عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلام،دین اجتماعی:(5)

جز با یک جهان بینی،که افراد در آن جا بر اساس یک سیستم ارزش های معنوی،حتّی از حقّشان و از پولشان بگذرند؛امکان تحقّق سوسیالیسم به معنای واقعی نیست.

چهار عامل «شخصیّت»،«تصادف»،«سنّت»و«ناس»،در سرنوشت جامعه ها مؤثّرند.امّا از نظر اسلام،مؤثّرترین آنها،عوامل«ناس»و«سنّت» است؛زیرا که«ناس»،ارادهء متن مردم است؛و «سنّت»،قوانین علمی موجود در جامعه.

روشنفکر،کارش رهبری جامعه نیست.این یکی از اشتباهات بزرگ روشنفکرهای دنیا است،که خیال می کنند باید رهبری جامعه و مردم را به دست بگیرند.بی ارزش ترین جناح،برای رهبری مردم،روشنفکرها هستند.در تمام نهضت های آفریقا و آسیا،قیافهء روشنفکرها را نمی بینید،بلکه قیافهء توده و عوام را می بینید.

بنابراین روشنفکر،رسالتش رهبری کردن سیاسی جامعه نیست.رسالت روشنفکر،خودآگاهی دادن به متن جامعه است،فقط و فقط همین و دیگر هیچ.اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه،خودآگاهی بدهد،از متن جامعه،قهرمانانی بر خواهند خاست،که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند.و تا وقتی که از متن مردم،قهرمان نمی زاید،روشنفکر رسالت دارد.

مشکل اساسی در همهء نهضت ها،این است که «دشمن داخلی» را نمی توان به سادگی شناخت.همهء انقلاب های تاریخ،در جبههء خارجی پیروز شده اند؛ولی در جبههء داخلی شکست خورده اند،و انقلاب را از درون خورده اند،و پوک کرده اند و مسخ؛و باز همان محتوای پیش از انقلاب،همان عناصر ضدّ انقلاب،درون آن را پر کرده اند؛و در زیر پوستهء نوین و فریبنده و مقدّس جدید،سال ها و قرن ها به زندگی خود ادامه داده اند.

تجربهء سالها و سالها مبارزهء استعمار و تبلیغات استعماری – به خصوص در مبارزه با اسلام – این فرمول کلّی را در عمل،برایشان یک اصل علمی مسلّم کرده است که:

«برای خراب کردن یک«حقیقت»،خوب به آن حمله مکنید؛بد از آن،دفاع کنید»!

ادامه دارد...

اسلام،دین اجتماعی:(4)

 

فاشیسم – در نهضت های حادّش – برای اینکه آن لُمپن ها،آن طبقهء محروم و آن عقده دارها را به خودش بکشاند و تحت نیروی چپ،نیروی چپ ناخودآگاه،و حتّی محرومینی را که جهت گیری طبقاتی روشن ندارند،به طرف خودش بکشاند؛اوّل به عنوان مخالف سرمایه داری حرکت می کند.

ولی جنس کار و جنس طبقه و جنس اندیشه،اقتضاء دارد که بالأخره در کنار همان اندام فاسدی،که او زالوی مکنده و طفیلی معده اش بوده،یعنی سرمایه داری قرار گیرد.

روشنفکر،کسی است که نسبت به زمان،جامعه،تقدیر تاریخی،روابط،جبهه گیری ها،جهت ها،و سرنوشت گروهیِ خویش آگاهی دارد؛و در یک کلمه،وضع یا حیثیّت جمعی خویش را وجدان می کند.

در آن جاها که می بینید مسئله ای را چند بار تکرار کرده ام؛می خواهم بگویم که من،جز این،هیچ حرف دیگری ندارم؛بقیّه همه حاشیه است؛مثلاً «زر و زور و تزویر»!هر جا که جز تکرار این سه،حرف دیگری زده ام،پشیمانم!

دو پدیده را مردم یا عوام،نمی توانند از هم سوا کنند:یکی،شور مذهبی است؛و دیگری شعور مذهبی؛که این دو ربطی به هم ندارند.آن کسی که شور مذهبی دارد،خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد.

رفتار اجتماعی آدمی،تابع روح و احساس او است؛که زادهء محیط اخلاقی و تربیت نخستین است.و افکار فلسفی آدمی،تابع اندیشه و عقل او؛که زادهء استدلال و مطالعه و علم و تحوّلات ناگهانی.

