عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

سیمای علی(ع):(2)

علی(ع)،نخستین نسل در انقلاب اسلامی

در انقلاب اسلامی،نخستین نسلی است که اساساً وجودش با اوّلین بارش وحی،یعنی آغاز ایدئولوژی و همچنین با اوّلین آغاز نهضت انقلابی آغاز شده است.یعنی بلافاصله تا بعثت پیغمبر آغاز شده و کلمه به قلب پیغمبر(ص)به عنوان بنیانگذار این فکر،نازل شده،نزول دوّمش بر قلب اوست و در این موقع،او هشت ساله و یا ده ساله است.

علی(ع) مظهر جهاد و رهبری در جنگ

علی مظهر شمشیر و قدرت جهاد در جبهه و همچنین قهرمان رهبری جنگ است.و این،غیر از قهرمانی جنگ است؛او مظهر فرماندهی است.

مرد سیاست و مسئولیّت اجتماعی

علی حتّی در عصر خلفائی که حقّ او را غصب کرده اند – و او از وضع در زمان آنها به شدّت ناراضی است – مسئولیّت اجتماعی اش را فراموش نمی کند.

مرد کار یدی و کشاورزی و تولید

این «نخاوله» که شیعه هستند و الان در مدینه نخل کارند،یادگار اوّلین کاری هستند که حضرت امیر(س) در دوره ای که از سیاست کنار زده می شود،می کند.او آنجا به یک تولید کشاورزی عجیب می پردازد؛هم در اطراف مدینه چاه هائی می زند که در خود میقات مسجد شجره هست - «آبار» علی – و هم در ینبُع که دور از مدینه است یک مرکز کشاورزی می سازد و به تولید می پردازد.و  اساساً کشاورزی را،به شکل دقیقش و به شکل یک سرمایه گذاری،یک کار متراکم و برجسته شروع می کند.البتّه باغ های نخلستان در اطراف مدینه،به صورت خیلی بدوی وجود داشته،ولی در دورهء قبایلی،کار اساسی بیشتر تجارت و دامداری است؛و علی است که برای اوّلین بار خودش،به تنهائی،در تبدیل مسئلهء دامداری و مسئلهء تجارت – به آن شکل بدوی و کاروانی اش در آن نظام – به تولید کشاورزی،نقش یک بنیانگذار و مؤسّس را دارد.

مظهر نثر و شعر

آنچه غالباً متوجّه نیستند این است که نثر نهج البلاغه را الآن با نثر متون دیگر مقایسه می کنند و می گویند:این قدر باشکوه است،اینقدر با ارزش است؛در حالی که باید عامل زمان را در نظر بگیرند؛به این معنی که در موقعی که نهج البلاغه تدوین شده،اساساً زبان عرب،زبان نبوده؛فقط شعر عرب است که به شکل بسیار محدودی برجستگی دارد،ولی نثر عرب،در قرن اوّل،هرگز نثری که بشود با آن «متن» گفت،نیست.بعضی از نامه هائی که از قرن اوّل مانده،نشان می دهد که نامه ها عبارتند از چند کلمهء بسیار خشک و بدون جمله سازی درست،در صورتی که نهج البلاغه،نشان دهندهء نثری است که در دورهء کمال ادبیّات یک زبان و در عالی ترین مرحلهء تلطیف زبان نویسندگی و همچنین ادبیّات ممکن است پیدا شود.در دوره ای که اساساً هنوز یک کتاب وجود ندارد و شاید علی،و حتّی اطرافیان و ملّت و محیطش،غیر از قرآن،کتاب دیگری نخوانده اند،از چنین کسی،در آن سطح و در یک جامعهء کاملاً بدوی،نثری در این حدّ ظریف،عمیق،خوشاهنگ و ثروتمند از لحاظ تعبیر،یک اعجاز است،و نشان دهندهء لطیف ترین حالت ادبی و هنری و کلامی در یک انسان بسیار پیشرفته از نظر ادبیّات است.

...ادامه دارد...

