عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (95):

مذهب و تمام اصطلاحات مشابهی که احساس دینی را در فرهنگ اسلامی و ابراهیمی نشان می دهد- بر خلاف اصطلاح مشابهش در لاتین(Religion) - به مفهوم راه است.سلک،راههای پیچ و خم دار کوهستانی است - مثل سانتیه(Sentier) - طریقت،راهی است از منطقه ای به منطقه ای،مثل راههای سفر.شریعت،راه آب است،راهی که از کنارهء بلند رودخانه پایین می آید تا سطح آب،تا برداشتن آب ممکن گردد و دست تشنهء نیازمندی که در طلب آب آمده است،به آب برسد.[جالب است که صفت پیغمبر:شارع و حتی احکام و قوانین و آورده های پیغمبر نیز شرع نامیده می شود].

صراط در لغت - به معنی اولیه اش - راهی است که به معبد می رود.مذهب نیز از ذهب به معنی رفتن است،یعنی راه و روش،راه رفتن. دین نیز یکی از معانی اش راه است.امت که جامعهء اسلامی است از ریشهء ام به معنی آهنگ و راه است.امامت نیز همریشهء امت است و به معنی راهنمونی و راهبری است و عبادت به معنی هموار شدن و هموار کردن راه است(عُبِدَالطریق).حج به معنی آهنگ و قصد جائی کردن است و طواف بر گرد محوری حرکت کردن.و سعی،از نقطه ای به نقطه ای،در کوشش برای یافتن مطلوبی دویدن است.و سبیل،مطلقا به معنی راه است.

می بینیم اصطلاحات رایجی که اساسی ترین مبانی اسلامی را بیان می کند و حتی اصطلاحاتی که بر خود دین اطلاق می شود،در فرهنگ نخستین اسلام،همه به معنی راه و حرکت در راه است و این فلسفهء مذهب و همهء عقاید و اعمالی را که مذهب مطرح می کند نشان می دهد.راه یعنی وسیله ای که باید از آن عبور کرد و به مقصدی رسید،نه اینکه در راه ایستاد و به تجلیل های بی حقیقت و بی هدف پرداخت.که این بدان می ماند که از راه،نه به عنوان وسیله ای برای رسیدن به مقصود و مقصدی،بلکه برای نفس راه استفاده کنیم و به تزئین کردن و چراغانی کردن و آراستنش بپردازیم.

این یعنی راه برای راه،یعنی رفتن،نه برای رسیدن،بلکه برای قدم زدن،بی هدف،بی دلیل،بی نتیجه.و اگر تمام عمرمان را در راه باشیم اما در آن بایستیم و یا قدم بزنیم و به رفتن و رسیدن نیندیشیم،یک گام هم راه به جائی نمی بریم.همچنان که نبرده ایم و این است معنی سخن علی وار علی که:آنها که بی دانش و ناآگاه عبادت می کنند،همچون خر گردندهء خراس اند،راه می پیمایند و به جائی نمی رسند صبح تا شام در حرکتند و در راه،اما در پایان راه به همان نقطه می رسند که آغاز کرده بودند.معنی عبادت برای عبادت،مذهب برای مذهب و راه برای راه،این است.

ادامه دارد...

 

فرهنگ شیعه (94):

این است نویسندهء غیر مسئول و این است فاجعه ای که هنر برای هنر می سازد که نه تنها هنر را از خدمت انسان آزاد می کند،بلکه به خدمت ضد انسان و در کار انحطاط و سرگرمی انسانش می گمارد.چنین است که امروز هنر عبارت شده است از خوراکهائی که هنرمندان برای کسانی تهیه می کنند که نمی دانند بعد از سیری دیگر چه بخورند و وقتشان را چگونه بگذرانند؟و نویسندگان خوراکهای جنسی و پلیسی و سرگرمی های ذهنی و خیال پردازی های فکری می سازند برای کسانی که فارغ از زندگی مادی،در اندیشهء اشتغال اوقات فراغت شان اند و پر کردن پوچی زندگی شان!

