عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

سیمای علی(ع):(12)

و اکنون برادر!

ما در برابر این نظامهای حاکم،کوزه های خالی زیبائی شده ایم،که هرچه می سازند،می بلعیم.اکنون به نام فرقه،به نام خون،به نام خاک و به نام خود او و مخالف او،قطعه قطعه می شویم،تا هر قطعه ای،لقمه ای راحت الحلقوم دهان شان باشیم.تفرقه!تفرقه!پیروان او و مکتبش را به جان هم انداخته اند.این دشمن اوست.چرا در چنین سرنوشتی که بر جهان و بر ما حکومت می کند،با او دشمنی می کند؟چون او با دستِ بسته نماز می خواند و آن به این کینه می ورزد،که این با دستِ باز نماز می گزارد!این دشمن او،چون مُهر ندارد و بر فرش سجده می کند و او دشمن کینه توز این که پیشانی بر مُهر می گذارد.جنگ ها و خصومت ها و جبهه ها را تا این اندازه تنگ کرده اند و روشنفکران مان را به سرزمین های دیگری تارانده اند و خود،هیأت چوپانان گرفته اند.اکنون نیز ما را چون چارپایان،نه تنها به بردگی می کشند،که به بهره کشی گرفته اند.بیش از عصر تو و بیش از نسل تو،بهره می دهیم.همهء این قدرت ها،سرمایه ها،نظام ها،ماشین،کاخ های بزرگ جهان و همهء این سرمایه های عظیم و غنی و ثروت تولید را،با پوست و گوشت و خون و رنج و پریشانی و محرومیّت مان می چرخانیم و سهم مان فقط تا اندازه ای که کار فردا را بتوانیم.بیش از عصر تو،محرومیم و ظلم و تبعیض طبقاتی و ستم،بیش از زمان توست،امّا با چهرهء تازه و پیرایه های تازه تر!و برادر!

علی(س) تمام عمرش را بر روی این سه کلمه گذاشت:مظهر بیست و سه سال تلاش و جانبازی و جهاد برای ایجاد یک ایمان در درون وحشی های متفرّق؛و بیست و پنج سال سکوت و تحمّل برای حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراتوری روم و ایران؛و همچنین پنج سال کوشش و رنج برای استقرار عدالت و برای اینکه همهء عقده ها و کینه های ما را با شمشیر خویش بیرون کشد و آزادمان کند.نتوانست!نتوانست! امّا توانست مذهب و پیشوائی و سیادتی را برای همیشه – به من و ما،برادر – اعلام کند.مذهب عدل و مذهب رهبری خلق؛و سه شعار گذاشت که همهء هستی خود و خاندانش را فدای این سه کرد:مکتب،وحدت،عدالت.

... پایان ...

سیمای علی(ع):(11)

او برادر!

مرد شعر و زیبائی سخن است،امّا نه چون شاهنامه که در 60هزار بیتش،یکبار،تنها یکبار از نژاد ما و از برادری از ما – کاوه – سخن گفت،از آهنگری که معلوم بود از تبار ماست و آزادی و انقلاب و نجات مردم و ملّت را تعهّد کرد،امّا هنوز برنخاسته – این تنها نژاد قهرمان تبار ما که به شاهنامه راه یافت – گم میشود.کجا؟چرا؟چون تبار و نژاد فریدون درخشیدن گرفته است،این است که در تمام شاهنامه،بیش از چند بیت از او سخن نرفته است.اکنون برادر!

در وضع و عصر و جامعه ای زندگی می کنم که باز من و هم نژادان و هم طبقه هایم به او نیازمندیم.او برخلاف حکیمان دیگر،برخلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر – که اگر نابغه اند،مرد کار نیستند و اگر مرد کارنند،مرد اندیشه و فهم نیستند و اگر هر دو هستند،مرد شمشیر و جهاد نیستند و اگر هرسه هستند،مرد پارسائی و پاکدامنی نیستند و اگر هر چهار تا هستند،مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند؛و اگر همه هستند،خدا را نمی شناسند و خود را در ایمان شان گم نمی کنند و خودشان هستند – مردی است در همهء ابعاد انسانی،همچون یک کارگر – همچون من و تو – کار می کند و با همان پنجه هائی که آن سطرهای عظیم خدائی را بر کاغذ می نویسد،پنجه در خاک فرو می برد،چاه می کَنَد،قنات احداث می کند و در شوره زار،آب برمی آورد.درست یک کارگر،امّا نه در خدمت این و آن و نه در خدمت خویش؛در دل قنات ناگهان فریاد می زند:بالایم بکشید،و چون به بالای قناتش می آورند،سر و رویش را گِل پوشانده است،آب فوّاره می کشد و در آن بیابان سوزان پیرامون مدینه،نهر جاری می شود.«بنی هاشم»خوشحال می شوند،امّا او در همان حال – نَفَس نگردانده – می گوید:«مژده بر وارثان من که از این آب،یک قطره نصیب ندارند».که بر من و تو وقف کرده است،برادر!