سیمای علی(ع):(1)

مقدّمه:

فرض را بر این می گذارم که ما یک عدّه جوان تحصیلکرده از آمریکای لاتین،خاور دور،آسیا،یا افریقا هستیم.مقصودم از تحصیلات،داشتن مدرک لیسانس و دکترا و ... نیست،بلکه جوان آگاهی است که در راه سرنوشت ملّت خود،نسل خود و زمانهء خودش احساس مسئولیّت می کند و متعهّد است،و برای استقرار حقیقتی که او به آن معتقد است و شعارهائی که مکتب او و آرمان او اعلام می کند،مبارزه می کند و جبههء مبارزه اش مشخّص است،و همچنین کاملاً نسبت به تعهّد انسانی خودش در جامعه اش آگاه است.این چنین قشری،مخاطب من است و من خودم جزء اینها هستم،و با هم می خواهیم مسئله را مطرح کنیم.چه مسئله ای را؟می خواهیم نیازهای خودمان را مطرح کنیم،مسلّماً آن دانشجو یا جوانی که در آمریکای لاتین است،وضع زندگی اش،زندگی اجتماعی اش،نظام سیاسی اش،نظام اقتصادی اش،فرهنگی اش،تاریخش،مذهبش،و رشد اجتماعی مردمش با آن رفیق دیگرمان که در آسیای دور است،با آن کسی که در افریقای سیاه است،با آن کسی که در افریقای شمالی است،با آن کسی که در هند،در ایران،در ترکیه،در یونان و یا در اروپای شرقی است،فرق دارد.اینها شرایط مختلف دارند و نظام اجتماعی آنها،فرهنگشان،زبانشان،مشکلات خاصّ بومی شان و همچنین مردم شان و نظام حاکم اجتماعی آنها و نیز روابط طبقاتی آنها با هم یکی نیست.امّا همچنان که «فرانتس فانون» می گفت:

«دنیای سوّم،به رغم اختلافات داخلی اش،به رغم فرهنگ ها،مذهب ها،زبان ها،سطح رشد اقتصادی و تیپ تولید مختلف و رابطه های مختلفی که با غرب دارند،با هم مختلفند؛امّا در اساسی ترین شعارها،اساسی ترین مبانی اعتقادی و اساسی ترین مبانی ای که یک ایدئولوژی را می سازد و یا شکل می دهد،همه با هم مشترک اند».

 و بنابراین،این حرف فرانتس فانون است:

«همهء روشنفکران دنیای سوّم،چه افریقائی،چه آمریکای لاتینی و چه آسیائی،باید بکوشند تا جهت مسئولیّت خودشان را در زمان،و تعهّد روشنفکری خودشان را در جامعه شان بر مبنای کلّی ترین شعارها و ایده آلها و خواست های مشترک در دنیای سوّم پی ریزی کنند و به جای اینکه در قالب های بومی،محلّی و شخصی محبوس و محدود بشوند،در یک جهان بینی وسیع،در سطح بشریّت قرن حاضر و در مسیر جبر تاریخی که به طرف آینده می رود و همچنین بر اساس اساسی ترین و بزرگترین پایه های اعتقادی و هدفهای مشترک که در دنیای سوّم با هم مشترکند،مکتب خود را پی ریزی کنند».

بنابراین حرف من این است که همهء روشنفکران قرن حاضر،یک نیاز مشترک دارند و نیز همهء روشنفکران دنیای سوّم،هدفها،دردها و مبانی اعتقادی مشترک و مشابه،و نیز روشنفکران دنیای اسلامی،هدفها،دردها،رنج ها و شعارهای مشترک.

بنابراین روشنفکری که در ایران یا در یک کشور دیگر اسلامی است،با روشنفکران همهء دنیای اسلامی وجوه اشتراک بسیار دارد،با روسنفکران همهء دنیای سوّم وجوه اشتراک کمتر و با همهء روشنفکرانی که در قرن حاضر در جست و جوی یک راه و یک هدف هستند و به عصیان علیه فرهنگ حاکم امروز دست زده اند،هدف مشترک و وجوه مشترک کمتر.بنابراین مسئله در سه زمینه مطرح است:در قرن حاضر،برای روشنفکر،در سطح جهانی؛برای دنیای سوّم،در یک سطح محدودتر دنیای سوّم،همانطور که گفتیم،آمریکای لاتین،آسیا و آفریقاست؛و همچنین برای جامعهء اسلامی در یک سطح محدودتر؛و به همان دلیل هرچه محدودتر است،وجوه مشترک بیشتر است برای اینکه مشکلات مشابه تر است.