و تحقیقات دانشگاهی علما با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد و به خاطر حقیقت علم!بزرگترین ابزارها را به دست دشمنان انسان می دهند.این است که از این همه پیشرفت هنر و نقاشی و موسیقی و علم و شعر و ادب و تکنیک و فیزیک،هیچکس از توده را بهره ای نیست.گرچه بسیارند کسانی که وضع زندگی شان بهتر شده است،اما اینها مصرفی هایند نه تولیدی ها.

هنر برای هنر،علم برای علم و مذهب برای مذهب.و همچنان که هنر برای هنر،تجلیل از هنر می نماید و علم برای علم،تجلیل از علم،و به خدمت انسان گماردن هنر و علم،تحقیر هنر و علم می نماید،مذهب برای مذهب نیز،اصالت دادن به مذهب می شود و به خدمت کمال انسانی در آمدنش،وسیله کردن مذهب و تحقیر مذهب است!اما در چنین تجلیلی عامیانه یا عوامفریبانه و در زیر این جلال دروغین،حقیقت و حیات مذهب،منجمد و تعطیل می شود.همچنان که حقیقت و حیات هنر و علم.

این است که امروز می بینیم مذهب،شعائر مذهبی،مراسم دینی،عبادات،سنت ها و حتی مخارج و ابزار احساسات مذهبی - در اسلام،مسیحیت... - بیشتر از گذشته است،مسجد پیامبر را مقایسه کنید با مساجدی که هریک شاهکاری از هنر و ذوق و نبوغ و طلا و سرمایه است.این تجلیل از مسجد است،اما در حقیقت خالی کردن مسجد است از محتوا.مذهب به خاطر مذهب،نماز به خاطر نماز،روزه به خاطر روزه،حب علی به خاطر حب علی،قرآن به خاطر قرآن...یعنی علی و قرآن و روزه و نماز و تشیع و اسلام را تجلیل کردن،اما از مصرف انداختن.یعنی آنچه را که وسیلهء نجات است،در طاقچه و قاب طلائی گذاشتن و هی در برابرش خم و راست شدن و تعظیم و تجلیل و سجده کردن،بی آنکه هیچ دردی دوا شود.این است،مذهب برای مذهب!

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (93):

من به عنوان کسی که از نظر طبقاتی وابسته به تودهء روستائی این کشور است - یا لااقل بوده است - می دیدم که در همان لحظاتی که دهقان،تمامی عمرش را فدای لذت جوئی های ارباب می کرد و ناموسش بازیچهء خان و خانزاده بود و وجودش ابزار دست خان و شلاق خان،نویسندگان عالی و هنرمندان پراحساس و شعرای حساس ما در انجمن های ادبی بسیار موقّر و محترم!تهران در کار خلق چه آثار عظیمی بودند!دردشان همه قافیه ای بود که درست جا بیفتد و صدای اعد،اعد همپالکی ها را درآورد.و محققین و دانشمندان بزرگمان - به قول خودشان - در همین عصر،پانزده سال مدام کوشیدند و تمامی متنهای اسلامی و ادبی هزار سال اخیر را زیر و رو کردند و به این نتیجهء شورانگیز رسیدند که:کلمهء زلیخا در هیچ یک از متون قدیمه یافت نشد!

