عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (68):

پس،بعد از پیغمبر(ص)،اسلام به دو جناح مردمی و حاکم،جناح راست و جناح چپ - راست و چپ به معنائی که در انقلاب کبیر فرانسه داشت - و جناح عدالت و جناح حاکمیت،منشعب شد و این انشعاب و گرایش به چپ و راست در طول تاریخ،عمیق تر شد و اسلامی به وجود آمد که ابزار توجیه طبقهء – و حتی رژیم – حاکم شد(از طبقهء حاکم،مرادم همهء کسانی است که در جامعه،از سرمایه و امکانات مادی بیشتری برخوردارند و دیگران را استثمار می کنند،اینها اگر در سیاست هم دخالت نداشته باشند،طبقهء حاکمند و گروهی سیاسی اند و مدافع این طبقه،هیأت حاکمه اند)و این اسلام،صورت ایدئولوژی ای دولتی به خود گرفت که به خدمت دستگاههای خلافت و سلطنت در آمد و تسنن نام گرفت و اسلام دیگر - اسلام علی(ع) - مقتدر و آگاهانه و مصمم،جبههء ضد طبقاتی گرفت و به عنوان ایمانی نجات بخش و امید دهنده،به دفاع از طبقات محروم و در زنجیر استثمار و کسانی که به وسیلهء اسلام دولتی - تسنن اموی و اسلام طبقاتی - تحقیر می شدند و محروم می ماندند،برخاست.

 

پس طبق یک قانون دقیق منطقی،به میزانی که تسنن به صورت جبهه گیری دینی طبقهء حاکم و توجیه کنندهء هیأت حاکم و ابزار دست حکام،علیه مردم در می آید،تشیع در میان توده و طبقهء محروم و ملت هائی که از عرب و غیر عرب تحقیر می شدند و اسلام دولتی،حتی ارزش انسانی شان را هم نمی پذیرفت،رشد می کرد و گسترش می یافت.در حکومت عمر،برای اولین بار،طلیعهء طبقاتی را می بینیم:او که به اعتقاد من،مسلمان است،اما بینش اجتماعی پیش از اسلام دارد می گوید:ای مسلمین!بحمدالله از اعاجم[یعنی غیر عربها]،بندگان بسیاری در اختیارتان قرار گرفته است،پس به خاطر شرافت عرب!بندگان عربتان را آزاد کنید.

 

و مدت ها بعد در حکومت علی(ع)،زنی ایرانی با زنی عرب اختلاف پیدا می کند و علی به نفع زن عجمی رأی می دهد و زن عرب که از دوران عثمان درآمده است می گوید:چرا بین من و این زن عجمی،تفاوتی نگذاشتی؟ و علی در جواب،دو مشت خاک برمیدارد و در برابر زن عرب می گیرد و می گوید:میان این دو مشت خاک،چه تفاوتی هست؟بینش و جبهه گیری دو رهبر را می بینید؟که یکی - عمر - کاملا طبقاتی می اندیشد و یکی - علی(ع) - ضد طبقاتی.بینش یکی،پیش از اسلامی است و بینش یکی،اسلامی.یکی مظهر تسنن و یکی مظهر تشیع.این جبهه گیری طبقاتی را نه تنها در بعد از پیغمبر(ص)،که در زمان خود ایشان و در صدر اسلام نیز شاهدیم.و تشیع را مذهبی می بینیم که در زمان پیامبر نیز چهرهء مصمم و روشن و ضد طبقاتی اش را دارد.

 

در جنگ بدر که پیغمبر(ص)،خود رهبر است،میان بلال و عبدالرحمن ابن عوف اختلاف می افتد.بلال می گوید که امیة ابن خلف که از بزرگترین اشراف مکه است،رأس کفر و پلیدی است و باید کشته شود.اما عبدالرحمن ابن عوف با اینکه از مهاجرین است،از نظر طبقاتی به امیة ابن خلف،با اینکه از مشرکین است،وابسته است،پس به حمایت از او بر می خیزد.چرا که می بیند امیة ابن خلف،مرد محترم و شریف و معنون است!و از کسانی است که عمری در مکه به آقائی زندگی کرده است و مخصوصا که بلال مدتها برده اش بوده و از او شکنجه ها دیده است...این پیوند طبقاتی است و از پیوند اعتقادی قوی تر است.و دلیل روشنش عموی پیغمبر است - ابولهب - که در صف بنی امیه و علیه بنی هاشم قرار می گیرد و افراد عادی بنی امیه به حصار می آیند و همپای مسلمین در شعب ابیطالب زندانی می شوند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (67):

ایدئولوژی،مکتب و پیام،می تواند در ظرف 23 سال به خاتمیت برسد،اما انجام رسالت اجتماعی - به معنای ساختن امت و ایجاد یک جامعهء بی طبقه و ضد اشرافی و پاک از آثار جاهلیت و آن فرهنگ ضد انسانی قدیم و به وجود آوردن نسلی آموخته و خودآگاه،با ارزشهای انقلابی جدید و بر اساس مکتب جدید - در ظرف یک نسل و دو نسل،ممکن نیست.

