عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(25)

دوّم – تکامل آدمی:وقتی میگویم آدمی،مقصودم توده های بی شماری هستند که در طول تاریخ،زمینهء اصلی بشریّت را تشکیل می داده اند و میدهند،اینان که همیشه تولید کنندگان بوده اند و در عین حال،محرومان،اینان که همواره غذا می داده اند و همواره گرسنه بوده اند و توده های عظیم بشری در طول تکامل تاریخ به سوی کشف ارزش های خود و در نتیجه،کشف حقوق انسانی خویش و کشف آقت ها و دشمنان طبقاتی و نوعی خود و بالأخره کشف راه خویش به سوی عدالت و نفی آفت ها و قدرت ها و همهء نظامهائی که آنان را به استضعاف دچار کرده است،راه سپرده اند.

شخصیّت گرفتن توده های بی شخصیّت که به سوی تحقّق عدالت بشری و برابری طبقاتی و چه بهتر نفی طبقات بشری در پیشرفت است،در مسیر جبری دوّمین بعد از تاریخ قرار دارد.

سوّم – انسان پدیدهء ساخته شدهء طبیعت بود و با کار خویش،طبیعت را نفی کرد،تاریخ ساخت و ساختهء تاریخ شد.با نفی تاریخ نیز نظام اجتماعی خویش را می سازد و بر آن تحمیل می کند و با نفی خویشتن غریزی خویش،انسان ایده آل را برانسان رئال – آنچه که باید باشد را بر آنچه که هست – تحمیل می کند.بنابراین بعد سوّم تاریخ به سوی آزادی انسان  از زندان های ذهنی و عینی در حرکت است.امّا چه زندانهائی،انسان را خود می فشرند؟

نخستین زندان،«طبیعت»است و جغرافیا که با علوم طبیعی و تکنولوژی از آن رها می شود.دوّمین زندان،«جبر تاریخ»است که کشف قوانین تاریخ و تحوّل و تکامل تاریخ،او را از این زندان رها می کند.سوّمین زندان،«نظام اجتماعی و طبقاتی»است که ایدئولوژی انقلابی،او را از این زندان رها می کند.و چهارّمین زندان،زندان«خویشتن»است: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[شمس:8-7].آدمی سرشته ای دنیوی و اخروی است.عناصری ابلیسی و الهی،کشش هائی که او را به سوی خاک می کشاند و کشش هائی که او را به سوی خدا تصعید می بخشند،و امّا انسان،خود یک«انتخاب» است و در همین موضع است که مسئولیّت و خودآگاهی او مطرح میشود و در همین جاست که به گفتهء مولوی:«او از انبوه احوال گوناگون و آشفتهء در جنگ خویش،رهائی می یابد»،به معجونی از ترکیب های غریزی و بیولوژیک به یک ارادهء جوهری مصفّای خودآگاه انتخاب کننده،آفریننده و تعیین کنندهء جهت و ایده آل تبدیل می شود و بدین گونه به«فلاح» می رسد،فلاح،آزادی آدمی است از چهارّمین زندان که زندان خویشتن است،خویشتنی که غرائز طبیعی همراه با عادات سنّتی و جبرهای تاریخی و اجتماعی،بر روانشناسی او تأثیر منجمد کننده و تحجّر بخشی نهاده اند.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(24)

نخستین گام،کشف خویشتن و ایمان به ظرفیّتهای انسانی خویشتن است.این البتّه به معنای یک خودپسندی جاهلانه نیست؛بلکه بازگشت خودآگاهانه به ارزشهای انسانی ای است که در ما هست و از ما گرفته اند.بی شکّ انسان فردا،انسانی که رو به فردا می اندیشد،انسانی خواهد بود که لیلقت آزاد شدن از همهء زندانهای گذشته و حال را،یعنی آنچه را از طریق وراثت یافته ایم و آنچه را که از طریق استعماری بر ما دیکته می شود،کسب کرده است و ظرفیّت مغزی و روحی کشف تازه ای را،برخلاف آنچه قدما و علما می گویند،به دست آورده است.

ایدئولوژی رو به فردا نتیجهء تجربه های بسیاری است که انسانیّت به بهای گزافی کسب کرده است:بن بستها و بن بستها.بنابراین بازگشت از همهء راههائی است که به نجات آدمی منجرّ نشده است و یا کشف عوامل ناکامی ای که ایده آلهای بزرگ را به شکست منجرّ کرده است.ایدئولوژی رو به فردا نباید از رسوبهای ذهنی و تلقینی ما سر برآورد،و نه از دریافت هائی که میدانیم و گاه نمیدانیم از کجا به ما می رسد:رسانه های گروهی،چه رسمی و چه پنهانی!

