عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (73):

پس اکنون که حج،چون شعاری به دست دشمن افتاده است،چه باید کرد؟جهت معلوم است.طواف خاک حسین(ع)،طواف کعبهء راستین است.کعبهء شهید،کعبهء خون،کعبهء کسی که قربانی همان جلادی است که لباس سبز پوشیده است.چنین است که شیعه،به هوای کعبه اش بر می خیزد و بیم حرامیان و وحشت راه را به جان می خرد و از اقصای ایران تا کربلا را با پای پیاده می پیماید و گاهی تا کنار تربت حسین می رسد و از همانجا به وسیلهء مأموران خلیفهء الله!خلیفهء رسول الله(ص)!به سیاه چالها برگردانده می شود و در زیر شکنجه و شلاق نابود می گردد.اینجاست که زیارت حج و آهنگ خدا کردن،به کعبه رفتن نیست،به سوی حسین رفتن است.که خاک معنای دیگری می یابد و شفاعت،اثر و معنای دیگری دارد.

 

زیارت حسین(ع)،بزرگترین جهاد می شود،چون بزرگترین دشمن،بیشترین هراسش این است.وگرنه چرا به آب می بندد و قبر ها را ویران می کند و زائران حسین را قتل عام می کند و وقتی نتوانست شرطه هایش را بفرستد،مأمورین مخفی اش را به اسم دزد و سارق مسلح و حرامی،به جان زوار می اندازد و نابودشان می کند؟مگر نه این است که دستگاه می ترسد و می کوشد تا این فکر نابود شود و این قضیه آنقدر مطرح نشود که از یادها برود؟زیارت این خاک است که تودهء مردم را یاری می دهد تا به انقلاب حسین و به جهاد و مبارزهء او علیه ظلم،بیندیشند و به رسوا کردن دستگاه حاکم بنشینند.

 

چنین است که این خاک -خاک کربلا- سمبل و شعار می شود و طواف آرامگاه حسین با صد طواف کعبه،برابر می شود و حتی بر آن ترجیح می یابد.(در اینجا ممکن است که بعضی ها بگویند:این رسم عوام است که به کربلا رو می کنند و من می پذیرم.چرا که دارم از مذهبی می گویم که در ذهن و قلب مردم جاری است و به حقایقی کار دارم که در ساده ترین مراسم عامیانه بیان می شود).همانجا -در عرفات- دریافتم که چرا آنها می توانستند.و من نمیتوانم جهتم را از کعبه به کربلا بگردانم،سنت اسمعیل و ابراهیم را تحقیر کنم و این سنت ها و طواف و سعی -و امثال اینها – را ندیده بگیرم و در وقت حج،به کربلا رو کنم؟

 

اما در روزگاری که اینجا -مکه،عرفات،کعبه- بزرگترین وسیلهء تبلیغاتی جلاد ها و طبقهء حاکم بوده است،گریز به کربلا طبیعی است.گرایش شیعهء آن روزگار به کربلا و رو گرداندنش از مراسم رسمی ای که خلیفه یا نمایندهء خلیفه،پیشاپیش اش ایستاده است،به چه معنائی بوده است؟سمبل و رمز چه چیزی،و چگونه اعتراض،دمونستراسیون و تظاهراتی انقلابی و مترقی بوده است؟در متن صد هزار و دویست هزار و پانصد هزار مردمی که به وسیلهء دستگاه های تبلیغاتی دینی وابسته به خلافت،استحمار شده بودند،گروهی بودند که حج هم آمدند،احرام هم بستند و همهء کارهای مسلمانان را هم کردند؛اما در عرفات،چیزهای دیگری می گویند،از واقعهء دیگری حرف می زنند و از کسی دیگر می گویند.از قربانی دیگر،طواف دیگر،کعبهء دیگر،نمرود دیگر و از شیطانهای دیگری که باید رمی شوند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (72):

وقتی که حسین(ع) شهادت را پذیرفته است  و خود او حاضر نیست که مقبره اش،جای کعبه را بگیرد و خود و پدر و مادر و خواهر و برادرش به همین عرفات می آمده اند و با تمام جانشان در برابر خدا به خضوع و درد می گریسته اند و با زندگی شان به اینجا و این مراسم ارزش می بخشیده اند،چرا شیعهء حسین به کربلای او رو می کند و با تجلیل او و مدفنش،اینجا را تحقیر می کند؟

