عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه:(10)

پیامبر اسلام(ص) حتی در مبارزات سیاسی و نظامی و اجتماعی اش برای کوبیدن قدرتهای ضد عدالت(قاسطین) و تشکیل حکومت و بنیاد یک امت اسلامی،هرگز در مرز های ملی،نژادی و جغرافیائی خود متوقف نشد و حتی دست به کار شگفتی زد که برای منطق سیاسی ما،فهمش مشکل است و آن اینکه در سال ششم و هفتم هجری،به دعوت جهانی خود آغاز می کند و نامه های آنچنانی به بزرگترین قدرتهای مسلط بر جهان می نویسد و آنان را به تسلیم می خواند و تهدید می کند!

در همین دوران است که به امپراطور روم و شاهنشاه ایران،دو قدرت جهانی شرق و غرب جهان با لحنی خشک و کوتاه و قاطع و آمرانه،بدون رعایت تشریفات و ذکر القاب و حتی مقام رسمی شان،به نام عظیم فارس،عظیم روم،عظیم مصر(یعنی همان آدم گنده،قدرت بزرگ)با تقدّم نام خود بر آنها خطاب می کند:اسلم!تسلیم اسلام شو تا سالم بمانی!

این است که قدرتهای جهان که از این تهاجم انقلاب جهانی به هراس افتاده اند،این رسالت را متهم کرده اند و هیاهو به راه انداخته اند که این دین،دین شمشیر است،دین جهانگیری است؛و بعضی مدافعان و مبلّغان اسلام! هم پاک تو خورده اند و به دست و پا افتاده اند که مثلا از آن دفاع کنند و اسلام را تبرئه نمایند که:اسلام از مادهء سلم است و سلم به معنی صلح و همزیستی مسالمت آمیز است و اگر پیغمبر و مسلمانان،دست به شمشیر برده اند،فقط در موارد دفاع از خود بوده است و اسلام قصد مزاحمت برای قدرتهای ضد مردم در جهان نداشته و ندارد!...

اسلام از سلم است و سلم به معنی تسلیم است؛اما تسلیم در برابر کی؟در رابطه با کدام قدرت؟فقط خدا! و قدرت حاکم بر هستی؛نه خان ها و قدرتهای ظالم و ضد مردم،آنها که به تعبیر قرآن،در زمین فساد می کنند و چیره دستی و برتری می جویند.

اینها جنگ تجاوزکارانه و جنگ رهائی بخش را از هم تشخیص نمی دهند.شاید برخی از دشمنانی که اسلام را متهم کرده اند،تشخیص داده باشند و به خاطر حفظ منافع و قدرت خویش،جنگ رهائی بخش و انقلابی و عدالتخواهانه را به صورت جنگ امپریالیستی قدرت طلبانه که ویژهء خود آنهاست،تعبیر می کنند،اما اینها که به عنوان دفاع و تبرئهء اسلام،آن را دین صلح کل و سازش و مسالمت جوئی با همهء قدرت ها می خوانند،اصلا نفهمیده اند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه:(9)

پیامبری که کتاب در دستی و ترازو در دستی دیگر برای قیام مردم به برابری آمده است،و شهید امت خویش است،به سراغ مکان و زمان و نژاد ویژه ای نیامده است،او بر مردم،بر تمامی مردم جهان مبعوث است.

تمام انقلابهای زمین،حتی آنها که داعیهء جهانی داشته اند،بعد از پیروزی،به جای آنکه در اندیشهء استثمار شدگان باشند،به خوردن مُرده ریگ قدرت مشغول شده اند و برای آنکه درد سری نداشته باشند،روح انقلابی شان به سرعت،به محافظه کاری و سازشکاری بدل شده و حتی شعار همزیستی تز و آنتی تز  و تضاد دیالکتیکی را هم از تاریخ و زمان و زمین برداشته اند...و از رفتن بازمانده اند.