و اکنون نیازمند اوئیم و محتاج پیشوائی چون او،که همهء تمدّنها و فرهنگ ها و مذهب ها،یا انسانها را حیوانات اقتصادی ساخته اند و یا حیوانِ نیایشگرِ درونگرایِ فردی در دخمه های عبادت و روحانیّت؛یا مردان اندیشه و تفکّر و عقل،ولی بی احساس،بی دل،بی عمق و بی عشق،یا مرد احساس و عشق و الهام،امّا بی عقل،بی تفکّر،بی علم،بی منطق و او مرد همهء این ابعاد است.ربّ النّوع زحمت کشیدن و رنج و کار،ربّ النّوع سخن گفتن، ربّ النّوع جهاد کردن، ربّ النّوع اخلاص ورزیدن،ربّ النّوع وفادار ماندن، ربّ النّوع رنج، ربّ النّوع سکوت، ربّ النّوع فریاد، ربّ النّوع عدالت.

و اکنون برادر! من در جامعه ای هستم،که در برابرم دشمن در یک نظام نیرومند بر بیش از نیمی از جهان و به عبارتی بر همهء جهان حکومت می کند و نسل مرا بردگی تازه از درون می سازد!ما اکنون،به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم،آزاد شده ایم،بردگی برافتاده است،امّا به بردگی ای بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم.اندیشهء ما را بَرده کرده اند،دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند و ما را به عبودیّتی آزادگونه پرورانده اند؛و با قدرت علم،جامعه شناسی،فرهنگ،هنر،آزادی های جنسی،آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فردپرستی از درون و از دل ما،ایمان به هدف،مسئولیّت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند.

...ادامه دارد...

سیمای علی(ع):(10)

و اکنون ای برادر![خطاب به بردگانی که در کنار اهرام ثلاثه،دفن شده اند]بعد از پنج هزار سال،مردی را یافتم که از خدا سخن می گفت،امّا نه برای خواجگان، بلکه برای بردگان؛نیایش می کرد،نه همچون بودا که به «نیروانا» برسد،یا نه همچون راهبان،که مردم را بفریبد،یا نه همچون پارسایان که تنها خودش را به خدا برساند،نیایشی در آستان «الله» در آرزوی رستگاری «ناس».مردی یافتم،مرد جهاد،مرد عدالت،عدالتی که اوّلین قربانی عدالت خشن و خشک اش،برادرش[عقیل] بود.مردی که همسرش – که هم همسر او بود و هم دختر آن پیام آور بزرگ – کار می کرد و رنج می برد و محرومیّت و گرسنگی را چون ما با پوست و جانش می چشید.برادر!

مردی یافتم که دختر و پسرش وارث پرچم سرخی بودند که در طول تاریخ،در دستان ما بود و پیشوایان ما.این است که بعد از پنج هزار سال از ترس آن معبدهائی که تو می شناسی و من،از ترس بناهای عظیمی که تو قربانی اش شدی و من،و از ترس آن قدرتهای هولناکی که تو می دانی و من،به کنار این خانهء گلین،متروک و خاموش پناه آورده ام و از ترس آن معابد هولناک و قصرهای هراس آور و آن گنجینه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شد،به این خانه پناه می آورم و سر بر در این خانهء متروک می گذارم و غم قرن ها را زار می گریم.

