عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (41):

بنابراین می بینیم که بعد از گذشت نخستین دورهء رهبری انقلاب تازه پای اسلام،وقتی که طبقهء محروم که به هوای آزادی و عدالت اسلامی،زیر پرچم توحید آمده بودند می بینند که در برابر طبقهء اشرافی جدیدی قرار گرفته اند،بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر اسلام(ص)،جبهه گیری خود را مشخص کرده،در پیرامون علی(ع) قرار می گیرند و بدین ترتیب،علی به عنوان مظهر اسلام نخستین و راهبر و امام انقلاب مردمی اسلامی تجلی می کند[گفتم که بحث من در اینجا صرفا بحث طبقاتی است].

 

از آن طرف هم،اشرافیت دیرین که بعد از پیروزی نهضت پیغمبر،تسلیم انقلاب ضد طبقاتی اسلام شده بود(تا در فرصت مناسب تری سر برآورده روابط طبقاتی پیشین خود را در زیر سرپوش اسلام طبقاتی ادامه دهد)و تا آخرین لحظهء حیات پیغمبر(ص)،دوشادوش طبقهء محروم،پیش آمده بود،به سرعت پایگاه طبقاتی خود را مشخص کرده در اولین فرصت،فریاد عدالتخواهی و ضد طبقاتی اسلام اولیه را در سقیفه خاموش،و مظهر آن را خانه نشین می کند...

 

به این ترتیب،پس از آن آخرین ساعات پیغمبر است که اسلامِ مردم را از مسیر خود منحرف کرده به سمت راست می کشانند تا بالاخره در دورهء بنی عباس و مخصوصا مغول و ایلخانان و تیموریان،به صورت نظامی صد در صد استحماری-استثماری-استبدادی تجلی می کند-تسنّن!قالب های ریخته شده ای که ائمه و فقهای وابستهء طبقهء حاکم(که از همان ساعات آخر حیات پیغمبر اسلام،حکومت را از مردم گرفتند و دیگر پس ندادند)در مساجد و مجامع دینی به نام اسلام-سنت پیغمبر؟-تبلیغ کردند.

 

در برابر این طبقه،طبقهء محروم است و علی(ع)-مردی که مظهر عدالت مظلوم است و جلوه گاه روح انقلابی "لا"ی اسلام:"لا"ئی که انقلاب مردمی و ضد اشرافی اسلام با آن آغاز شد و ارتجاع ضد مردمی و اشرافی پنهان،بر آن،کودتای انتخاباتی کرد-مانند غالب انقلابها- و پیروز شد!به طوری که،ابوبکر و عمر در این میان فقط محلّل هائی بودند تا رهبری جامعهء اسلامی را از دست پیامبر اسلام بیرون آورده،بسپارند به دست بنی امیه،دشمنان اسلام و پیغمبر اسلام،مظهر اشرافیت قریش!زیرا دیدیم که حکومتشان هم بیشتر از دوازده سال به طول نینجامید.

 

[چرا که عثمان جزو بنی امیه است و اصلا بنیانگذار آن.و بی انصافی است او را حتی جزو ابوبکر و عمر بدانیم.بس که تاریخ نگاران،غالبا قالبی قضاوت می کنند،از این رو عثمان را فقط به دلیل اینکه با فرم انتخاباتی ابوبکر و عمر انتخاب شده و علی بعد از او به خلافت رسیده است،از بنی امیه نمی دانند،سهل است،که جزو خلفای راشدین هم می گیرند!در صورتی که وی،هم از لحاظ طبقاتی،هم از نظر شکل حکومت،هم از لحاظ خانوادگی و هم از نظر زندگی،جزو بنی امیه است و بنیانگذار آن.معاویه آن کارهائی را نکرد که عثمان کرد!ابوذر هرچند لبهء تیز حمله اش متوجه معاویه بود اما با این همه به دست عثمان کشته شد،نه به دست معاویه.]

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (40):

آخر چرا و چگونه قارون امت می تواند خلیفهء پیغمبر اسلام(ص) را انتخاب کند؟قضیه به این سادگی نیست که عمر می گوید.پر واضح است که قارون چه کسی را انتخاب می کند - بی تردید،فرعون امت،یعنی عثمان را که پسر خواهر زنش هم هست!و بی شک علی(ع) را کنار می زند و دیدیم که زد.

 

سعد ابن ابی وقاص هم مانند عبد الرحمن ابن عوف،از اشراف بنی زهره است.زبیر هزار برده دارد که شب و روز جان می کنند و کار می کنند و آخرسر،مزد خود را به آقای زبیر می دهند! او حتی قوم و خویش علی هم هست (پسر صفیه دختر عبدالمطلب.پسر عمهء علی) اما با این همه،به روشنی می بینیم که پایگاه طبقاتی،وابستگی طبقاتی را حتی در دوره ای هم اصالت دارد نقض می کند!