الان هم رساله های دانشکده های ادبیات ما را نگاه کنید،هنوز شیوهء تحقیق همان است که ادوارد براون و قزوینی تعلیم دادند و روح و بینش از آنهم کهنه تر است،میراث سیبویه است که پس از عمری تحقیق در دم احتضار،حسرتش همه این که:مت و فی قلبی شائبه حتی(می میرم در حالی که در قلبم این ابهام و شائبه است که آیا کلمهء حتی حرف جر بود؟اسم بود؟چی بود؟)درد بزرگ ادبیات و تحقیق غیر مسئول ما را می بینید؟قدمای سنگین و بیش و کم مذهبی و پایبند مبانی اخلاقی و اصول انسانی و غیره اینها بودند،موج نوی های مُزلّف کافه تریاهای جدید را که خودتان می بینید.کار اساسی نیما و انقلابیون ادبی ما در شعر،این نبود که وزن شعر را شکستند و سخن را از قید مکرر قافیه رها کردند؛این بود که روح شعر و جهت نگاه و احساس شاعر را دگرگون ساختند و این زبان خدائی را از قید حصارهای بلند به کوچه آوردند و چنان نیرومند و موفق که گوئی اساسا در قالب شعر نیمائی نمی توان مدیحه سرود!

نویسندگان احساساتی و نازک دلی که فرو افتادن برگی - که مورد ستم و تاراج باد خزانی قرار گرفته است - چشمانشان را به اشک می نشاند - چون محمد حجازی و علی دشتی - فقط یکبار گذارشان به ده ما افتاد و ما با شگفتی و شادی خبر را استقبال کردیم که نویسندگان و ادبای بزرگ تهرانی قدم از محافل گرم ادبی،پا به روستا گذاشته اند و از چشم فتنه و روی زیبا و دست و دل ممدوح و غمزهء معشوق،لحظه ای فراغت یافته اند و به سراغ ما سوختگان کویر و قربانیان رنج و کار و گرسنگی آمده اند؟!اما نه گرسنگی مان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را کشیدند و نه زندگی مان را دیدند،دیدیم که فقط و فقط به جست و جوی زیبا خانمی آمدند که نمی دانم از کجا به ده ما افتاده بود و قصه باز همان قصهء اسافل اعضاء زیبا است و شیخ حسین مزینانی(زیبای حجازی را بخوانید).

ادامه دارد...

 

فرهنگ شیعه (92):

و شعری که از حمایت پیامبر(ص) و اسلام برخوردار می شود،شعری است مسئول و متعهد که در خدمت هدف و ایده آل مردم و در کار نجات و آگاهی توده هاست.پس تو به عنوان یک شاعر و هنرمند باید تکلیف خود و مردم را روشن کنی و مرزهای اعتقادیت را مشخص سازی.که هنرمند آزاد،فریبی بیش نیست،یا باید به خلق بپیوندی و کمر به نجاتشان ببندی،یا به دشمنان خلق و فضیلت و آزادی...راه سومی نیست.

و ببینید که چه کوششی شده است - و می شود - تا مسئولیت را از دوش نویسنده و هنرمند بردارند. و اگر فرصت تحلیلی می بود می دیدیم که تمامی پریشانی ها و بدبختی هایمان اگر مستقیما به این دلیل نباشد که این قدرتها و اثرهای علمی و هنری در خدمت مردم قرار نگرفته است،لااقل این هست که اگر اینها مسئولیت انسانی می داشتند،سرنوشت شان به گونه ای دیگر بود.

اسلام که رفت و فقط مسلمین ماندند،مؤمنین و شخصیت های دینی ما هم آن روح و جهت بینش اسلام را گم کردند و فقط شعائر را فهمیدند و احکام فردی را.دلشان به این خوش بود که سلطان محمود به جنگ هندیان نامسلمان می رود و سلطان محمد خدابنده شیعه می شود و گوهرشاد خانم ملکهء مغولی مسجد گوهرشاد را می سازد - بالاتر از اینها را دیگر نمی فهمیدند.همین قدر که فلان قلدر ستمکار با حفظ رژیم و رویه و زندگی فرعونی اش،ختنه بکند و طی تشریفاتی به دین مبین اسلام مشرف شود و به تعظیم شعائر بی ضرر بپردازد و اسم غارت هایش را جهاد بگذارد و از یزید بدتر عمل بکند و برای حسین،روضه برپا بکند،دلهای مؤمنین و مؤمنات شاد و اسلام،آباد می شد.