 

پاسخ این چراها را وقتی در میابید که به تاریخ بازگردید و ببینید که خلیفه،چگونه امسال در حج است و سال پیش در جهاد و سال بعد در کاری دیگر!و چگونه به تجلیل و تعظیم می پردازد و در باشکوه برگزار شدنش،اصرار می ورزد!چرا که این به نفع قدرت و حکومت اوست.مردم ساده که به حج می آیند و انبوه جمعیت و شکوه و جلال حج را می بینند،به یاد می آورند که در حج پدرانشان و در حج پدران پدرانشان،چه اندک شرکت می کردند و چه ساده برگزار می شد.اما اکنون در نتیجهء جهاد و کوشش خلیفه،در گشودن سرزمین های جدید،حج این همه شکوه و جلال یافته است!

 

و در هیاهوی این تبلیغات،کسی نمی فهمد که چگونه خاندان پیامبر(ص) را نابود کردند و همهء عدالتخواهان و پاکان را قتل عام نمودند.کسی نمی فهمد که پنجه های این خلیفه به چه خونهای پاکی آلوده است و آنگاه از این شکوه و جلال حج و جهاد،دارد به نفع تبلیغات خویش و تیز تر شدن تیغش برای جان مردم و همهء انسانها و طبقات محروم استفاده می کند.

 

برای شیعه - در چنان موقعیتی که رهبران مذهبش را شهید می بیند و یا گرفتار غل و زنجیر خلیفه،تجلیل حج،کاری است به نفع مستقیم خلیفه.و او که دوستدار خانوادهء پیغمبر(ص) و دوستدار حج است،نمی تواند از حجی تجلیل کند که شعاری شده است به نفع دشمن.شیعه وقتی می بیند که خلیفه اینهمه از حج تجلیل می کند،اما اگر گزارش برسد که کسی،اندکی بیشتر در گذرگاه خویش در کنار قبر شهیدی توقف کرده است،در زیر شکنجه نابودش می کند.در می یابد که تعظیم حج،در اسلام خلیفه،شعار طبقهء حاکم شده است.و شعار او،نه حج - که خلیفه تجلیل می کند - بلکه قبر است،قبر شهیدی که خلیفه را اینچنین به وحشت می افکند.

 

همین جا بگویم که بزرگترین آموزش دهنده و هدایت کنندهء انسان - انسانی که صبر دارد و جهاد می فهمد - یکی رنج است و یکی دشمن.دشمن عامل جهت گیری دقیق است،چرا که هر فکر به میزانی که دشمن را به رنج گرفتار می کند و زیان می رساند،سخن روز است.و هر حقی که از دهان دشمن در بیاید،دیگر حق نیست.

 

شیعه با خود می گوید:کعبه و طواف کعبه،پایگاه بزرگ تبلیغاتی دستگاه خلافت شده است - خلافتی که دیگر مظهر ظلم و جور است - و هرسال از سراسر افریقا و آسیا و حتی اروپا - مردم را به اینجا می کشانند تا همهء مداح ها و خطبا و ائمهء جماعت و مسئله گو ها،دعاگوی خلیفه باشند و مناقب و کرامات خلیفهء جلاد را به گوش مردم برسانند و در مسجدالحرام - در کنار کعبه - بزرگترین مجسمه های باطل و شرک را به صورت بزرگترین مجسمه های تقوی و جهاد به خورد مردم بدهند.پس این مراسم و سنت ها و شعارها،فاقد معنی است و حتی کاملا در جهت ضد اسلام و ضد مردم حق طلب و ضد عدالت و آگاهی مردم.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (71):

و همان آدمی که در زندانهای زیر کاخش،ائمهء شیعه و ذرّیه و عترت پیغمبر(ص) را به زنجیر کشیده است،به مکه می رود تا مراسم حج را هرچه پرشکوه تر و پر جلال تر برگزار کند و خلیفهء جهاد کننده،همان کسی است که سادات علوی را قتل عام می کند و به نابودی کسانی بر می خیزد که نشانی از مهر علی(ع) داشته باشند.و کافرستان را،مسلمانستان کرده است و کنشت و کلیسا را مسجد.