برای انتخاب ایده آلهای خویش باید بر پایگاههای استواری تکیه داشت و چه پایگاهی استوارتر از حرکت زمان – تاریخ – یعنی مسیر تکامل نوعی انسان.مسیر تکامل نوعی انسان کدام است؟اگر بخواهیم تنها سه کلمه را از میان این کلمات بی شمار بشری انتخاب کنیم،سه کلمه است که تاریخ،آنها را انتخاب کرده است،یعنی حرکت تاریخ به سوی هرچه بیشتر متبلور شدن این سه معنی و بعد پیش می رود:

اوّل - احساس عرفانی:یعنی آنچه کشش وجودی جوهر انسان را به سوی ارزشهای متعالی جهت می بخشد و نیز به آدمی انرژی ای میدهد که تهیّه اش از هیچ مادّهء کالری زائی ساخته نیست.آنچه عشق و پرستش در تاریخ آدمی خلق کرده است،غنی ترین گنجینهء فرهنگ،ارزش و زیبائی تاریخ است.آنچه از انسانهای حقیر طوفانهای بزرگ و آنچه از این عالم صغیر،عالم کبیری آفریده است که طبیعت در برابر عظمت شان چیزی نیست.انسانهای بزرگ و روحهای عظیمی که امروز تمدّن صنعتی و ...از ساختن شان عاجز است.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(23)

چنین تلقّی ای از انسان است که می تواند به روشنفکر،به انسان آگاه در هر دوره و در هر نظامی و در هر طبقه ای،خطاب کند که می توانی از جبر طبقاتی،تاریخی و اجتماعی ات رها شوی.چنین برداشتی از انسان است که می تواند روشنفکران وابسته به اشرافیّت و حتّی وابسته به پست ترین و منحطّ ترین اقشار طبقهء بالا را وا دارد که جامعهء طبقاتی خویش را از بیخ و بُن رها کنند و بر علیه طبقهء خویش بشورند و خود را در مسیر سرنوشت طبقهء رنجبران و ستم دیدگان قرار دهند.

امّا خودسازی باید هدف داشته باشد.آنچه خودسازی را معنا می دهد،یک ایدئولوژی است و یک ایده آل.مفهوم ضمنی خود را ساختن،این است که برای کاری و برای نیل به خصوصیّاتی و هدفی باید خودسازی کرد.بنابراین پیش از آنکه به «روش» بپردازیم،باید هدفها را تعیین کنیم.

اگر کسی تمام ایده آلش،شرکت در یک حرکت اجتماعی،سیاسی و اقتصادی عصر خویش است،بی شکّ خودسازی را در محدودهء ویژهء این ایده آل تعیین می کند و اگر هدفش رشد ارزشهای وجودی و درونی است،نیز همچنین و یا اگر پرورش بینش فکری و علمی و فلسفی است همچنین.

باید پیش از پرداختن به شیوهء خودسازی،ایدئولوژی را مشخّص کرد،برای ما مسئلهء خودسازی،پس از تعیین ایدئولوژی مطرح میشود،ایدئولوژی ما چیست؟نخستین گام در راه خودسازی،تقویت این هراس و وسواس دائمی در خویش است که به «ازخودبیگانگی»دچار نشویم.بزرگترین آفت از خود بیگانگی یک روشنفکر،«تقلید کورکورانه» است،این نوع تقلید یعنی زندانی بودن در چارچوب هائی که بی حضور تو تعیین کرده اند.این چارچوب ها می توانند:

الف)سنّتی باشند،یعنی پیش از تو بر تو تحمیل شده باشند.آنانکه این سنّتها را ساخته اند،سازنده بوده اند؛امّا تو که می پذیری،از خود بیگانه ای.