پاسخ مجاهد مسلح مسلمان(در حمله به ایران در زمان خلیفهء دوم) به این سؤال فرماندهء ایرانی که به چه کار آمده اید و چرا دست به شمشیر برده اید این بود که ما آمده ایم تا شما را از بندگی یکدیگر به بندگی خدا و از ذلت زمین به تعالی آسمان و از جور ادیان به عدل اسلام رهائی بخشیم.

متأسفانه اسلام را از صورت یک ایدئولوژی به صورت یک فرهنگ درآورده اند،آن چنان که عالِم آن را می فهمد و مردم دیگر نمی فهمند،مردم عامی اند و عامی فرهنگ ندارد و این است که اسلام را دیگر نه عالِم می فهمد و نه عامی!

آن روز که اسلام یک ایدئولوژی بود، ایدئولوژی مردمی،یک عرب وحشی صحرا را که نه لغت می دانست و نه فلسفه و کلام و منطق و علم و عرفان و اصول حکمت اولی،این چنین آگاهی و بیداری و شعور اسلامی و مسئولیت بشری و جهان بینی و درک زمان و ارزیابی قدرت ها و این چنین زبانی می بخشد!

در حدیث بسیار علمی و عمیق:هرکس قرآن را با رأی شخصی اش تفسیر کند،جایگاهش در آتش خواهد بود،رأی را عقل معنی می کنند! در صورتی که مگر فهمیدن و تفسیر کردن بدون عقل ممکن است؟(جز همانگونه که بعضی ها معنی می کنند؟) حتی اگر بخواهیم قرآن را بر اساس احادیث تفسیر کنیم،باز هم بی نیاز از عقل نخواهیم بود؛چون حتی فهم حدیث هم،بدون عقل ممکن نیست.

رأی به معنی عقیده است و نظریه،و در اینجا یعنی پیشداوری،یعنی قرآن را در تفسیر،با عقاید قبلی و آراء شخصی خود جور نکنید(همان کاری که بعضی از اینها می کنند)می بینید که بر سر این مذهب چه آورده اند و بر سر این مردم و ایمان و شعور این مردم!

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه:(8)

طبیعی است که چنین کسی،باید در وسط جا داشته باشد،نه متمایل به شرق یا غرب،شمال یا جنوب،بی طرف،تا بتواند در هر طرف باشد،تا فاصله اش با همهء گروههای متضاد و پراکنده در چپ و راست و پیوسته به این بلوک یا آن بلوک،اسیر در این نظام یا نظام ضدش و غرق شده در دنیاگرائی مطلق،یا آخرت گرائی مطلق...در یک شعاع ثابت و از همه سو یک اندازه باشد!

چنین امتی سرنوشت خود را از سرنوشت دیگر توده های رنجدیده و قربانی ستم جدا نکرده و در تلاش رهائی در زمین،نخزیده و به پیروزی خود بسنده نکرده و دور از انقلاب جهانی برای عدالت و نجات مردم،به خودسازی و پیشرفت و رسیدن به هدفهای تعیین شده در برنامه ریزی های داخلی مشغول نشده و از معرکهء حق و باطل زمان کنار نرفته؛بلکه در وسط میدان کشاکش ها و در میانهء صحنهء انقلاب جهانی و در قلب مردم ستمدیده و راه جوی نجات ایستاده است و رسالت نجات و رهبری و آگاهی مردم را متعهد است!

در امت اسلامی،تنها یک نظام اداری،گروه رسمی و یک عده افراد تعیین شدهء استخدام شده و یا یک گروه سنی معین،سپاه و رزمندهء جهاد و دفاع را تشکیل نمی دهند.در این امت،هر فردی،در هر سنی و در هر گروه اجتماعی ای،یک مبارز است.این آقا استاد دانشگاه است،آن آقا روحانی مذهبی،آن آقا شخصیت محترم،ایشان رجل سیاسی،فلانی عابد زاهد مسلمانا(!)...این حرفها نیست،در این جامعه،هر فردی تا به سن بلوغ رسید مکلف است،نماز به همان گونه و در همان سن و سال تکلیف است که جهاد!