این است که پیغمبر،تنها خاتم النبیین است و فقط به عنوان نبی،مسئولیتش ختم شده است تا جائی که:الیوم اکملت لکم دینکم.اما رسالت جامعه سازی،نسل سازی،نمونه سازی و تشکیل یک جامعهء نمونهء ضد اشرافی و ضد طبقاتی با مردمی آگاه و مسئول و دارای استقلال و آگاهی رأی انسانی،پایان نیافته است و باید طی یک رهبری انقلابی مستمر به خاتمیت برسد.

پس رسالت اولیهء پیامبر - به عنوان ابلاغ کنندهء پیام و ایدئولوگ،رهبر انقلابی - پایان یافته و به خاتمیت رسیده است؛اما رسالت دوم - رهبری جامعه و ساختن امت - در طی چند نسل است که استمرار و ادامه می یابد و به تکامل می رسد و آنگاه پیامبر(ص)،خاتم نبوت و آخرین رهبر از رهبران وصی،در نظام وصایت و امامت،خاتم امامت می شود،یعنی ختم کنندهء جامعه سازی پیغمبر.بعد از پیغمبر،اعتقاد به او ماند؛اما رسالت اجتماعیش نه.کسانی که از اصحاب پیغمبر نیز بودند،اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی الهی و دینی پذیرفتند؛اما جهت گیری طبقاتی و رسالت اجتماعی خاص پیغمبر را کشتند.

درسقیفه،اسلام به عنوان یک نهضت دینی ماند،اما به عنوان یک رسالت اجتماعی شکست خورد.در سقیفه،بینش طبقاتی جامعهء عرب بر بینش ضد طبقاتی رسالت و انقلاب اسلامی پیروز شد.در سقیفه،ارزشهای انقلابی ای که بر گرد چهرهء ابوذرها و بلال ها و میثم ها می چرخید،فرو ریخت و ارزشهائی ماند که به دُور چهره های اشرافی جاهلی می گشت.بنابراین بعد از پیغمبر اسلام،جناح چپ جامعه که مظهر و محورش علی(ع) بود - و علی تجسم روح ضد اشرافی و ضد طبقاتی رسالت اسلام - شکست خورد و اصحاب کبار - به معنای مسلمانان معتقدی که از نظر ایمان، معتقد به مکتب؛اما از نظر گرایش طبقاتی،متمایل به راست بودند،همچنانکه جامعهء جاهلی بود - پیروز شدند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (66):

(همین جا توضیح دهم که از جهت گیری طبقاتی،مراد این نیست که هر ثروتمندی در طبقهء مخالف،و هر فقیری در طبقهء موافق قرار می گیرد.چه بسیارند افراد ثروتمندی که در جهت گیری اجتماعی،در طبقهء چپ قرار می گیرند و افراد فقیری که در طبقهء راست.اما طبقهء اجتماعی چنین نیست و فرق است میان طبقهء اجتماعی و فرد)

پیامبر اسلام(ص) به میزانی که اسلام را در مسیر ارزشهای انسانی و اخلاقی و اعتقادی طرح می کند،رسالت اجتماعی خویش را نیز در مسیر مبارزهء طبقهء اشرافی زمان - کاروانداران،برده داران و باغداران طائف - توسعه می دهد و شخصیت انسانی توده ها را هم بدانها باز می گرداند.این است که بردهء حبشی سیاهی چون بلال،در نهضت اسلام،چنان شخصیت محبوب و شریف و برجسته ای می یابد که اشراف بزرگ قریش در برابرش احساس حقارت می کنند.این نشان می دهد که از نظر جناح طبقاتی و اجتماعی،تکیه گاه و موضع گیری نهضت کجاست و نظرِ لطفِ الله - خدای این مکتب - و منّت و نعمتش،متوجه کدام طبقه.

بنابراین رسالت اسلام - به عنوان یک ایدئولوژی الهی - نجات طبقهء محکوم و محروم است و مبارزه با قوانین وضعی،و ارزشهای هنری و اخلاقی ای که وابسته به طبقهء حاکم است.چنین شد که با شکستن لات و عزّی و فرو ریختن بت های اشرافی،شعر جاهلی - که هنر پرصنعت و زیبائی بود و در عین حال انباشته از تفنن های اشرافی - نیز نابود شد و لباسها و آرایشها و دبدبه و شکوه و جلال اشرافیت،همه فرو ریخت و دیگر کسی نتوانست از اجدادش بگوید و به مداحی فلان خان و خانواده بنشیند،چرا که الحمدلله رب العالمین،سپاس تنها از آنِ خداست.

