عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (46):

 بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر اسلام(ص)،تسنن محمدی به سرعت به تسنن اموی تغییر ماهیت داد و به صورت مذهب دولتی در آمد.از آن به بعد تشیع علوی بود که نهضت اصیل تسنن محمدی را به همان شکل اسلام مردمی آن ادامه داد.تا اینکه بالاخره خودش هم بعد از تشکیل حکومت صفویه،به صورت تشیع صفوی درآمده از کوخ مردم کنده شد و همانند تسنن اموی که بر کاخ خلیفه چسبیده بود،به کاخ سلطان چسبید!این شد که تسنن اموی و تشیع صفوی،ماهیت واحدی پیدا کردند:یکی خلافت آنها را توجیه می کرد و دیگری سلطنت اینها را.یکی محبت خلفا را ترویج کرد و دیگری محبت اهل بیت را،تنها چیزی که در هر دو مشترک بود،استحمار و استثمار و استبداد مردم بود با دو نام مختلف!تسنن اموی زیربنای حکومت عثمانی قرار گرفت و تشیع صفوی هم زیربنای حکومت صفویه.

 

این دو همکار برای اینکه تسنن محمدی و شیعهء علوی که امت واحدی بودند،دست در دست یکدیگر،کاخ استعمار غرب را نلرزانند،تشیع علوی و تشیع صفوی را مذهب واحد،و تسنن محمد و تسنن اموی را هم مذاهب واحد دیگری جلوه دادند تا امت واحد تشیع علوی و تسنن محمدی،خون همدیگر را بریزند و...بعد از ساختن کله مناره ها،اولا باز همان سنی اموی و شیعهء صفوی به راحتی استثمار کنند و ثانیا غرب خونخوار بتواند با آرامش خاطر،قرنها استعمار کند!حال اگر در این مصالحه،مردم(یعنی شیعهء علوی و سنی محمدی)از هستی ساقط شدند،خلیفه و سلطان و امپراتور به سلامت!

 

ولی در نهضت صفویه،از آنجا که رهبران نهضت،مالکیت را مطرح نکردند،از این رو طبقهء حاکم نظام کهنه،با جان و دل تشیع و محبت علی و دیگر اهل بیت را قبول کردند تا از این طریق در نظام جدید،دوباره مالکیت ها را در دست داشته باشند[از نظر طبقهء حاکم،می توانی شیعه،سنی،صوفی،درویش،ماتریالیست،مارکسیست،اگزیستانسیالیست و یا هر چیز دیگری که دلت می خواهد باشی به شرطی که به کاسه کوزهء آنها دست نزنی!]طبقهء حاکم وقتی می بیند که نقطهء ثقل نهضت جدید،فقط انقلاب درونی و ذهنی است،نه انقلاب برونی و عینی،بلافاصله اسم و محبت خود را عوض می کند و اسم و محبت مورد ادعای نهضت را به خود می گیرد تا روابط طبقاتی پیشین خود را ادامه دهد.با پیروزی آنچنانی این نهضت شیعی بود که مرحلهء انتقالی تشیع علوی به تشیع صفوی آغاز می شود...

 

جائی که تشیع،این همه در میان تودهء مردم نفوذ دارد و می تواند بهترین وسیله حفظ منافع طبقاتی طبقهء حاکم باشد و در جائی که رهبران مزاحم نهضت جدید،فقط تغییر مرجع محبت طبقهء حاکم را می خواهند،چه مرضی دارند به جای آن،مذهب دیگری را برای خود اختیار کنند که در میان مردم،منفور است و مطرود،و وابستگی آن به کاخ خلیفه،آفتابی شده است و قطبی؟این چنین می شود که طبقهء حاکم،تشیع مردم را از دستشان می گیرد و بر خود می چسباند تا از برکت آن،مانند نظام سابق،خود مردم را بهتر و بیشتر بدوشد.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (45):

آری،روابط طبقاتی و کیفیت زندگی مردم با پیروزی صفویه،نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر از سابق هم شد!اگر تشیع را مجموعهء اعتقادات و محبت های شخصی و ذهنی وتجربی قلمداد نکنیم و آن را زندگی اجتماعی خاص بدانیم که - بنا بر متون مسلم و موجود - دارای جهت گیری طبقاتی مشخص است به نفع مردم،آنگاه تمام تقسیم بندی های ذهنی مجردی که از نظام ها و افراد پیشین در دست داریم به هم می خورد و متوجه می شویم که مثلا عمر ابن عبدالعزیز،به هیچ وجه با شاه سلطان حسین صفویه یکی نیست.امروز هم در دنیا هستند کسانی که اصلا نامی از علی نشنیده اند اما طبق منطق تشیع علوی،شیعه تر از کسانی هستند که مداح علی و اولاد علی هستند.

 

مثلا راه و جهت فکری و اجتماعی پاتریس لومومبا،قهرمان ضد استعمار افریقا به نظر من خیلی نزدیک تر است به راه جهت فکری و اجتماعی تشیع تا فلان آدمی که در شرح زندگانی علی،کتابی نوشته است اما تقدیم به...!؟ و اما نهضت سربداریه،نهضتی است که از نظر مبانی اعتقادی،همانند نهضت صفویه،بر اصول اعتقادی تشیع استوار است لیکن بر خلاف آن،مسائل طبقاتی را در هر دو جبههء نظر و عمل،سرسختانه مطرح کرده است.