 

و اما طرفداران علی(ع)،کاملا روشن است که چه کسانی هستند(البته منظورم در اینجا فقط بحث پایگاه طبقاتی است نه بحث منزلت علمی و معنوی و دینی...)یکی سلمان است آواره ای از فارس - ایران - که بردهء یهود بوده،آنگاه به عربها فروخته شده و بعد از آزادی،در مدینه عملگی می کند.دیگری ابوذر غفاری است که نه جزو مهاجرین است و نه جزو انصار،نه جزو اشراف قریش است و نه جزو افراد با اصل و نسب و قوم و قبیلهء مدنی.مردی است تنها و بی کس که از صحرا آمده و در مسجد زندگی می کند.دیگری میثم خرما فروش است که البته نه اینکه مغازهء خرما فروشی داشته باشد!کنار کوچه می نشیند و روی تخته ای مقداری خرما می چیند و می فروشد.از اصحاب بسیار بزرگ علی است.از اصحاب خود پیغمبر(ص) است که بعد از وفاتش به علی وفادار ماندند(در برابر خلفا)نه از اصحابِ بعد از حکومت علی.

 

دیگری عمار است که از جمله شخصیت هائی است که به علی وفادار مانده است.کسی است که مادرش سمیه،کنیز سیاه پوست حبشی است که بردهء یکی از اشراف مکه بود.پدرش نه از اشراف است نه از شخصیت های اوس و خزرج.مردی است از صحرا که در همان خانوادهء اشرافی مکه که هم پیمان قوم و قبیلهء او بود میهمان می شود و در همانجا عاشق سمیهء سیاه پوست می شود و با او ازدواج می کند.مسلما کسی که در این دوره با کنیز سیاه پوستی ازدواج می کند روشن است که در کدام پایگاه طبقاتی قرار دارد.یکی از آنها هم صُهیب یونانی است...

 

در این میان،معدود کسانی که جزو اشراف و طبقهء حاکم اند عباس عموی پیغمبر و علی و ابن عباس و عقیل که آنها هم چه بسا به خاطر وابستگی خانوادگی است که از علی جانبداری می کنند،زیرا می بینیم که اینها با گذشت زمان،به اندازه ای که سلمان،ابوذر،عمار و میثم و ...در این راه پافشاری می کنند،تلاش و اصراری ندارند...تا جائی که فردی مثل زبیر که ابتدا طرفدار علی بود،با گذشت زمان در مسیری قرار می گیرد که راه و مسیر قدرت قدرت اشرافی حاکم است و آنچنان در این مسیر پیشتر می رود که سرانجام در جنگ جمل،رو در روی علی می جنگد!

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (39):

این دو جناح متضاد چپ و راست ،تا زمانی که پیغمبر اسلام(ص)،راهبری امت خود را به عهده داشت،در متن جامعهء اسلامی و در کنار یکدیگر،به صورت کمون و پنهانی،به حیات خود ادامه می دادند...بعد از پیغمبر که رهبری انقلاب به دست رهبران دست دوم افتاد،این دو جناح علنا رو در روی یکدیگر قرار گرفتند...

 

در اینجا این نکته را عرض کنم که ریشهء تمام مسائلی را که در پیرامون جریانات انتخاباتی بعد از پیغمبر – انتخابات سقیفه،انتصاب بعد از سقیفه،شورای خلافت و انتخابات حضرت امیر(ع) – مطرح است،بایستی در تضاد طبقاتی جست و جو کرد.مثلا شورائی که عمر برای خلیفهء بعدی برپا می سازد،کاملا نشان دهندهء این حقیقت است:

 

پنج عضو از اعضاء ششگانهء این شورا عبارتند از:سعد ابن ابی وقاص،عبد الرحمن ابن عوف،طلحه،زبیر و عثمان.بدیهی است که علی عضو ششم،اصلا جزو آنها نیست و دیدیم که تنها ماند.همهء این پنج نفر،هم در دورهء جاهلیت و هم در دورهء بعد از شروع نهضت اسلام،وابسته به طبقهء حاکم اند.هیچ یک از اصحاب نزدیک و صمیمی پیغمبر،از قبیل سلمان که آنهمه عزیز پیغمبر است و محبوب اهل بیت(تا جائی که پیامبر،او را جزو اهل بیت خود می شمارد و خود خلیفه،نام او را جزو فهرست اهل بیت می نویسد و حقوق اهل بیت را به او می پردازد) و کسی است که از لحاظ علمی،شعور و شخصیت،بی نظیر است...نمی تواند یا نمی خواهد در انتخابات خلفای سه گانهء فوق – سقیفه،بعد از سقیفه و شورای خلافت – نقشی داشته باشد...