 

می خواهد فریاد بکشد که اینهمه دروغ است و این،اسلام نیست و اینها نمی توانند مسلمان باشند؛اما چگونه فریاد کند و برای چه کس و کسانی و در کجا؟وقتی همهء دستگاههای تبلیغاتی در خدمت دستگاه است و همهء مسجد ها،پایگاه های تبلیغاتی خلیفه و همهء منبرها،مسند آنها و تمام ائمهء جماعت،نماینده های آنها و همهء شعرا،رادیوهای ترانزیستوری خلیفه اند.می خواهد فریاد بزند و به دنیا اعلام کند که تمامی رهبرانمان را اینها کشتند،حرّها و ابوذرها و عمارها را اینان نابود کردند و قتل عام های کربلا،توّابین و ملتهای مسلمان به دست اینها بوده است و همین هایند که برای جزیه گرفتن،اسلام ملت ها را نمی پذیرفتند تا انبانهای آز خویش را بینبارند.

 

این همه را می خواهد بگوید و به مردم جهان اعلام کند،اما با چه وسیله ای؟وسائل ارتباط جمعی و تبلیغی آن زمان،شعرا و خطبایند.و این  هر دو گروه نیز در خدمت دستگاه خلافتند و یا وابسته به سلاطین وابسته به خلافت.پس او،این مسلمان تازیانه خوردهء شکنجه دیده چه کند؟او که پیش از اسلام،تنها گرفتار جور حکومتهای محلی بود و اینک گرفتار همان حکومتها و قدرت خلافت بغداد.اکنون دوباره ساسانیان و هخامنشیان بازگشته اند.و بساط سلطنت گسترده اند.اما با نام غزنویان و سلجوقیان و مغول.و رژیم خلافت عربی نیز به اینها افزوده شده است و اینهمه،اسلام و قرآن و سنت نام گرفته است.و کسی چون محمود جلاد غازی را چهل و پنج هزار شاعر،شب و روز مدح می کنند و به عنوان شکنندهء بتها و نابودکنندهء گبرها و سومنات و کفر،می ستایند و در ردیف پیغمبرش قرار می دهند.همه چیز برای حکومت و در خدمت قدرت خلافت.و تمام شعائر و مراسم مذهب،در کار پوشاندن جنایات حکومت و توجیه نظام بردگی و استثمار طبقاتی،تقدیس خواجهء بازار و خان روستا و خاقان پایتخت!معرفی جلاد در چهرهء مجاهد!پس،شیعه به کجا رو کند و با که بگوید؟

 

در عرفات،در آغاز پرشکوه ترین و هیجان انگیزترین مراسم،شیعه از "سنگ" روی برمی تابد و به کربلا رو می کند و از طواف سنگ به طواف عشق می رود.و آنچه را که در حج انجام داده است،در پرتو کربلا،بی رنگ می بیند.و به جای اندیشیدن به مشعر و منی...و مراسم بعد از عرفات،به کربلا و عاشورا می اندیشد و می گوید ما سنگ را رها کرده ایم و به طواف عشق آمده ایم،چرا که اینجا قربانگاه گوسفندی است و آنجا قربانگاه فرزندی.در اینجا اسمعیل،قربانی شد و آنجا اسمعیل تو قربانی شد.اینجا از سنگ است و آنجا از آتش و خون...راستی چرا شیعه با کوچک کردن حج،کربلا را تجلیل می کند؟و در اوج مراسم حج،از کربلا و عاشورا سخن می گوید؟چرا این اتهام را به خود می خرد که:شیعه به سنت های اسلامی اعتقادی ندارد و در پناه اعتقادات فرقه ای خویش،سنت های اسلامی را تحقیر می کند؟چرا شیعه که از حج می آید،از خرید و بازار و ضبط صوت می گوید و در بازگشت از کربلا،سخن از زیارت و احساسی که داشته است؟

 

ادامه دارد...