در راه حلّ های اجتماعی،نباید به کوتاه ترین راه اندیشید؛بلکه باید به درست ترین راه فکر کرد.منطقی ترین راهی که ما را به نقطهء هدف هدایت می کند،باید آن را انتخاب کنیم.اگر می خواهیم کارهای سطحی انجام بدهیم،کارهائی است که هزار مرتبه انجام شده،و دومرتبه برگشته ایم به نقطهء اوّل.ما باید بیشتر فداکاری کنیم،و کمتر توقّع داشته باشیم.

من ترجیح می دهم دو نسل،سه نسل،کار بکنند،و بعد به نتیجه برسند.امّا اگر در عرض 10 سال به نتیجه برسیم،باز می گردیم به 100 سال عقب تر!همیشه یک تجربهء عجیب در تمام آفریقا و آسیا شده؛کسانی که به سرعت به نتیجه رسیده اند،بعد،امتیازات قبل از انقلابشان را هم از دست داده اند!من همهء انقلابات زودرس را نفی می کنم.

ادامه دارد...

اسلام،دین اجتماعی:(3)

نخستین رسالت ما،کشف بزرگترین مجهول غامضی است که،از آن کمترین خبری نداریم؛و آن،«متن مردم» است.و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم،باید زبانی را برای حرف زدن با مردم بیاموزیم؛و اکنون گنگ ایم.

ما از آغاز پیدایش مان،زبان آنها را از یاد برده ایم؛و این بیگانگی،قبرستان همهء آرزوهای ما و عبث کنندهء همهء تلاشهای ما است.

انقلابی شدن،پیش از هر چیز،مستلزم یک انقلاب ذهنی،یک انقلاب در بینش و یک انقلاب در شیوهء تفکّر ما است.

بعضی از علوم،عقاید و افکار(نظریّه ها)،یک «شانسِ بدشانسیِ» عوام زدگی پیدا می کنند.«شانسِ بدشانسی»،به خاطر این که یک فکر یا یک عقیده یا یک علم،وقتی که از محدودهء متخصّصین خارج می شود،و در جامعه و در میان توده های مردم مطرح می شود؛از یک نقطه نظر،یک شانس و موفّقیّت برای او است؛و می تواند یک نقش بزرگ در جامعه داشته باشد.ولی یک بیماری نیز،که همراه همین سرنوشتش است،او را تهدید می کند.نمی گویم جبراً باید به این بیماری دچار شود،ولی این بیماری به شدّت او را تهدید می کند؛و تاکنون اغلب افکار،به هر حال،دچار این بیماری شده اند.

این ها چهار رشته هستند،به اسم«علوم بی صاحب»:یکی جامعه شناسی است؛یکی هنر است؛یکی سیاست و ایدئولوژی های سیاسی و مسائل اجتماعی است؛و یکی هم مذهب است،که از همه بیشتر بی صاحب است!سرنوشت مذهب،از همهء اینها – از این نظر – بدتر است.به خاطر این که مذهب،فطری است؛مسئلهء تخصّصی نیست،و مستقیماً به احساس و روح انسان مربوط است.

سوسیالیسم و دموکراسی،دو موهبتی است،که ثمرهء پاکترین خونها و دست آورد عزیزترین شهیدان و مترقّی ترین مکتب هائی است که اندیشهء روشنفکران و آزادیخواهان و عدالت طلبان به بشریّت این عصر ارزانی کرده است.

ادامه دارد...

اسلام،دین اجتماعی:(2)

انسان،درختی است که از خاک فرهنگ خویش تغذیه می کند،و با تاریخ خویش رشد می نماید،و وارث تمامی دستآوردهای گذشتهء ملّت خویش،در توالی قرون و توارث نسلها است.و طبیعی است که خویشاوندی راستین انسانی،اشتراک یا قرابت میان دو انسان در این خون است؛خونی که در رگ جان آدمی جاری است؛و حیات انسانی بدان است،و دل انسان با آن می تپد،و روح این است.

حکمت همچون سوفیا در یونان(سقراط)،ویدیا در هندوئیسم،سپنتامئینو در زرتشت...نوعی خودآگاهی و جهان آگاهی و فهم خودیاب و جهت یاب و خود معنی یاب و فطری و مستقیمی است،ماوراء علمی و عقلی که:از آن،نه فلسفه و علم و تکنیک،که حقیقت و هدایت و روشن بینی و فهم ارزش و مسئولیّت و «شدن» سرچشمه می گیرد.