بنابراین در این امت،هر انسانی تا به سن تکلیف رسید،مسئول می شود،نه تنها مسئول رستگاری خویش که مسئول رستگاری امتش،مسئول رستگاری بشریت!

یک مسلمان،عضو پیوسته و مسئول جامعه ای است که نقش نمونهء عملی و شهادت جهانی دارد و همچنانکه پیامبر خویش را در قلب زندگی خویش قرار داده اند و در وسط اجتماع خویش همچون مجسمهء ارزشها و الگوی خودسازی خویش،نصب العین خویش ساخته اند،خود در قلب زمان و در وسط زمین،نقش رهبری را برای مردم شرق و غرب به عهده دارند و واسطهء آگاهی و حرکت و مبارزه و رهائی و استقرار عدالت در جهان اند و هرگز در قبال فاجعه ها،ستم ها،قدرتهای پایمال کنندهء حرمت های انسانی و دشمنان مردم در بیرون از مرزهای جامعهء خویش،بی طرفی پیشه نمی کنند و با آنها که مردم جهان را به استثمار و بندگی کشانده اند،از صلح و همزیستی مسالمت آمیز و احترام های رسمی وزارت امور خارجه ای دم نمی زنند.

و در حالی که خود مدعی توحید جهانی و توحید نژادی و توحید طبقاتی اند و پاسدار ایمان و عدالت و رستگاری و حامل رسالت خدائی در میان خلق،جام شراب خویش را به سلامتی پاسداران کفر و شرک و ظلم و ...بلند نمی کنند.زیرا مرز امت،یک خط کشی جغرافیائی نیست،محدودهء ثابت یک مکان نیست.امت،گروهی در راه است،راهی که از وسط بشریت و از قلب مردم زمین می گذرد.زیرا مرز اسلام تا آنجا کشیده می شود که انسان هست،که مردم هستند و تنها مالک و قدرت حاکم بر امت،خداست!

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه:(7)

سرنوشت هر امتی آنچنان است که خود به دست خویش می سازد.آنها که در گذشته بوده اند دارای آن سرنوشتی بودند که خود ساخته بودند و شما امت -اسلام- هم سرنوشت تان همان است که خود به دست خویش ساخته اید.اگر بدبختی هائی را که دیگران و گذشتگان بر شما تحمیل کرده اند،تمکین کنید،در حقیقت،خودتان آن بدبختی را به دست خویش فراهم آورده اید و به خاطر همین تمکین،کیفر می بینید.

گاهی برای حفظ اصالت محتوا،دگرگونی فرم و قالب،امری اجتناب ناپذیر است.اگر قالب،موجب ویرانی محتوا گردد،مسلما باید دگرگون گردد.[نمونه اش تغییر قبله]

البته افرادی که محتوا را بر خلاف منافع خود تشخیص دادند،آنرا نابود کرده اند،از آنجا که حامی و پشتیبان و نگاهبان قالب ها شده اند تا مردم را برای اغفال از محتوی،قالب پرست کنند.

رسالت و هدف مهم تر امت برتر اسلام این است که برای تمام جهانیان،الگو،سرمشق و نمونه باشد،آنچنانکه رسول خدا(ص) برای امت،سرمشق است.

شاهد کسی است که همهء چشم ها به او است و شهید،شاهدی است حیّ و حاضر،میزان حق و باطل،نمونهء عمل و خودسنجی و الگوی برترین انسان.

امت به حزب کامل و تمام نزدیک تر است تا به یک جامعهء ایده آل.چرا که رسالتش تنها تعالی و کمال خود نیست بلکه علاوه بر آن،رسالت و مسئولیت جهانی و جاودانه دارد.رسالتی در ورای حصارهای وجودی خویش.