پیغمبر اسلام(ص) دو رسالت داشت:یکی رسالت پیغمبری و نبوت و ابلاغ،که رسالتی بود چون رسالت پیامبران دیگر.پیامی دریافت کرده بود و باید به مردم می رساند،و رساند.و رسالت دیگر،پیاده کردن پیام،امامت،رهبری جامعه و آموزش گروهی از انسانها برای تشکیل یک امت نمونه در جامعهء بشری.اینجاست که رهبری سیاسی و اجتماعی و مسئولیت و تعهد و درگیری و جنگ و جهاد می خواهد.این است که پیامبر،در دستی پیام دارد و در دستی،شمشیر.یکی نمایندهء مکتب و نبوت و یکی نمایندهء رسالت و رهبری،امامت.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (65):

و من در اینجا میخواهم بگویم که:پدیدهء اجتماعی،پدیدهء تاریخی و ضرورت تاریخی و قانون اجتماعی،با مشیّت الهی منافاتی ندارد.چرا که بینش اسلامی،بینشی وحدت نگر است و بینشی که هرچه را اجتماعی و قانونی و مادی و اقتصادی است،خارج از قلمرو خداوند می داند و هرچه را که فقط غیر عادی و غیبی و غیر قانونی و برخلاف اصول علمی است،به خدا منسوب می کند،نمی تواند بینشی اسلامی باشد،بلکه بینش مذهبی غیر اسلامی است،چرا که معنای اول توحید،این است که هرچه در عالم وجود - در غیب و شهادت،در مادیت و تجرد،در طبیعت و ماوراء طبیعت - می گذرد،به همان معنی که پدیده ای است زائیدهء قوانین علمی،پدیده ای نیز هست که از مشیت خداوند سر زده است.و "جبر تاریخ،چنین اقتضاء دارد" را،همچنان به کار می گیریم که: "مشیت الهی چنین اقتضاء کرده است" . و در تکه نان گرمی که در دستان گرسنه است،همان قدر خدا را می توان احساس کرد که در پدیده ای غیبی.

 

پس چرا فقط چیزهای مخالف با قوانین علمی و جبر تاریخ و اقتصاد و منطق را باید از خدا بدانیم،و فقط وقتی کسی می میرد،بگوئیم وارد قلمرو خدا شد،مگر پیش از مرگ، در قلمرو قدرت که بود؟مگر خداوند در آخرت،بیش از دنیا وجود دارد؟و در زمین،کمتر از آسمان،و در روح،بیشتر از جسم،و در نان،کمتر از نماز؟راستی،توحید را چگونه می فهمی؟پس وقتی می گوئیم،پیغمبر اسلام،رسالت بزرگ بشری و اجتماعی داشته است،به همان معنی است که تو می گوئی،یعنی رسالت از طرف خداوند بر او عرضه شده است.و اینکه قرآن،حقایقی است که مستقیما از وحی نازل شده،یعنی حقایقی که مستقیما با ضرورت اجتماعی منطبق است.و به همین دلیل هم هست که قرآن،به تدریج و بر حسب واقعیت ها،ضرورت ها،واقعه ها و تحولات جامعهء پیغمبر(ص)،نازل می شود.

 

دو کلمهء چپ و راست را نه به معنای فارسی اش به کار می گیریم و نه به معنائی که معمولا روشنفکران به کار می برند،بلکه به معنائی که در انقلاب کبیر فرانسه داشته است استفاده می کنیم.در مجلس ملی فرانسه،دو گروه نماینده وجود داشت که گروهی منتخب اشراف و سرمایه داران و فئودالها بودند و عده ای هم نمایندهءعوام،تودهء مردم.نمایندگان اشراف و طبقات حاکم در طرف راست مجلس می نشستند و نمایندگان توده،در طرف چپ.پس راستی یعنی نمایندهء طبقهء حاکم و استثمارگر و چپی نمایندهء تودهء محروم.و چپ مجموعهء اعمال و حرکات،جهت گیری ها،اعتقادات و ادبیات و هنری که در خدمت تودهء مردم است و راست،مجموعهء اینهاست در خدمت طبقهء برخوردار،که در هر دوره،طبقهء خاصی است.در دوره ای بورژوا و در دوره ای فئودال و زمانی سرمایه دار...