 

یا اینکه ابوذر،که پیغمبر آنهمه از او تجلیل کرده و او را حتی به عنوان مرجع علمی و بزرگترین عالم معرفی می کند و می فرماید:سینهء ابوذر،بسکه دانش آموخت،لبریز شد[و شکی نیست که این دانش،فیزیک و فقه و ... نیست بلکه آگاهی و بینش-حکمت- است که پیامبران به انسانها می دهند که شاید امثال بو علی سینا ها از آن بی بهره باشند و عامی آواره ای چون ابوذر از آن لبریز!]هیچ نقشی در این انتخابات ندارد و حتی به عنوان یک فرد عادی هم طرف مشورت قرار نمی گیرد.

 

اگر بخواهیم یک یک این پنج نفر را از نظر طبقاتی معرفی کنیم،خواهید دید که اینها جزو طبقهء اشراف سرمایه دارند،حتی در دورهء بعد از اسلام نیز،مثلا خود عمر دربارهء عبد الرحمن ابن عوف که کاندیدای خلافت بعد از اوست و رئیس شورای خلافتی و صاحب حق وتو(!)می گوید:عبدالرحمن ابن عوف فقط یک عیب دارد و آنهم این است که قارون این امت است! یعنی قارون امت،می شود رئیس شورای خلافت!(این نکته،خیلی سمبولیک است).

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (38):

پس از شروع نهضت پیغمبر اسلام(ص) و تشکیل اولین نطفهء جامعه و قدرت اسلامی در شبه جزیره،طبقهء اشراف و قدرتهای قبائلی هم ناچار به اسلام گرایش پیدا می کنند - یعنی تسلیم اسلام می شوند(نه مسلمان! که مسلمان شدن،غیر از تسلیم به قدرت اسلام شدن است) زیرا نمی توانند در برابر قدرت تازه پای اسلام مقاومت کنند و از این رو مصلحتی مسلمان می شوند - مسلمان سیاسی!(که امروزه،فراوان تر از آن روزگار است!) - تا قدرت اشرافی و طبقاتی خود را در قالب نظام ضد اشرافی و ضد طبقاتی جدید حفظ کنند(قاسطین.مارقین.ناکثین).مثلا رئیس قبیله ای از طرف همهء اهالی قبیلهء خود اعلام می کرد که بله،ما مسلمان شدیم!

 

ولی از آنجا که هدف پیامبر اسلام،ابلاغ رسالت خود بر تمام زمین و زمان بود،از این رو در آغاز نهضت،لازم بود در گوشه ای از همین دنیا که همان شبه جزیره باشد،به سرعت پایگاه مرکزی نیرومندی به وجود آورد تا از آن پایگاه،رسالت خود را در سطح جهانی و جاودانی اعلام و منتشر سازد.برای ایجاد یک چنین پایگاهی طبیعی است که نمی توانست به مرحلهء فردسازی اکتفاء کند و از ایجاد حکومت مرکزی نیرومندی،خودداری نماید.زیرا اساسا برای نیل به این هدف بزرگ،ناگزیر بود در هر وهله،نخست از طریق سه سال"فردسازی"،گروهی یا به زبان قرآن،امتی را که همان مهاجرین باشند،متشکل و مسلح سازد تا به وسیلهء این گروه بتواند قدرت و حکومتی را ایجاد کرده،رسالت خود را ابلاغ کند.بنابراین،چون بعد از مرحلهء فردسازی،مرحلهء ایجاد قدرت و حکومت اسلام،لازمهء این نهضت جهانی بود،از این رو بسیاری از اشراف قبائل،با همان خصوصیات طبقاتی و اشرافی خود،تسلیم اسلام شدند و جزو قدرت اسلام گردیدند.

 

از جمله وقتی پیامبر(ص) وارد مکه می شود،ابوسفیان و قریش،از روی ناچاری،مسلمان می شوند و چند روز بعد که پیامبر برای جنگ با هوازنی ها که بسیار خطرناک بودند عازم می شود،یکی از جناحهای جبههء او را تشکیل می دهند.همین قریش که چند روز پیش،مسلمان زورکی شده اند.یعنی پیامبر اسلام،پس از فتح مکه،با استفاده از وجود خصومت و تضاد میان قریش و هوازنی ها،آنها را بلافاصله برای جنگ با هوازنی ها بسیج می کند تا از زور و زرشان برای نابودی دشمنان رویاروی پایگاه مرکزی اسلام استفاده کند.یا از همین امیة بن خلف،صدها زره می گیرد که برای بودجهء نهضت تازه پا گرفتهء او،غنیمت بسیار بزرگی بود.بنابراین،پیغمبر برای تحقق این مرحلهء دوم - تشکیل حکومت قدرتمند مرکزی - از همهء قدرتها،به ناچار،استفاده می کند.