ب)در حالی که احساس کاذبی به تو دست می دهد که از سنّتهای کهنهء مؤروثی رها شده ای،ممکن است این رهائی را خودت کسب نکرده باشی،بلکه جاذبهء تقلید از عوامل غالب بر زمان،از روحهای فائق و از قدرتهای مسلّط،که حاکمیّت خویش را بر عصر تثبیت کرده اند،تو را از زندان سنّت به زندان خویش منتقل کرده باشند و تو این تغییر زندان را رهائی احساس می کنی.در حالیکه از نوعی بیگانگی به نوع جدیدی از بیگانگی،نقل مکان کرده ای.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(22)

امّا بالقوّه او می تواند تا سرحدّ یک علّت مستقل از قوانین مادّی و تا مرحلهء استخدام کنندهء جبر طبیعت،وراثت،تاریخ،جامعه و تدبیر کنندهء جهان مادّی،یعنی خدائی کردن بر هستی نیز،بالا رود و این مسیر علمی را از «خاک» تا «خدا» طی کند و این تکامل،تکاملی است در عین حال،مادّی،علمی و جبری و در همانحال رو به سوی نیل به آزاد شدن وجودی دارد که در آن،جوهر خدائی انسان تحقّق پیدا کرده است.

و در این مسیر است که:مسیر طبیعی توده های انسانی به سوی کمال و تکامل،تعیین میشود و در این مسیر است که رسالت انسان و رسالت همهء آگاهان در رهبری خلق مشخّص می گردد و در این مسیر است که خودسازی،جهت خویش را و هم فلسفهء خویش را پیدا می کند.

خودسازی در بینش اسلام،یک «ریاضت منفی» نیست،بلکه یک «پرورش مثبت» است.در این باره،قرآن یک سورهء مستقلّ دارد [سورهء شمس] و در این سوره،هر انسانی که در بینش قرآن مساوی است با همهء انسانها،به صورت یک «بذر»تلقّی شده است و «رسالت آدمی» در برابر آن،طبیعی است که رسالت یک دهقان است.دهقان اگر آگاه و درست عمل کند،بذر را از جنین خاک و گِل نجات می دهد تا گُل دهد و میوه:

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا:و سوگند به خویشتن آدمی و آنچه آن را استوار ساخته است....تو مسئولی و تو دهقان بذر خویشتنی:

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا:کامیاب می شود کشاورزی که این بذر را رشد و نموّ و پرورش بخشد. وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا:ناکام خواهد ماند آنکه این بذر را در زیر خاک پنهان سازد.

ادامه دارد...

خودسازی در جهت ساختن جامعه:(21)

- هرچند که انسان،زادهء طبیعت است و متأثّر از شرایط زیستی؛امّا مسیر تکامل وجودی انسان به سوی آزادی او از این عوامل جبری علمی مادّی پیش می رود و به میزانی که اراده و خودآگاهی در او رشد می کند،از صورت یک معلول،به صورت یک علّت،تغییر مکان می یابد.بنابراین وقتی می گوئیم انسان،مقصودمان پیدایش آن علّتی است که در مسیر طبیعت و تاریخ،نقش یک عامل،خالق،صانع،مدبّر و استخدام کنندهء خودآگاه را بازی می کند و چنین انسانی،به میزانی که اراده اش را با خودآگاهی و دانش مادّی و طبیعی بسیج می کند،می تواند خود را بر مسیر مادّی و علمی تاریخ،مسلّط سازد.

همچنانکه دربارهء طبیعت می بینیم انسان با کار علمی و تجربی خود،طبیعت را تغییر می دهد و همچنانکه با یک ایدئولوژی اجتماعی،نظام اجتماعی خویش را به آنچنان نظامی که می خواهد تبدیل می کند،می تواند با کار بر روی خویش نیز،از خود،انسانی بسازد که میخواهد.از اینجاست که خودسازی،همچون جامعه سازی و همچون طبیعت سازی،یک واقعیّت علمی،عینی و در عین حال،یک رسالت انسانی است.

تلقّی ای که قرآن از انسان دارد،با این برداشت هماهنگ است:قرآن انسان را نه یک ایدهء مجرّد و مطلق و خارج از نظام مادّی و علل و عوامل عینی و علمی تلقّی می کند و نه صرفا یک پدیدهء ناخودآگاهی که در تسلسل جبری تاریخ یا طبیعت یا وراثت پدید می آید:

 لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ(تین:5-4) «انسان را در استعداد و در امکانات تکامل،در عالی ترین اندازه گیری علمی خلق کردیم،سپس او را به پست ترین درجات پست،بازگردانیدیم».

یعنی انسان،بالقوّه یک پدیدهء مافوق است،امّا بالفعل یک پدیدهء مادّی،خاکی و بیولوژیک.سرشتِ نخستینِ انسان در قرآن،نه تنها یک سرشت مادّی است(خلقه من تراب،من طین)؛بلکه یک مادّیّت پست است،یعنی هم از نظر واقعیت،خاک است و هم از نظر ارزش،پست(صلصال کالفخّار،حمإ مسنون).

ادامه دارد...