او و همهء کسانی که به او وفادار ماندند،از تبار و نژاد ما رنجدیده ها بودند.او اوّلین بار،زیبائی سخن را نه برای توجیه محرومیّت ما و برخورداری قدرتها،بلکه برای نجات و آگاهی ماست که به کار گرفت،او بهنر از «دموستنس» سخن می گوید،امّا نه برای اِحقاق حقّ خویش.او بهتر از «بوسوئهء خطیب» سخن می گوید،امّا نه در دربار لوئی،بلکه پیشاپیش ستم دیدگان،بر سر قدرتمندان است که فریاد می کشد.او شمشیرش را نه برای دفاع از خود و خانواده و نژاد و ملّت خود و نه برای دفاع از قدرتهای بزرگ،بلکه بهتر از «اسپارتاکوس» و صمیمی تر از او برای نجات ما در همهء صحنه هاست که از نیام،بیرون پرانده است.او بهتر از سقراط می اندیشد،امّا نه برای اثبات فضایل اخلاقی اشرافیّتی که بردگان از آن محرومند،بلکه برای اثبات ارزشهای انسانی ای که در ما بیشتر است.زیرا او،وارث قارونها و فرعون ها و مؤبدان نیست.او خود نه محراب دارد و نه مسجد،او خود قربانی محراب است.او مظهر عدالت و مظهر تفکّر است،امّا نه در گوشهء کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمی ها و نه در سلسلهء علمای تر و تمیزِ در طاقچه نشسته،که از شدّت تفکّرات عمیق! از سرنوشت مردم و رنج خلق و گرسنگی توده بی خبرند؛او در همان حال که در اوج آسمانها پرواز می کند،نالهء کودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل می کند.او در همان حال که در محراب عبادت،رنج تن و نیش خنجر را فراموش می کندبه خاطر ظلمی که به یک زن یهودی رفته است،فریاد می زند که:«اگر کسی از این ننگ بمیرد قابل سرزنش نیست».

...ادامه دارد...

سیمای علی(ع):(9)

علی(س) تنها صحابی نامی محمّد(ص) است که با جاهلیّت پیوندی نداشته است،نسلی است که با اسلام آغاز شده و روحش در انقلاب محمّد(ص) شکل گرفته است.ویژگی تربیتی دیگر وی آن است که دست مهربان«فقر»،او را از خانوادهء خویش،در آن دورهء سنّی ای که نخستین ابعاد روح و فکر انسان ساخته می شود به خانهء محمّد می برد و تصادفی بزرگ،کودک را با داشتن پدر به دست عموزاده می سپارد تا روح شگفت مردی که باید نمونهء یک انسان ایده آل گردد،در مدرسه ای پرورش یابد که در آن،محمّد آموزگار است و کتاب،قرآن.از همان آغاز،با نخستین پیامی که می رسد آشنا می گردد و بر لوح سادهء کودک،خطّی از جاهلیّت نقش نپذیرد.

مرد شمشیر،سخن و سیاست،احساسی به رقّت یک عارف و اندیشه ای به استحکام یک حکیم دارد،در تقوا و عدل چنان شدید است که او را در جمع یاران،تحمّل ناپذیر ساخته است.آشنائی دقیق و شاملش با قرآن،قولی است که جملگی بر آنند؛شرایط خاصّ زندگی خصوصی اش،زندگی اجتماعی و سیاسی اش و پیوندش با پیغمبر و به ویژه سرشت روح و اندیشه اش همه عواملی است که او را با روح حقیقی اسلام – معنای عمیقی که در زیر احکام و عقاید و شعائر یک دین نهفته است و غالباً از چشم های ظاهربین پنهان می ماند – از نزدیک آشنا کرده است.احساس اش و بینش اش با آن عجین شده است،وی یک «وجدان اسلامی» دارد و این،غیر از اعتقاد به اسلام است.

در طول بیست و سه سالی که محمّد(ص)نهضت خویش را در دو صحنهء روح و جامعه آغاز کرده است،علی همواره درخشیده است،همواره در آغوش خطرها زیسته است و یک بار نلغزیده است،یکبار کمترین ضعفی از خود نشان نداده است.آنچه در علی سخت ارجمند است،روح چند بعدی اوست،روحی که در همهء ابعاد گوناگون و حتّی ناهمانند،قهرمان است:قهرمان اندیشیدن و جنگیدن و عشق ورزیدن،مرد محراب و مردم،مرد تنهائی و سیاست،دشمن خطرناک همهء پستی هائی که انسانیّت همواره از آن رنج می برد،مجسّمهء همهء آرزوهائی که انسانیّت همواره در دل می پرورد.

...ادامه دارد...

سیمای علی(ع):(8)

رشته های مهری که علی(س) و محمّد(ص) را به هم می پیوندند بی شمار است:هردو از عبد المطلب سر زده اند؛مادر علی،محمّد را از هشت سالگی مادری می کرده است و پدرش ابوطالب پدری.محمّد از هشت سالگی تا بیست و پنج سالگی در خانهء علی بزرگ شده است.و علی نیز از طفولیّت تا بیست و پنج سالگی در خانهء محمّد بزرگ شده است.خدیجه او را مادری کرده و پیغمبر او را پدری.چه پیوندهای نزدیک متقابلی،خویشاوندی های متشابهی.دو انسان قرینهء هم،دو یکدیگر!