 

فرهنگ شیعه (70):

بعد از پیروزی بنی امیه،شیعه به مبارزه ای زیرزمینی دست می زند و این مبارزه از زمان امام حسن(ع) - آخرین خلیفهء رسمی که موفق نمی شود حکومت کند و رهبری همهء امت را به دست بگیرد - شروع می شود.از اینجا مبارزهء جناح محکوم - از نظر اجتماعی - با طبقهء کاملا حاکم بر همهء ارزشهای حقیقی انقلاب اسلامی آغاز می شود.مشکل کار این است که این طبقهء حاکم در زمان پیغمبر(ص) با همهء ارزشهای اشرافی اش،عریان به میدان آمده بود و اینک بعد از پیغمبر(ص)،با پوشش انقلاب.و این سرنوشت همهء انقلابهاست که به سادگی در جبههء خارجی پیروز می شوند - چون صف دوست و دشمن مشخص است - و در جبههء داخلی شکست می خورند.

 

بعد از پیامبر(ص)،اشرافیتِ رانده شده باز میگردد،با این تفاوت که ارزشهای جاهلی اش را با قرآن و سنت و به نام شعائر اسلامی،توجیه می کند.و اشرافیت،نه بر گِرد بت،که بر گِرد کعبه می چرخد و به جای آوردن لات و عزّی به میدان،قرآن را بر سر نیزه می کند و در دفاع از خویش،نه از اساطیرالاولین،که از وحی و توحید و کعبه و روزه و نماز و مسجد،سخن می گوید.

 

قرآن،سنت،توحید،کعبه،ماه رمضان،نماز جماعت،امام و امام جماعت،و همهء احکام و عقاید و حقایقی که طبقهء محروم - بلال ها و ابوذرها - تمام تمایلات و ارزشهای انسانی و آرزوهایشان را در این شعار ها می شناختند و به اینها پناه می آوردند و با اینها مجهز می شدند و در جهاد با اشرافیت،اینهمه،سلاحشان بود،دیگر خلع سلاح شده بودند و همه به دست دشمن افتاده بود و طبقهء محروم،بی سلاحی در دست،در برابر دشمنانی قرار گرفته بود که سلاح دوست به دست داشتند.تا کار به جائی می رسد که علی(ع) - مظهر طبقهء محروم و مبارزهء ضد طبقاتی - با فریاد الله اکبر مؤمنی جاهل در محراب مسجد به خون می غلطد و حسین(ع)با فتوای دینی اسلامی شهید می شود.و تمام وارثان جاهلیت،به عنوان بزرگترین فاتحان اسلام - در تاریخ و در زمین - معرفی می شوند.و جهان را می گشایند و ملتها را گروه گروه به اسلام می آورند؛اما اسلامی که دیگر اسلام نیست؛بلکه جاهلیتی است اسلام پوشیده و ضد انقلابی است که در انقلاب به پیروزی رسیده.

 

شیعه،همان ایرانی و رومی و عرب محروم است که از نظام های طبقاتی و اشرافی،و برای رسیدن به رهبری انسانی و عدالت و نفی تبعیضات طبقاتی و نژادی به اسلام پناه آورده است. ومی بینید که همان اسلام وجود دارد و همان شعار هاست؛اما در دست قیصر ها و مؤبد ها و کشیش ها و پاپها،که نامی دیگر گرفته اند.اکنون این پناه آورده به اسلام،مسلمان است و قرآن را کتاب وحی خویش می داند و می خواهد به قرآنش تکیه کند - همچنانکه ابوسفیان و ابوجهل به لات و عزّی تکیه می کردند و بر قرآن شمشیر می کشیدند - اما می بیند که قرآنش - پناهگاه و مرجعش - در دست ابوسفیان ها و ابوجهل هاست.و اینهایند که تمام نسخه های کتابش را تکثیر می کنند و انگشتان کسی که به خون علی و همهء برده ها،محروم ها،حق طلب ها و عجم ها رنگین است،تکثیر کنندهء نسخه های قرآنند در سراسر دنیا...