بنابراین فرض را بر این می گذارم که ما،در سمیناری از جوانها و تحصیلکرده های سراسر دنیا هستیم،که در کمیسیونی از آنِ سمینار خاصّ دنیای سوّم و در کمیسیونی،سمینار خاصّ جوانها و روشنفکران دنیای اسلامی برقرار است،و می خواهم در هر سه زمینه و هر سه صحنه،بسیار سریع،خطوط اوّلیّهء تصویر شخصیّت،ایدئولوژی و مکتبی را طرح کنیم که هیچ کدام مان نسبت به آن سابقهء ذهنی نداریم.چهره ای که میخواهم در قرن حاضر،به عنوان سمبل و تجسّم یک ایدئولوژی مطرح و عنوان کنم،دارای این خصوصیّات است.البتّه این کاملترین خصوصیّاتش نیست،امّا اساسی ترین آنهاست:«علی(ع)».

...ادامه دارد...

سیمای محمّد(ص):(قسمت دوازدهم و آخر)

آن خدائی که من به او معتقدم،خدائی است که پیامبر بزرگش،پیامبر شمشیر است و به قول رودنسون:«پیامبرِ مسلّح» است(البته او به عنوان حمله به پیغمبر،این وصف را می آورد،ولی من به عنوان افتخار!).البتّه پیامبر من مثل پیامبر مسیحیّت کاتولیک رومی نیست که میان ظالم و مظلوم،آقا و برده،استعمار روم و استعمارزدهء فلسطین،پیام عشق و محبّت تبلیغ کند و با چند تا نصیحت – که فقط به درد موضوع انشاء می خورد – در برابر امپراطوری وحشی و نظامی جهان،بخواهد تودهء ذلیل را نجات دهد و بعد هم دو تا آجان(مأمور پلیس) بیایند و منجی قوم اسیر را مثل یک اسیر بگیرند و ببرندش بالای دار و پیامش هم این باشد که:«ای ملّت اسیر استعمار رومی! کار قیصر را به قیصر واگذار کنید و کار خدا را به خدا! اگر آنها یک طرف صورتتان سیلی زدند،رسالت شما این است که طرف دیگر صورت تان را هم تقدیم ظالم کنید» [البتّه مقصودم آن پیغمبری است که الآن مسیحی ها تبلیغ می کنند و ساخت زورمندان رومی است برای توجیه بردگی و اسارت توده ها! وگرنه نظر یک مسلمان،نسبت به مسیح واقعی،مشخّص است] امّا پیامبر ما،پیامبر شمشیر است در برابر جنایت و خیانت؛و دیدیم شمشیری که با آن بنی قریظه را دسته دسته ذبح کرد و در چاه ریخت،وقتی آن شمشیر غلاف شد،ما را دسته دسته ذبح می کنند و در چاه می ریزند! این پیغمبر مذهب من،پیغمبر قدرت و پیغمبر عزّت است.

ویل دورانت می گوید:

«هیچ پیغمبری به اندازهء محمّد(ص)پیروانش را به نیرومندی تحریص و ترغیب نکرد و هیچ پیغمبری به اندازهء او در این راه توفیق نیافت».

پیغمبر ما پیغمبر زندگی این جهانی است،پیغمبر حکومت عدل است و پیغمبر کار و تولید است.خانه ای که در آن زندگی می کند،از خانهء همهء پارسایان پارسایانه تر و زندگی اش از همهء عابدان منزوی و گوشه گیر،ساده تر!و همهء زندگی اش در خدمت جامعه و مردم.

... پایان ...

