.به رود پیوند تا جاودان شوی،تا جریان یابی،تا به دریا رسی.

بیست و دو) و سنت این بود که چون دستت،به بیعت،در دست کسی قرار می گرفت،از بیعت های پیشین آزاد می شد.و اکنون در لحظهء بزرگ انتخاب!انتخاب راه،هدف و سرنوشت خویش،در آغاز حرکت،در آستانهء ترک خویش و غرق در دیگران،پیوستن به مردم،هماهنگ شدن با جمع،باید با خدا بیعت کنی.خدا دست راست خویش را پیش تو آورده است،دست راستت را پیش آر،در بیعت او قرار گیر،با او هم پیمان شو،همهء پیمانها و پیوندهای پیشینت را بگسل،باطل کن،دستت را از بیعت با زور،زر،تزویر،از پیمان با خداوندان زمین،رؤسای قبایل،اشراف قریش،صاحبان بیوت!همه رها کن،آزاد شو!به جمع بپیوند؛اما نه به سیاست،که به عشق!

بیست و سه) شگفتا!اسماعیل و ابراهیم،دست اندر کار بنیاد کعبه.اسماعیل و ابراهیم!این از آتش گذشته و او از قربانگاه!و اینک هر دو مأمور خداوند،مسئول خلق،معمار کهن ترین معبد توحید در زمین،نخستین خانهء مردم و در تاریخ،خانهء آزاد،آزادی،کعبهء عشق،پرستش،حرم!رمزی از سراپردهء ستر و عفاف و ملکوت!

ادامه دارد...

حجِّ آگاهانه (2):

نُه) مناسک حج،نه فقط رسالهء فقهی در آداب و اعمال حج است و نه فقط رسالهء فکری در فلسفهء این آداب و تفسیر و تحلیل این اعمال،بلکه این آداب و اعمال در حج،نام ویژه اش مناسک است و این نامی است که اسلام،خود بدان داده است و نشان می دهد که تعبیر من از حج – که می گویم مجموعه ای است از حرکات،حرکات دارای نظم وابسته به زمان و در جمع – با این تسمیه سازگار است.

ده) اگر یک هزارم تعصب و تکیه وسواسی که در فرم انجام حج اِعمال می شود،در فهم معنی و محتوای آن به عمل می آمد،حج می توانست هرسال،دورهء درسی باشد که صدها هزار نمایندهء آزاد و مشتاق را با روح حج و رسالت اسلام،آشنا کند.

یازده) حج یک حکم متشابه است.همچون آیهء متشابه!و غنی ترین و اساسی ترین معانی،در همین ظروف متشابهات پنهان است که در هر عصری و با هر کشفی،بطنی ازبطون بیشمار آن گشوده می شود و در دل این متشابهات است که آنچه را باید اندیشه های غوّاص قرن های آینده صید کنند،از چشم های کم سو و اندیشه های لغزان امروز و دیروز،پنهان کرده اند.

دوازده) در چشم من،احکام نیز همچون آیات،به محکم و متشابه تقسیم می شوند.جهاد یک حکم محکم است و حج،یک حکم متشابه!

سیزده) در یک کلمه،حج شبیه آفرینش است و در همان حال،شبیه تاریخ و در همان حال،شبیه توحید و در همان حال،شبیه مکتب و در همان حال،شبیه امت(به معنای جامعهء نمونهء اعتقادی)و بالاخره،حج نمایشی رمزی است از آفرینش انسان و نیز از مکتب اسلام...

چهارده) حج یعنی هجرت از خانهء خویش به خانهء خدا.ای فرزند آدم و خلیفهء خدا!تاریخ،زندگی،نظام ضد انسانی اجتماع،تو را مسخ کرده است.روح خدا را بجوی و بازگرد.از خانهء خویش به سوی خدا حج کن!

پانزده) همهء اینها که سالهاست انسان بودن خود را از یاد برده بودند و جن زدهء زور شده بودند و یا زور یا میز یا نام یا خاک یا خون...و موجودی شان را وجودشان می دیدند و درجه هایشان و لقب هایشان را خودشان می یافتند،اکنون همه خودشان شده اند،خودِ انسانی شان،همه یک نفر،انسان و دیگر هیچ،همه یک صفت:حاج!قصد کننده.و همین!

