عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(6)

در بررسی تمامی مکتب ها به سه جریان اساسی میرسیم:عرفان،برابری،آزادی.چون تمدّن در شرق آغاز شده،عرفان هم از اینجا شروع و متعالی شده است.امّا در نیمکرهء غربی،انسان ماقبل تمدّن،نمی توانسته است دارای عرفان متعالی باشد.و الّا اصولا عرفان،جزو فطرت آدمی است.

عرفان یک جریان فکری است که از فطرتِ نوعیِ انسان سرچشمه گرفته است.مقصود از عرفان در معنای کلّی،احساس دغدغهء درونی بشری در این جهان طبیعی است.این احساس اضطراب،ناشی از کمبودی است که در رابطهء او و طبیعت وجود دارد.یعنی به میزانی که انسان،انسان می شود،نیازهائی را احساس می کند که دیگر،طبیعت نمی تواند آن نیازها را برآورده سازد.از اینجاست که کمبود و احساس بیگانگی با جهان و احساس غربت در این دنیا در وی ایجاد می شود.

پس طبیعی است که انسان برای برآوردن نیاز و عطش خود،به آنچه که در این جهان(طبیعت) نیست بیندیشد و برای برآوردن احتیاج های متعالی ای که ماوراء مادّی است،و هم برای رفتن به آنجا هائی که احساس می کند جای اوست،به فراسوی طبیعت(غیب) توجّه کند.

پس می توان گفت که عرفان،تجلّی فطرت انسان است برای رفتن به غیب،کشف و شناخت غیب.

نوعِ انسان،غیب جو است و اساسا عامل حرکت و تکاملش هم،همین غیب جوئی اوست.چون آنچه برای او محسوس و مشهود است،کافی نیست،پس به تکاپو و حرکت در می آید و این حرکت،تکامل او را تضمین می کند.پس بر خلاف  آنچه که مادّیون می گویند،گرایش انسان به غیب،او را منحطّ نمی کند،بلکه گرایش انسان به آنچه وجود دارد و مشهود است،او را متوقّف می کند.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(5)

احساس عرفانی از بین رفت و به جای آن،انسان بورژوازی به آزادی تکیه کرد.این آزادی که عرفان را راند،سرمایه داری را به جایش آورد.در نتیجه،انسان در آرزوی آزادی،گرفتار سرمایه داری شد.الآن حتی روشنفکران هم از آزادی ای که در غرب وجود دارد نفرت دارند.

انسان در تکیهء تک بعدی به عرفان،گرفتار زهدگرائی شد و در طلب آزادی،گرفتار نظام مارکسیستی شد که در آن،اوّلین چیزی که نفی شده است،آزادی انسان و ارزش وجودی اوست.

اگر در برابر انسان و ارزشهای وجودی او متعهّدیم،باید خدا را از توی این مجموعهء خرافه و جمودی که به نام مذهب رسمی در دنیا وجود دارد نجات دهیم. وجود و زندگی و عدالت و آزادی را به عنوان سرچشمهء اصلی عشق،عرفان و ارزش آفرینی و معنی دادن به انسان، از دست سرمایه داری نجات دهیم و نیز برابری انسانی را از دست مارکسیسم رها کنیم.این سه، رسالت یک انسان است.

برای این کار،ما به یک ایدئولوژی و مکتب نیاز داریم.یک جای پایی،تکیه گاهی و یک وابستگی روحی – اعتقادی – ذهنی لازم داریم و من همهء اینها را در اسلام و در خانوادهء محمّد(ص) و در علی(ع) می یابم و می بینم.

وابستگی عرفانی،بزرگترین پیوند و بزرگترین عاملی است که به یک جوان،تعالی وجودی و درونی و یک زیبائی روحی می دهد و این جوان،نه در برابر ایدئولوژی هائی که می خواهند اندیشهء اسلامی او را با تیغ علم و فکر و منطق،از ریشه بکنند،آسیب پذیر می ماند و نه در برابر وسوسه های تباه کننده ای که سرمایه داری و مصرف پرستی و جنسیّت و پوچ گرائی استعمار فرهنگی دارند و میخواهند او را بلغزانند و ببلعند،آسیب می پذیرد.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(4)

سه بعد وجودی انسان و سه جریان اساسی توجیه کنندهء همهء تاریخ و همهء انگیزش ها و بعثت های تاریخی:عرفان و عشق؛آزادی؛عدالت خواهی.

احساس عرفانی،زائیدهء یک دوره از زندگی بشر نیست،قبل از مالکیّت است و حتّی قبل از پیدایش جامعهء طبقاتی در بشر است و بنابراین نمی تواند معلول آنها باشد.این احساس در عمق و ذات وجودی انسانی خانه داشته و در طول تاریخ،شهادتها و فداکاری ها و ارزشها را خلق کرده است.از وقتی که این احساس را تضعیف کرده اند،فضیلت های زندگی انسانی همگی فروریخته است.

آزادی،فقط رها شدن از یک بند است؛امّا فلاح،دربردارندهء یک آزادی تکاملی وجودی است،صرفا برداشتن یک مانع نیست،بلکه یک نوع رشد است.

تمام تلاش فلسفهء تاریخ انسان در تشیّع،مبارزه با ظلم و تلاش برای تحقّق عدالت است.این نوع تلقّی از تاریخ،فقط یک تلقّی ذهنی نیست،بلکه عینی است.