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (69):

همهء فکر عبدالرحمن ابن عوف،نجات امیة ابن خلف است و همهء اندیشهء بلال،کشتن او.عبدالرحمن، دست امیة ابن خلف و پسرش علی ابن امیه را گرفته است و می گوید این دو اسیر منند و بلال،دست دیگر هردو را گرفته و فریاد میکشد که اینها را باید کشت و در این اعتقاد،آنقدر پا می فشارد که تکه تکه شان می کند.بلال شیعه ای است که موضع طبقاتی اش معلوم است و نمی تواند از امیه بگذرد و عبد الرحمن،غیر شیعه ای است که از هم طبقه اش - هرچند هم عقیده اش نباشد - دفاع می کند.و پیغمبر اسلام(ص)،پیش از این دو در جنگ بدر فرمان می دهد که به خرده پاهای مکه کاری نداشته باشید،فقط به سران و جگر گوشگانشان حمله کنید و اشراف قریش را بگیرید.می بینید که بلال،موضع طبقاتی اش روشن است و به پیروی از پیامبر انقلابی و ضد طبقاتی خویش است که بر اشرافیت امیه ها نمی تواند دل بسوزاند.

 

و باز هم بلال را با عثمان در مدینه می بینیم. و این هنگامی است که هردو در شمار صحابی هستند و هنوز شورا و وصایت و اختلافات بعدی پیش نیامده است.و پیامبر هست؛ولی تشیع به این معنا که من می گویم،خود را نشان می دهد.مدینه در محاصرهء امپریالیست ها و صهیونیست ها،یهود و اشرافیت عربی قرار گرفته است و مسلمانان بر گرد مدینه خندق می کنند،خود پیامبر،نه به صورت سمبلیک و افتخاری بلکه،دامن از سنگ پر می کند و بیرون میریزد و گاهی به دیگرانی که مریض و سالخورده اند کمک می کند و آنوقت در چنین حالی،عثمان که مثلا برای خرید بیل و کلنگ و ابزار خندق کنی،پول داده است و شخصیتش را بالاتر از آن می داند که سنگ کشی و عملگی کند،به عصایش تکیه داده و به کارگران  -که پیامبر خود نیز از آنهاست - نگاه می کند!آنوقت عمار شعری می خواند:چه تفاوتی است میان کسانی که در راه خدا خاک می خورند و رنج می کشند،با آنهائی که به عصا تکیه دارند؟و شعر را به دیگری می دهد و دست به دست می گردانند و چون شعاری زمزمه می کنند،سلمان می خواند و به علی می دهد و علی به دهان صهیب و او به دهان بلال و بلال به دهان شیعه ای دیگر.

 

روشن است که از زمان خود پیامبر،دو گروه و دو جناح در اسلام هست.و هر دو جناح هم مسلمان،اما در موضع طبقاتی ای متفاوت.این است که اگر بگوئیم عثمان - مثلا  - برای خلافت و خلیفه شدن،مسلمان شد،دلیل بی اطلاعی است.او مسلمان بود و مسلمان شد؛اما فقط از نظر اعتقادی،بی آنکه موضع طبقاتی اش را تغییر دهد.در هر صورت در دورهء خلفای راشدین،گرایش به راست،خفیف است.ابوبکر به راست می چرخد،عمر یک قدم به راست برمیدارد و نوبت به عثمان که می رسد،خلافت به راست می جهد و به دامن بنی امیه می افتد.

 

پیروزی بنی امیه و شکست علی به معنای تعیین شدن سرنوشت تاریخی اسلام،از نظر اجتماعی است.بنی امیه به عنوان مجموعه ای رمزی و بیان کنندهء همهء ارزشهای اشرافیت جاهلی و طبقهء حاکم جناح راست در طول تاریخ،پیروز می شود و رهبری نهضت را رسما به دست می گیرد و عناصر ضد انقلابی - عناصر پیش از انقلاب - با لباس انقلاب،در مبارزه با علی - به عنوان آخرین کسی که رسما با این گروه می جنگد و مبارزه اش ادامهء مبارزه ای است که پیامبر در خندق،در بدر و در مکه با بنی امیه داشته است - پیروز می شود.با روی کار آمدن بنی امیه،جناح راست،کاملا حکومت می یابد و همهء گرایش ها و ارزشهای انقلابی بر باد می رود.

ادامه دارد...