 

سیمای محمّد(ص):(قسمت یازدهم)

پیغمبر اسلام(ص) موعود بردگانی بود که در طول تاریخ یقین کرده بودند که سرنوشت محتومشان بردگی است،بردگان و تحقیر شدگان و محرومانی که به زبان دین یا علم یا فلسفه و یا به زبان شعر و هنر که همه در خدمت خواجگان بوده است،باور کرده بودند که برای زجر کشیدن و ذلّت دیدن و بار کشیدن و گرسنه بودن زندگی می کنند و متولّد شده اند و آفریده،طبقهء مستضعفی که یقین کرده بود که خدایان یا خدا با آنها دشمن اند و برای برگزاری کار خلق و کار جهان،آنها را بارکش دیگران بارآورده،همچنان که مانی پیامبر می گفت(که از نور و ظلمت سخن می گفت):«شکست خوردگان بیچاره از ذات ظلمتند و فاتحان زورمند از ذات نور».و ارسطو و افلاطون،متفکّران نابغه،می گفتند که خداوند یا طبیعت،گروهی را برده خلق می کند و گروهی را آزاد،تا آزادگان با زحمات و رنج هائی که بردگان در تکفّل کارهای پست می کشند،فراغتی پیدا کنند که به کارهای متعالی از قبیل اخلاق و هنر و شعر و موسیقی و تمدّن بپردازند.و پیامبر اسلام(ص) آمده بود تا آن نهضتی را که در طول تاریخ با فریب و دروغ و شرک و تفرقه و برتری و اختلاف طبقاتی،پیوسته در جهاد بود،تکمیل کند و با اعلام اینکه همهء انسانها از یک نژادند،و از یک منشأ و از یک سرشت و دارای یک خدا،برابری عمومی را اعلام کند و همچنین با توجیه فلسفی همچنین با نظام نیرومند اقتصادی،یک برابری اعتقادی و حقوقی و طبقه ای را در جامعهء نمونهء مدینه بریزد،در جامعه ای که بلال،بیگانه ای تحقیر شده و برده،در آن جامعه،شرافت و ارزش و حیثیّتی برتر از بزرگترین اشراف جامعهء عرب احساس می شود و همه،او را به رسمیّت می شناسند،جامعه ای که در آن ناگهان مردم مدینه – عرب،یهودی،قریش – می بینند که «سالم»بچّه ای که غلام حذیفه بوده و در همین کوچه های شهر،به صورت یک بردهء ذلیل و محروم راه می رفته،اکنون در قُبا پیشاپیش بزرگترین مهاجران قریش،به امامت نماز ایستاده و پشت سر او،عزیزترین و پرشکوه ترین چهره های جامعه،چهره های برجستهء پیش از اسلام و عصر اسلام ایستاده اند.ارزش ها همه فرو ریخته و همه در هم شده،خود پیغمبر با کوشش های بسیار می کوشد تا همهء این ارزشهای جاهلی و اشرافی را بریزد،دستور می دهد که لباسهای بلند و پرشکوه را قیچی کنند،ریشهای بلندی را که علامت اشرافیّت است،قطع کنند و دستور می دهد که متکبّرانه در خیابان و کوچه راه نروند،و دستور می دهد که دو نفری بر روی یک مرکب سوار شوند.خود سوار می شد و دیگری را پشت سرش سوار می کرد،و گاه نیز بر الاغ برهنه سوار می شد تا در چشم های اشرافی پسند،ارزش های اشرافی بریزد.روزی پیرزنی که سالها عظمت و شکوه پیغمبر اسلام(ص)را شنیده بود،آمده بود نزد پیغمبر،تا جلوی وی ایستاد،زبانش گرفت،عظمت مرد،او را دچار لکنت زبان کرد و نتوانست حرف بزند،پیغمبر به نرمی و سادگی و مهربانی شانه هایش را می گیرد و می گوید:«چرا می ترسی؟من پسر آن زن قریشی هستم که شیر می دوشید».

ادامه دارد...

 

سیمای محمّد(ص):(قسمت دهم)

و این است که امام جعفر صادق - صادق آل محمّد(ص) - که او را خوب تر از آنها که از او دم می زنند می شناسد،بدین گونه پیامبر را توصیف می کند و تجلیل:«آنکه رسالت خدا را بر دوش داشت،نشست و برخاستی چون نشست و برخاست یک بنده داشت و خورد و خوابی چون خورد و خواب یک بنده،و اساساً آگاه بود که به راستی یک بنده است».