 

اینجاست که می بینیم در زیر این سرپوش واحد اسلام و در متن این حکومت واحد اولیه ای که در مدینه پی ریزی شده است،دو جناح وجود دارد:یکی جناح نخستین مسلمانان که با نهضت اولیهء پیامبر اسلام به وجود آمده و تشکیل شده است از توده های محرومی که برای نجات از نظام ضد انسانی و استثمار اشرافی،نخست به اسلام آمده و آنگاه به معنویت و پرورش روحی اسلام پی برده اند.

 

جناح دیگر،جناح اشراف است که ابتدا با آن نهضت و جناح اصیل و ضد اشرافی اولیهء اسلام جنگیدند و بعد از شکست و سقوط،به ناچار رو به اسلام آوردند تا مگر در داخل این انقلاب تازه،بتوانند منافع و روابط طبقاتی پیشین خود را در زیر لفافهء شعارها و قالبها و عناوین جدید حفظ و پاسداری کنند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (37):

در اینجاست که دشمن،بهترین معرّفِ دوست می گردد و شناخت دشمن،بهترین وسیلهء شناخت دوست.یعنی نخست بایستی دشمن - و  وجههء او -  را ارزیابی کرد تا آنگاه بتوان دوست – و وجههء او – را شناخت!ممکن نیست بتوان علی را شناخت؛بی آنکه معاویه،طلحه،عبدالرحمن بن عوف،عثمان،خوارج و دیگر دشمنان او را شناخت...هم از این روست که برای ما روشنفکران مسئول بی غرض،هیچ کتابی"ضالّه" نیست.هر کتابی را باید خواند ولو کتب ضالّه باشد.همین کتب ضالّه است که راه هدایت را نشان می دهند!

 

کسانی که بر آیات خداوند کفر می ورزند،در منطق ارسطوئی ما همین ماتریالیستها،ناتورالیست ها و اگزیستانسیالیست ها و غیره هستند!اما خود قرآن با منطق خاص خویش،اینها را درست جور دیگری معرفی می کند: کسانی که بر نشانه های خداوندی کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند و کسانی(از افراد این امت یا حزب و یا غیر آنها) را می کشند که مردم را به استقرار قسط و عدالت امر می کنند،مژده شان ده بر عذاب دردناکی.

 

بنابراین کسانی به آیات خداوندی کفر می ورزند که پیامبران و افراد این امت یا حزب و یا غیر آنها را که در راه عدالت و برابری مردم مبارزه می کنند،به قتل می رسانند!این هر سه از یک مقوله اند و هر سه در یک جبهه اند و جبههء هر سه در برابر جبههء الهی یا حزب الله،یعنی جبههء مردم قرار دارد!از اینجاست که مبارزهء گروهی در راه استقرار عدل و قسط در میان مردم،در حقیقت،ادامهء مبارزهء پیامبران است و همسنگ ایمان به نشانه های خداوندی و قتل آنها،ادامهء راه دشمنان پیامبران است و همسنگ کفر بر نشانه های خداوندی!

 

پایگاه طبقاتی شیعه،همان پایگاه طبقاتی نهضت اسلام اولیه است که کاملا روشن و مشخص است.پیغمبر اسلام(ص) به محض اینکه نهضت خود را با شعار قولوا لا اله الا الله تفلحوا آغاز می کند،طبقات،کاملا از یکدیگر مشخص می شوند:قریش،اشراف،باغداران طائف،و همهء کاروان داران در یک صف و در برابر او قرار می گیرند،غریبه ها،برده ها،تحقیر شده ها و پامال شده های نظام اشرافی و طبقاتی حاکم هم که از هر نعمت و فخری محروم بودند به سرعت در یک صف و در کنار پیغمبر،تا جائی که خود قرآن هم می گوید که قریش به طرفداران پیغمبر،اهانت و فحاشی می کردند که اینها اراذل و بی سر و پاهای پست ما هستند که دور و بر او را گرفته اند و اصلا در اطراف او آدم محترم و معنوی درست حسابی با همان معنای اشرافی کلمه-که امروز هم رایج است-وجود ندارد،همه اش مشتی آدم بی آبرو یعنی بی ثروت و بی فخر!هستند که حرفهای او را گوش می کنند،مانند صُهیب رومی،بلال حبشی،سلمان فارسی و ابوذر غفاری و غیره...!

ادامه دارد...