علی نخستین باور کنندهء اسلام اوست و پذیرندهء دعوت او و نخستین دستی که در غربت و تنهائی،در دست های محمّد(ص)به بیعت دراز شد و باهم به پیمان پیوند خورد و از آن پس،همواره پیشاپیش خطرها ایستاد و در قلب مهلکه ها و سختی ها زیست تا...مرگ.پیش از بعثت،کوچک که بود – طفلی شش،هفت ساله – او را تنها با خود به حرا می برد و او را در خلوت های تأمّل های عمیق و نیایش های شگفتش در شب ها و روزهای انزوا همراه می آورد.

مهتاب جزیره،بارها دیده بود که در سکوت مرموز و گویای شبهای رمضان سالهای نزدیک به بعثت،بر بام کوه حرا مردی تنها،ایستاده،نشسته و یا آهسته قدم می زند.گاه،در زیر باران الهام،سر به گریبان احساس های مرموزش فرو برده و گاه سر بر آسمان بلند کرده و گوئی در اعماق مجهول آن،ناپیدائی را می نگرد.انتظاری را می کشد و یا چیزی می بیند که او خبر ندارد و در همهء این حالات،کودکی،چون سایه با اوست؛گاه بر دوشش،گاه بر کنارش.و کودک بود،هشت یا ده ساله و در خانهء پیغمبر که شبی وارد اتاق پدر و مادرش شد:محمّد(ص) و خدیجه(س)! دید که دارند به خاک می افتند و می نشینند و برمی خیزند و زیر لب چیزی می گویند.هردو باهم.و هیچ کدام به او توجّهی ندارند؛در شگفت ماند؛در آخر پرسید:«چه می کنید؟»پیغمبر گفت:«نماز

می خوانیم.من مأمور شده ام تا پیام اسلام را به مردم ابلاغ کنم و آنان را به یکتائی الله و رسالت خویش بخوانم.ای علی تو را نیز بدان می خوانم».

و علی،اگرچه هنوز کودکی است خردسال و در خانهء محمّد(ص) زندگی می کند و سراپا غرقه در محبّت ها و بزرگواری های اوست.امّت علی است.ا.،بی اندیشه،آری نمی گوید.ایمان او باید بر خِرَدَش بگذرد و سپس به دلش راه یابد.در عین حال،زبانش لحن سنّ و سال خویش را دارد:«اجازه بدهید با پدرم ابوطالب،در میان بگذارم و با او در این کار مشورت کنم،سپس تصمیم می گیرم».و بی درنگ از بلّه ها بالا رفت تا در اتاقش بخوابد.امّا این دعوت،دعوتی نیست که علی را – هرچند هشت یا ده ساله – آرام بگذارد.تا سحرگاه به آن می اندیشد و بیدار می ماند.

کسی از آنچه آن شب در پرده های مغز این طفل بزرگ می گذشت خبر ندارد.امّا صبح،صدای پایش را شنیده اند که سبک بار و مصمّم پائین آمد و بر درگاه اتاق پیغمبر(ص) ایستاد و با لحن شیرین کودکانه،امّا منطق زیبا و استوار علی،گفت:«من دیشب با خودم فکر کردم.دیدم خدا در آفرینش من،با پدرم ابوطالب مشورت نکرد و اکنون،من چرا در پرستش او باید از وی نظر بخواهم؟اسلام را به من بگوی».و پیغمبر گفت و او گفت:«می پذیرم».و از آن پس،همهء لحظات عمر را در این پیمان و پیوند نهاد و در پرستش خدا و وفای محمّد و دوستی خلق و پارسائی روح،آیتی شگفت شد و با صدها رشتهء پنهان و پیدا با روح و اندیشه و قلب محمّد پیوند یافت و این را همه می دانستند و خود بیش از همه می شناخت و هزاران اشعهء نامرئی مهر را که از جان او بر علی می تافت حسّ می کرد و این بود که روزی که روحش از شدّت محبّتی که پیغمبر به وی می ورزید،به هیجان آمده بود،دلش به سختی هوای آن کرد که از زبان خود او،اندازهء عاطفه اش را نسبت به وی بشنود.پرسید:«از این دو کدام شان در چشم رسول خدا محبوب ترند:دخترش زهرا و یا همسر او علی؟»،پیغمبر که در برابر پرسش دشواری قرار گرفته بود – در حالیکه از این سؤال زیرکانه ای که او را در تنگنای یک«انتخاب محال» می گرفت،لبخندی معصوم و مهربان داشت – پاسخی یافت که احساس کرد درست بیان همان چیزی است که در دل داشته است و با حالتی که گوئی از توفیق لذّت می برد گفت:

«فاطمه پیش من،از تو محبوب تر است و تو پیش من،از فاطمه عزیزتری».

...ادامه دارد...