 

پیامبر اسلام(ص)با اعلام شعار توحید و مبارزهء ضد بت پرستی،موضع طبقاتی توحید را مشخص کرد.که موضع طبقاتی تودهء محروم بود و باغداران طائف و کاروانداران قریش و برده داران عرب هم دریافتند که لا اله،یعنی تو و دین و ارزشهای تو،هیچ است.و این شعاری است ضد تو،ضد طبقهء برخوردار تو،و در حمایت تودهء محروم.و پیامبر(ص) و علی(ع)،با اولین ضربه هائی که بر پیکرهء لات و عزّی کوبیدند،معلوم بود که مستقیما بر زراندوزان و برده داران و خداوندان زمین،می کوبند. و هر دو طبقه به راحتی معنای توحید را دریافتند – بر خلاف ما که فقط مسئله ای فلسفی و متافیزیکی و ذهنیش می پنداریم - که طبقهء اشراف و ثروتمندان،موضع گرفتند و خطر را احساس کردند و کسانی که فاقد همهء ارزشهای اشرافی جاهلی بودند،شعارشان را یافتند و صدای منجی شان را شنیدند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (64):

آن برادر مسلمانم که در صدر اسلام،سه ماه کار می کرده است و بقیهء سال را بیکار بوده،می توانسته است که خود مستقیما با مذهب و اصول اعتقاداتش روبرو شود،که نه این آمیختگی درست و نادرست در مذهب بود و نه این همه مشغله و کار.اما بعد که با اسلامی روبرو شدیم که با فلسفه ها و مظاهر فرهنگهای دیگر آمیخته بود و کار و مشغله هم فرصت تحقیق و تتبع نمی داد،و فرهنگ اسلامی نیز،روز به روز توسعه می یافت و با دسیسه ها و تحریف ها و عناصر مختلف دیگر هم می آمیخت،ضرورت وجود کسانی را یادآور شد که در فرهنگ و تاریخ و علوم اسلامی،متخصص باشند.

 

پس اینها کسانی هستند که در اثر تکامل وضع اجتماعی و فرهنگی و مدنی جامعه های اسلامی،وجودشان ضرورت علمی و اسلامی پیدا کرده و مقامهائی ضروری بوده اند و بالطبع نمی توانند منحرف و بی سواد باشند؛آنچنان که در روحانیت رسمی مسیحیت هست.

 

اگر در طرح چنین مسائلی مورد حمله قرار می گیریم،به دلیل سوء تفاهم و دوگانگی زبان است.و یکی دیگر از نشانه های اختلاف زبان،برداشتی است که یکی از این زبان نفهم ها از اسم کتابِ مسئولیت شیعه بودن کرده و گفته:مگر شیعه بودن جرم است که مسئولیت داشته باشد؟حق هم دارد.چون او نمی داند که در زبان روشنفکر امروز،مسئولیت،یک اصطلاح حساس و مقدسی است.او این کلمه را فقط در زبان کارچاق کن ها و رشوه بگیرها و اعضاء اداره شنیده که همیشه درخواستی نامشروع و غیرقانونی داشته و همیشه می شنیده است که:نه آقا،این جرم است،نمی کنم،برای من مسئولیت دارد!

 

می بینید که فقط زبان را نمی فهمند،وگرنه من هم می گویم عدل، آنها هم می گویند عدل.و من برای اینکه به همفکر و همزبانم بفهمانم تا عدل اسلامی را با عدالتی که آلن دالس مطرح می کند،اشتباه نکند،می گویم عدلی که شیعه بدان تکیه دارد،اساسی ترین ابعاد معینش،مبارزهء ضد طبقاتی است و او که نمی فهمد چه می گویم،می پندارد که دارم از عدلی دیگر سخن می گویم و [ او ادعا می کند که]عدل شیعه به طبقات اجتماعی مربوط نیست،مربوط به آخرت است.

 

ضرورت اجتماعی و مشیّت الهی:انتقاد می کنند که گاهی مسائل شیعی و اسلامی را،توجیهی اجتماعی و طبقاتی می کنم؛در حالیکه فقط و فقط توجیهی الهی دارد.یعنی این درست نیست که می گویم:"نهضت اسلام در زمانی به وجود آمد که زمان نیازمندش بود و ایرانی و رومی و عرب قرن هفتم بیش از همیشه،و آگاهانه،از تبعیض طبقاتی و استبداد حاکمیت و حکومت و تبعیض نژادی رنج می برد و این زمینه،موجب شد تا اسلام در بخش بزرگی از جامعهء متمدن آن زمان - در نیم قرن اول - چنان وسیع و شدید،گسترش بیابد..."می گویند: این توجیهی مادی است که اسلام را پدیده ای اجتماعی و تاریخی بدانی؛در صورتی که اسلام پدیده ای است از وحی،و نازل شده از آسمان،و گسترش و موفقیتش هم به ارادهء خداوند است.

ادامه دارد...