شانزده) نماز در میقات،یعنی اینکه:اینک من،ای خدا،نه دیگر بندهء نمرود،بندهء طاغوت،که در هیأت ابراهیم(ع)،نه دیگر در جامهء گرگ زور،روباه فریب،موش سکه پرست و نه میش ذلت و تسلیم،که در هیأت انسان،در جامه ای که فردا باید به دیدارت از خاک برخیزم.

هفده) کعبه،آن سنگ نشانی است که ره گم نشود،این تنها یک علامت بود،یک فلش،فقط به تو،جهت را می نمود،تو حج کرده ای،آهنگ کرده ای،آهنگ مطلق،حرکت به سوی ابدیت،حرکت ابدی،رو به او،نه تا کعبه،کعبه آخر راه نیست،آغاز راه است!

ادامه دارد...

حجِّ آگاهانه (1):


یک) سخن از انحطاط و دگرگونی طبیعی یک مذهب نیست؛بلکه آنچه در اسلام روی داده است،وارونگی است و آنچنان دقیق که نمی تواند تصادفی باشد،یا زادهء عوامل ناخودآگاه طبیعی،بلکه بسیار آگاهانه و پخته و کامل...وجالب این است که در اینجا نیز تشیع،اختصاصا چنین سرنوشتی را دارد و پیداست که دو سرشت مشابه،دو سرنوشت مشابه را نیز داشته باشد و به تعبیر درست تر،همچنانکه تشیع،مترقی ترین تجلی رسالت اسلام است،در این وارونه سازی،طبیعی است که به صورت منحط ترین جلوه های فعلی آن گردد. اگر امامت نباشد،اگر رهبری نباشد،اگر هدف نباشد،اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد،چرخیدن بر گرد خانهء خدا،با چرخیدن بر گرد خانهء بت،مساوی است.

دو) مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی اسلام که آگاهی،آزادی،حرکت و عزّت پیروان خویش را تضمین می کند و بیش از همه،قدرت و مسئولیت اجتماعی ایجاد می کند عبارتند از:توحید و جهاد و حج.

سه) اما عملا اگر سخنی هست،تنها مباحثی ذهنی و دور از زندگی مردم و بیشتر،اثبات وجود خدا و نه توحید و عملا توحید یعنی هیچ.و بیشتر،به فرمان دشمن و دست کم به سود او!و جهاد،کلمه ای فراموش شده که به تاریخ سپرده شده است و امر به معروف و نهی از منکر که فلسفهء جهاد است،چماق تکفیری،نه بر سر دشمن،که بر سر دوست! و حج،زشت ترین و بی منطق ترین عملی که در میان مسلمانان هر سال تکرار می شود.

چهار) و مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی خاص تشیّع،که رهبری انسانی،روح آزادیخواهی و مسئولیت انقلابی را به مسلمانان،علی وار الهام می دهد،عبارتند از:امامت و عاشورا و انتظار.

پنج) و می بینیم که اولی شده است ابزار توسل در برابر تکلیف،دومی مکتب مصیبت!و سومی،فلسفهء تسلیم و توجیه ستم و جبر فساد،و محکومیت قبلی هر گامی در راه اصلاح و هر قیامی در راه عدالت!

شش) آیا یک روشنفکر می تواند به این بهانه که در برابر سرنوشت اسلام و تشیع،این علمای روحانی اند که مسئولیت دارند،از خودش سلب مسئولیت کند و به انتظاری بی ثمر،قرن های دیگر بنشیند و تنها با نق زدن های روشنفکرانه،ابراز وجود کند؟اگر اسلام - به ویژه در تلقی شیعی آن - یک رسالت است،نه یک رشتهء تخصصی در فلسفه یا علم،پس مردمند که مخاطب مستقیم آن اند و بس.روشنفکر آگاه است که در قبال آن،مستقیما مسئول است.