انسان نمی تواند در یک انقلاب اجتماعی،صادقانه،مطمئنّ،و تا نهایت راه وفادار و راستین بماند؛مگر اینکه،پیش از آن و هماهنگ با آن،خود را انقلابی ساخته باشد و بسازد.اساساً«انسان انقلابی»،تنها آن انسانی نیست که در یک انقلاب اجتماعی شرکت می کند.چه بسا که «اپورتونیست ها(فرصت طلبان)»،«ماجراجوها»و«خودخوانده ها» نیز در آن انقلاب شرکت کنند،که می کنند؛و جُرثومهء انحراف همهء نهضت ها،و ناکامی های همهء انقلابها،شرکت اینان است.

یک انقلابی،پیش از هر چیز،یک جوهر دگرگونهء خودساخته ای است؛انسانی است که «خویشتن خودساختهء ایدئولوژیک» را،جانشین «خویشتن موروثی سنّتی و غریزی» کرده است.

برای سیاست بازی،برای خدمت به مملکت و برای تفریح و لذّت بردن از زندگی،همیشه وقت هست.امّا برای فراگیری،وقت همین الآن است و می گذرد.وانگهی،«بی مایه فطیر است».آدم بی سواد،سیاست اش قیل و قال های بی ریشه است،و خدمتش پوچ و حقیر،و زندگی اش و لذّتش گند،سطحی و عامیانه و بی ارزش.

ارزش و عمق و اصالت هرکاری،به میزان خودآگاهی،رشد شخصیّت سرمایه و غنای فرهنگ و فکر آدمی وابسته است.

ادامه دارد...

اسلام،دین اجتماعی:(1)

 زندگی چیست؟نان،آزادی،فرهنگ،یمان،دوست داشتن!

اگر پیاده هم شده است،سفر کن.در «ماندن» می پوسی!«هجرت»،کلمهء بزرگی در تاریخِ«شدنِ»انسانها و تمدّنها است.اروپا را ببین؛امّا وقتی که ایران را دیده باشی.وگرنه کور رفته ای و کورتر برگشته ای.

آفریقا،مصراع دوّم بیتی است که مصراع اوّلش اروپا است.در اروپا مثل غالب شرقی ها،بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان.این،مثلّث بدی است.این زندان سه گوشِ همهء فرنگ رفته های ما است.

از آن اکثریّتی که وقتی از این زندان،روزنه ای به بیرون می گشایند،و پا به درون اروپا می گذارند،سر از فاضلاب شهر بیرون می آورند،حرفی نمی زنم؛که حیف از حرف زدن است!

من از میان صدها تعریفی که متفکّران و جامعه شناسان و سیاستمداران دربارهء «ملّیّت» کرده اند،تنها و تنها این تعریف یک نویسندهء خوش فهم و صاحبدل و عمیق را می پسندم،که می گوید:«ملّت،مجموعهء افرادی است که درد مشترکی احساس می کنند.»

و این را من خود،بارها در زندگی سیاسی ام تجربه کرده ام و حقیقت آن را با همهء روح و اندیشه و عاطفه ام،به روشنی و گیرائی شگفتی احساس نموده ام.چه بسیار سیاهان،اعراب،آفریقائیان،دانشجویانی از آمریکای لاتین،یک فرانسوی که غرق شد،یک سوئدی که در زندان شناختمش،یک ویّتنامی،هندوچینی،...را که گاه به سختی با هم سخن می گفتیم،با خود همزبان و هموطن می یافته ام.و چه هزاران و صدها هزاران فارسی زبان ساکن ایران و شهر و محلّه و همکار و همدین خود را،بیگانهء بیگانه می دیده ام،که نه زبانمان یکی است و نه دینمان و نه نژادمان و نه وطنمان.و اینجا است که سخن مولوی چه قدر درست می نماید که:

«ای بسا هندو و تُرکِ همزبان؛وی بسا دو تُرک،چون بیگانگان»!

و چه بسا ملّت های بزرگی در تاریخ،که از دو تن پدید آمده اند!

باطل،می تواند فتح کند،تسخیر کند،بکشد؛امّا نمی تواند «پیروز» شود،پیروزی،نفسِ«حقّ بودن» است!

و تو پسرم!اگر نمی خواهی به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار شوی،فقط یک کار بکن:بخوان و بخوان و بخوان!!!

ادامه دارد...