هر مذهب و ایدئولوژی ای و هر اسلام و تشیّعی که مسئلهء عدالت خواهی برایش مطرح نباشد و برای آن جواب نداشته باشد و خودش را در این مسیر و در متن این انقلاب عدالتخواهانهء امروز و این جهت گیری ضدّ سرمایه داری نیندازد،محکوم به نفی و مرگ و شکست است و آینده ندارد.

انسان آگاه،هرگز به واسطهء تمرکزی که یک عصر بر روی یکی از ابعاد سه گانه(عرفان عدالت آزادی)نموده است،نباید خودش را قربانی آن بعد نماید.

احساس عرفانی که در طول تاریخ،شدیدترین و قوی ترین عامل حرکت و زایندگی و ارزش آفرینی بود،بعد از رشد سرمایه داری و بورژوازی،رو به ضعف رفت.هدف،فقط پیشرفت شد و نه تکامل.پیشرفت یعنی توسعه در قدرت؛در صورتی که تکامل یعنی توسعه در وجود و جوهر.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(4)

سه بعد وجودی انسان و سه جریان اساسی توجیه کنندهء همهء تاریخ و همهء انگیزش ها و بعثت های تاریخی:عرفان و عشق؛آزادی؛عدالت خواهی.

احساس عرفانی،زائیدهء یک دوره از زندگی بشر نیست،قبل از مالکیّت است و حتّی قبل از پیدایش جامعهء طبقاتی در بشر است و بنابراین نمی تواند معلول آنها باشد.این احساس در عمق و ذات وجودی انسانی خانه داشته و در طول تاریخ،شهادتها و فداکاری ها و ارزشها را خلق کرده است.از وقتی که این احساس را تضعیف کرده اند،فضیلت های زندگی انسانی همگی فروریخته است.

آزادی،فقط رها شدن از یک بند است؛امّا فلاح،دربردارندهء یک آزادی تکاملی وجودی است،صرفا برداشتن یک مانع نیست،بلکه یک نوع رشد است.

تمام تلاش فلسفهء تاریخ انسان در تشیّع،مبارزه با ظلم و تلاش برای تحقّق عدالت است.این نوع تلقّی از تاریخ،فقط یک تلقّی ذهنی نیست،بلکه عینی است.

هر مذهب و ایدئولوژی ای و هر اسلام و تشیّعی که مسئلهء عدالت خواهی برایش مطرح نباشد و برای آن جواب نداشته باشد و خودش را در این مسیر و در متن این انقلاب عدالتخواهانهء امروز و این جهت گیری ضدّ سرمایه داری نیندازد،محکوم به نفی و مرگ و شکست است و آینده ندارد.

انسان آگاه،هرگز به واسطهء تمرکزی که یک عصر بر روی یکی از ابعاد سه گانه(عرفان عدالت آزادی)نموده است،نباید خودش را قربانی آن بعد نماید.

احساس عرفانی که در طول تاریخ،شدیدترین و قوی ترین عامل حرکت و زایندگی و ارزش آفرینی بود،بعد از رشد سرمایه داری و بورژوازی،رو به ضعف رفت.هدف،فقط پیشرفت شد و نه تکامل.پیشرفت یعنی توسعه در قدرت؛در صورتی که تکامل یعنی توسعه در وجود و جوهر.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(3)

مسئلهء چه کردن و چه نکردن،تابع مسئلهء فوری تری است که آنهم چگونه ماندن است.مسلمان و شیعه ماندن،حتّی برای آدم های آگاه و مترقّی و روشن،یک مسئولیّت و ضرورت است.

«خودتان و خانواده تان را از آتش جهنّم حفظ کنید»(سورهء تحریم،آیهء6)

«تجدید ساختمان طرز فکر مذهبی».اسلام در آغاز تکوین تاریخی – اجتماعی – اخلاقی – انسانی خود،تغذیهء بد شد و ما هنوز با اسلامی سر و کار داریم که مسمومیّت غذائی دارد:تغذیهء هندی،مجوسی،آتنی،اسکندرانی.یکی افتاد به فلسفه،دیگری به عرفان،آن یکی به رهبانیّت،یکی به بینش علمی،آن یکی به عقده در برابر فلاسفهءآتن،دیگری به عقده در برابر علمای هند و حتّی به عقده در برابر فلسفهء ایرانی.نیاز شدیدی به یک تجدید بنای بنیادی احساس می شود.

دشمنان این ایدئولوژی در حال تکوین،یکی این است که ما پوچ و مبتذل و قربانی سرمایه داری و مصرف پرستی بشویم؛دیگر اینکه قربانی مبانی ایدئولوژیک علمی انسانی بیگانه ای بشویم که به خاطر مبانی اعتقادی اش،اسلام را از بنیاد نفی می کند.

مارکسیسم در این منطقه با اسلام به این عنوان مخالف است که نیروی برخاسته ای است که جا را بر او تنگ می کند و به عنوان یک فکر،طردش می نماید.و استعمار با اسلام به عنوان نیروئی درگیر است که دارای حرکت انقلابی است و اورا به عنوان یک قدرت،نفی می کند.

اگر «جهت» وجود داشته باشد،نه تنها تخصّص،نه تنها همهء آن معارف اسلامی،حتّی خرافاتی که در اسلام آورده اند،حتّی روایات جعلی ای که در اسلام هست،حتّی همین زنجیر زنی و سینه زنی هم به درد می خورد!امّا اگر کسی جهت نداشته باشد،حتّی اگر فقط و فقط به قرآن هم مراجعه کند و به هیچ کتاب دیگر هم مراجعه نکند،نه تنها ذرّه ای ارزش ندارد،بلکه همان قرآن هم به عنوان عامل انحراف در می آید.

ادامه دارد...