هفت) در میان ما،پیغمبر(ص) از همهء شخصیت های مذهبی مان مجهول تر است.نمونه اش 28 صفر که روز وفات پیغمبر(ص)است و شهادت امام حسن(ع)؛ولی ندیده ایم که در مراسم عزاداری امام،کسی از پیغمبر هم یادی کند!اسلام بی قرآن و بی پیغمبر هم که واقعا هم پختنش شاهکار است و به خورد مردم دادنش اعجاز!

هشت) علت تأکید بر زیارت پیغمیر(ص) بعد از حج این است که در حج،توحید را می آموزی و ایراهیم(ع) را می شناسی و در مدینه،اسلام را می آموزی و پیغمبر(ص) را می شناسی.وگرنه پیغمبر بی نیاز تر از آن است که به زیارت من و تو چشم داشته باشد و اسلام او نیز منطقی تر و جدّی تر از آن است که به آنچه در زندگی،بی ثمر است و بر روی اذهان بی اثر،در آخرت پاداش دهد و عملی که نه برای خلق،خدمتی باشد و نه برای خود،اصلاحی،ثواب داشته باشد.

ادامه دارد...

«شهید»،قلب تاریخ است! (4)

رسالت «زینب»،پیامی است به همهء انسانها؛به همهء کسانی که بر مرگ «حسین» می گریند؛و به همهء کسانی که در آستانهء «حسین»،سر به خضوع و ایمان فرود آورده اند؛و به همهء کسانی که پیام «حسین» را،که : «زندگی هیچ نیست،جز عقیده و جهاد»،معترفند،پیام «زینب» به آن هاست که:

«ای همه! ای هر که با این خاندان پیوند و پیمان داری؛و ای هرکس که به پیام محمد(ص) مؤمنی؛خود بیندیش؛انتخاب کن!در هر عصری و در هر نسلی و در هر سرزمینی که آمده ای،پیام شهیدان کربلا را بشنو.بشنو که گفته اند:کسانی می توانند خوب زندگی کنند،که می توانند خوب بمیرند.

بگو ای همهء کسانی که به پیام توحید،به پیام قرآن و به راه علی(ع) و خاندان او معتقدید؛خاندان ما پیام شان به شما،ای همهء کسانی که پس از ما می آئید،این است که،این خاندانی است که هم هنر خوب زیستن را به بشریت آموخته است و هم هنر خوب مردن را.زیرا هر کس چنان می میرد،که زندگی می کند.

و پیام اوست به همهء بشریت؛که:«اگر دین دارید،«دین»؛ و اگر دین ندارید،«حُرّیّت»-آزادگی بشری-مسئولیتی بر دوش شما نهاده است؛که به عنوان یک انسان دیندار،یا انسان آزاده،شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خود درگیر است،باشید.که شهیدان ما،ناظرند،آگاه اند،زنده اند و همیشه حاضرند و نمونهء عمل اند و الگو هستند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان اند.»

و «شهید» یعنی به همهء این معانی.

هر انقلابی،دو چهره دارد:«خون» و «پیام».

و هر کسی اگر مسئولیت پذیرفتن حق را انتخاب کرده است و هر کسی که می داند مسئولیت شیعه بودن یعنی چه،مسئولیت آزاده انسان بودن یعنی چه،باید بداند که در نبرد همیشهء تاریخ و همیشهء زمان و همه جای زمین – که همهء صحنه ها کربلاست و همهء ماهها محرّم و همهء روزها عاشورا- باید انتخاب کند:یا «خون» را،یا «پیام» را،یا «حسین» بودن را،یا «زینب» بودن را،یا آنچنان مُردن را،یا این چنین ماندن را.اگر نمی خواهد،از صحنه غایب باشد.

چگونه می شود از چنین معجزه ای که «حسین(ع)» در تاریخ بشر ساخته است و «زینب» پرداخته است،سخن گفت؟

آن چه می خواستم بگویم،حدیث مفصّلی است که در این مجمل می گویم،به عنوان رسالت«زینب»،«پس از شهادت حسین» که:

آن ها که رفتند،کاری «حسینی » کردند؛

و آن ها که ماندند،باید کاری «زینبی» کنند؛

و گر نه،«یزیدی» اند!

... پایان ...