با تودهء عامی عرب،با جوانان شهر می نشست و در خطیرترین مسائل سیاسی و نظامی مشورت می کرد،از آنها نظر می خواست،نظر خود را هم می گفت و مردم را به گونه ای بار آورده بود که در برابر عظمت او،در خود احساس حقارت نکنند،نظر مخالف خود را ابراز کنند،رأی می گرفت،گاهی خود در اقلّیّت می ماند،با این همه،تسلیم رأی اکثریّت می شد.[نمونه اش در جنگ اُحُد،که تسلیم رأی اکثریّت شد که خلاف رأی خودش بود و با اینکه در آن جنگ شکست خورد،مخالفان را سرزنش نکرد،حتّی به زبان نیاورد که:نگفتم؟]در جنگ بدر سربازی گمنام،موضع گیری او را نپسندید و مخالفت کرد.دلایل او را گوش کرد و قبول نمود و جبهه گیری سپاه را طبق نظر او عوض کرد.به سراغ کاروان ابوسفیان بیرون رفته بود،با سیصد و سیزده تن.کاروان را ابوسفیان در بُرد و به جای آن سپاهی مجهّز به سراغ پیامبر فرستاده بود.دوست داشت با همین گروه اندک با دشمن پیکار کند.امّا سپاه او از کور و کر های بی چون و چرا و مأموران معذور تشکیل نشده بود،انجمن کرد،نه تنها با افسران ارشد،بلکه با تمامی نفرات،نظر خود را گفت،از همگی نظر خواست،همه،حرفهایشان را زدند،همگی بر جنگ تصمیم گرفتند،به جنگ برخاست.

در خندق با جناحی از دشمن که جبههء متّحدی از قبایل و جناحهای گوناگون تشکیل داده بود(غطفانی ها)وارد مذاکره ای پنهانی شد و قرار و مدار مخفی بست که یک سوّم خرمای مدینه را بگیرند و بروند،آنها هم قبول کردند.رهبران طوایف مدینه که فدائیان جانباز مؤمن وی بودند قبول نکردند،و گفتند که این برای ما ننگ است،جز به معامله یا بخشش هرگز بیگانه از ما خرمائی نگرفته بود،اکنون که تو را یافته ایم و اسلام را،چگونه به اینها باج بدهیم،نمی کنیم،و او - بی آنکه به جلالت مآبی اش برخورد – نگفت که چون من گفتم باید چنین شود،نظرش را بر پیروانش دیکته نمی کرد،دیکتاتور نبود،به سادگی گفت:«خرمای مدینه مال شماست،بنابراین حقّ شماست که دربارهء آن تصمیم بگیرید،اگر راضی نیستید حقّ دارید که ندهید».پیش نویس قرارداد پیغمبر(ص) را پاره کردند.

او را چندان دوست داشتند و به او عشقی همراه با ایمان می ورزیدند که همواره از خطر پرستش خویش بر آنان بیمناک بود و با آن مبارزه می کرد،با این همه،پیروانش حتّی مردم عادّی و گمنام چنان آزادانه و گستاخانه و ساده و بی هیچ آداب و ترتیبی با وی رفتار می کردند،معاشرت داشتند،گفت و گو می کردند،انتقاد می نمودند و حتّی اعتراض و مخالفت،که در مغز ما که در فرهنگ و اخلاق و سلوک درباری و خانخانی و نظام طبقاتی و اشرافی بار آمده ایم و بینش اسلامی و روحیّهء دینی مان نیز بدان آلوده شده و با آن خو کرده است و روحانیّت ما نیز خُلق و خوی سلطنت گرفته است،نمی گنجد و نمی توانیم آن را باور کنیم و یا جز به بی ادبی و گستاخی و بی تربیتی و توحّش نسبت دهیم و این طبیعی است،چه،ادب و تربیت و تمدّن ما اشرافی طبقاتی است و لاجرم تشریفاتی و مالامال از تعارف و تملّق و ریا و تظاهر و چرب زبانی و ...

ادامه دارد...