همین قدرتها بودند که منشی و شاعر را به آخور می بستند و می پروردند و ثمره اش این شد که خروارها قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی و ترجیع بند و مستزاد و غیره که ثمرهء نبوغ هنری و قدرت زیباآفرین ادبی این ملت و این فرهنگ است،یک پول به درد مردم نخورد:یا قصیده باشد در مدح ممدوح و یا غزل در وصف معشوق.آنها هم که دامن از دنیا در کشیده اند و از دستگاه ها بیرون آمده اند،باز به سراغ مردم و درد و نیاز مردم نیامده اند،به گوشهء انزوای عرفان و تقوی و زهد خزیده و با دل خود به گفت و گو ها!مشغول شده و شبها تا صبح ستاره می شمرده اند و یا بال در بال خلسه،به طیران آدمی،از سطح خاک پرواز کرده و مردم را با دنیای پست خود گذاشته و با معراج روحانی خود،تنهائی،به عالم هور قلیائی می رفته اند و آنجاها مشغول عملیات می شده اند.

ادامه دارد...

 

فرهنگ شیعه (91):

مذهبی که چنان شدید و با بدترین تعبیرات به شعر و شاعر حمله می کند،از سوی دیگر چنان به دفاع از شعر برمیخیزد که باور کردنی نیست.حسان ابن ثابت شاعری است که جز شعر گفتن کاری نمی داند،آنقدر که در جنگ خندق که تمام مجاهدین،بیرون از شهر در کنار خندق با دشمن مقابل اند و زنان در میان حصار،او در جمع زنان است! و تازه وقتی صفیه دختر عبدالمطلب،یهودی ای از بنی قریظه را به جاسوسی در پای حصار زنان می بیند و دفعش را از حسان می خواهد،جواب می شنود که:شعر اگر خواسته باشید،از ما ساخته است اما این کار...! و چون خود صفیه پایین می رود و با نیزه اش او را می کشد و بالا می آید و به حسان می گوید تو مردی،برو و لباسهایش را به غنیمت بردار،می شنود:چنین کاری را البته که می کنم!

همین حسان شاعر،از پیامبر اسلام(ص)چنان تجلیلی می بیند که هیچ شهید و مجاهدی ندیده است.یکی اینکه از میان دو کنیزی که حاکم مصر برای پیامبر می فرستد - با نام های ماریه و سیرین - ماریه را خود به زنی می گیرد - که ابراهیم از اوست - و سیرین را به حسان میدهد.و دیگر آنکه کاخی را که یکی از اشراف به پیامبر هدیه می دهد - که از قصرهای ییلاقی اطراف مدینه بوده است - این تنها کاخ را به حسان می بخشد. و یکبار به صلهء شعر کعب ابن زهیر،خرقهء خویش بیرون می کند و بر کعب می پوشاند.

و همین پیامبری که می گوید چرک از شعر بهتر است می گوید: و ان من الشعر لحکمة و یکبار در برابر شعری که حسان سروده بود فرمود:انما نفث روح القدس علی لسانک.اینهمه ستایش هنر از جانب مذهبی که آنهمه شعر و شاعر را دشنام می گوید،آنهم برای کسی که هنرش فقط و فقط شعر است!؟در تحلیل چرائی آن تهدید و این تأیید،فقط این را می توان گفت که پیامبر در برابر شعر غیر مسئول، و شعری که در خدمت هوسهای شخصی و احساسات فردی،و در خدمت اشرافیت است - چنانکه شعر جاهلی بود - می ایستد و چنان می جنگد که نسلش را قطع می کند و بعدهاست که خلفا می آیند و دستگاههای دلقک بازی و حاجب سازی و شاعر پروری آغاز به کار می کند تا جائی که آدمی چون سلطان محمود،فقط چهل و پنج هزار رأس شاعر در دربار خویش می پرورد!

ادامه دارد...