به زبانی دیگر،تنها رسالت امت این چنین نیست که بر اساس ایدئولوژی و امامت خاص خویش،رو به سوی سرمنزل کمال بتازد و در اندیشه و عمل رستگاری خویش باشد،حتی رستگاری الهی،بی آنکه به سرنوشت و راه و رستگاری جامعه های دیگر اعتنائی نداشته باشد،بلکه علاوه بر رسالت نوشتن سرنوشت خود،از آنجا که امت وسط است،مسئول سرنوشت دیگران نیز هست،چه میان دو صفت شهید بودن و وسط بودن،که باهم متناسبند و مسئولیت جهانی داشتن رابطه ای منطقی و سازگار وجود دارد.

شهید به معنی شاهد،کسی که همهء چشمها به او است،معشوق یا زیباروی را نیز که در فارسی شاهد می گویند از همین رو است که مشهود همه است و در میانهء جمع و جمع،همه در پیرامونش،تماشاگرش.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه:(6)

دنیا در تلقی اخلاقی آن،زشت است.چون خودبینی و فردگرائی پست خودخواهانهء ضد اجتماعی از آن به ذهن متبادر می شود.اما در تلقی جهانی و فلسفی آن،دنیا به معنای زندگی مادی یا جهان پیش از مرگ است که مقدمهء آخرت و مزرعهء آخرت است و با آبادی و کمال و پیشرفت زندگی این جهانی،زندگی جهان دیگر،به عنوان نتیجهء طبیعی و منطقی و غائی آن،به دست می آید.متأسفانه این دو مفهوم در ذهن مذهبی ما درهم شده است.

در اینجاست که می بینیم وقتی فلسفهء زندگی عوض می شود،فلسفهء اجتماع،و حتی شکل جامعه نیز دگرگون می شود.امت،یک جامعهء در حال حرکت است،جامعه ای نه در مکان،که در راه،عازم یک هدف،دارای یک جهت.این است معنی امت و از اینجاست ضرورت امامت!

جامعه،مانند هتل است که نیازمند رهبر نیست بلکه ناظم و مدیری لازم دارد که آن هتل را بر محوری ثابت بچرخاند و آسایش و احتیاج هر فردی را تأمین کند؛در حالی که امت مانند کاروان است که فلسفهء ذاتی و لاینفکّ وجودیش،حرکت دسته جمعی مدام در راه مستقیمی به سوی هدف مشترکی است،وجود راهنما و رهبر – امام – ضرورتی قطعی دارد تا کاروان،کار اصلی اش را که رفتن است،درست و مطمئن انجام دهد و انسان،که کار اصلی اش،فلسفهء وجودیش، در اینجا،شدن است،نه بودن،الگو داشته باشد،چه،شدن نیز یک حرکت است،حرکت در ذات،در ماهیت،و حرکت به کدام سو؟یعنی چه شدن؟چگونه شدن؟نمونه می خواهد،و نمونه اش:امام!

آنچه امت را که علت وجودی اش:خوب شدن یا خوب رفتن(تکامل یا پیشرفت) است،تهدید می کند،یکی خطری به نام بودن یا ماندن است،به جای شدن یا رفتن،که در اثر تضاد داخلی یا هجوم خارجی و یا هر مانع دیگری که بر سر راه امت قرار گیرد،به وجود می آید و امت را از رفتن باز می دارد – که دیگر امت نیست – و دیگری خطر خوشی به جای خوبی است که امت را گرفتار می کند که باز امت نیست!چرا که خطر اول،شدن را از امت می گیرد گرچه خوب باشد و خطر دوم،خوبی را از آن سلب می کند،گرچه خوش بشود که در هر حال،امتی وجود ندارد.

پس عامل نیرومندی نیاز است که سد راه بروز این دو خطر گردد و آن عامل،امامت و یا رهبری است که بقای امت را ممکن می سازد.[هُم ساسة العباد و ارکان البلاد و معالم الطریق]

ادامه دارد...