 

همانطوری که همهء نهضت های شیعی،از خود علی گرفته تا به بعد،همواره بر این بوده اند که برای دگرگون کردن شالوده و ترکیب طبقاتی جامعه،جو اعتقادی و وجدانی جامعه را دگرگون سازند،از این رو سربداریه هم در صدد برآمد تا با احیاء یاد و خاطرهء خاندان پیغمبر(ص) و راه و مکتب علی(ع)،آن نظام اجتماعی خاص را احیاء کند که علی و ائمهء شیعه طرفدار آن بودند.این بود که این نهضت در عین حالیکه از همان آغاز،با زیربنای اعتقادی و ایدئولوژیکی نظام حاکم درافتاد،با روبنای اجتماعی و نظام طبقاتی آن هم مبارزهء سرسختانه ای را آغاز کرد.

 

[اینگونه مبارزهء دو جبهه ای علمی و عملی(ایدئولوژیکی و پراتیکی - زیربنائی و روبنائی)درست مصداق امر به معروف و نهی از منکر اسلام است چرا که در متون اسلام،امر به معروف و نهی از منکر را در سه قلمرو:ذهن(یا فکر)؛بیان(که جمعا ایدئولوژی می تواند نام گیرند)؛عمل،ذکر کرده اند.نکتهء ظریف تر آنکه بر اساس همین متون اسلامی،مؤمن که وظیفهء امر به معروف و نهی از منکر را به عهده دارد،به کسی اطلاق می شود که:معترف به قلب(عقل)؛مقرّ به لسان؛عامل به جوارح باشد!کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله!]

 

از یک طرف با مبارزهء شکوهمند فکری و علمی و اعتقادی،جبههء زیربنائی ایدئولوژیکی را گشود و از طرف دیگر با مبارزهء مسلحانه،جبههء روبنائی اجتماع را افتتاح کرد.از یک سو با نگاهبانان این زیربنای ایدئولوژیکی – یا روحانیون اهل تسنن – پیکار فکری را آغاز کرده و از سوی دیگر با پاسداران این روبنای اجتماعی یا تیول داران و فئودالها و صاحبان مالکیتهای بزرگ مغول که کشاورزان و مردم زحمت کش آن روزگار را وحشیانه استعمار و استبداد می کردند،نبرد خونین را به راه انداخت!

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (44):

پر واضح است که پایگاه(خاستگاه) طبقاتی با جهت گیری طبقاتی فرق دارد.گذشته از اینکه پایگاه طبقاتی از ضروریات یک حزب است،جهت گیری طبقاتی هم از خصوصیات ذاتی یک حزب است و اساسا در اسلام و به خصوص تشیع،حزب،امت و ملت،جهت گیری طبقاتی مشخص و روشنی را در بطن خود نهفته  دارند.چرا که در غیر این صورت،هدف و رسالت جهانی و جاودانی این حزب - امر به معروف و نهی از منکر - به همان صورتی در می آید که نمونه هائی از آن را قبلا یادآور شدم...

 

در اینجا باید متذکر شوم که منظور من از تحقق آرمانهای طبقاتی که هدف جهت گیری طبقاتی است،تنها تحقق منافع اقتصادی و مادی مردم نیست،گو اینکه در نظام موجود و در شرایط حاکم،همین منافع اقتصادی است که هدف عمده بوده و بدون طرح و دگرگونی زیربنای اینگونه مسائل طبقاتی و بدون دگرگونی روبنائی آنها،طرح هرگونه مبارزه ای،از آنجا که بدون هدف و غایت عینی است،فقط در عالم ذهن بوده و به درد متکلمان و متفلسفان و روشنفکران حرفه ای می خورد!

 

[بد نیست یادآور شوم که منظور از زیربنای مسائل طبقاتی جامعه،آن قسمت از ایدئولوژی زیربنای نهضت است که مسائل اقتصادی و ترکیب و ساختمان طبقاتی عینی جامعه را مطرح می کند تا با دگرگون ساختن آنها در وجدان جامعه،مردم را به دگرگون کردن روبنائی آنها بسیج سازد.]

 

بسیاری از نهضت های اصیل و مترقی که حتی بر مبانی اصیل الهی استوار بوده اند،چون زیربنا و روبنای مسائل طبقاتی موجود جامعه را،در قالب ایدئولوژیک و پراتیک خود،در ذهن و عین جامعه مطرح نکردند،لهذا اگر هم پیروز شدند،بلافاصله بعد از پیروزی و تغییر ظاهری نظام کهنه،منحرف گشته،تمام ثمرات جهادها و مبارزات شان،باز به دست قدرت های نیرومندی افتاد که،در حقیقت ادامه دهندهء راه و رسم نظام طبقاتی پیشین بوده اند!نهضت مشروطه در ایران،یکی از نمونه های چنین نهضتی است.

 

نهضت صفویه(قبل از تشکیل حکومت صفویه) نهضتی است شیعی که بر اساس اصول و مبانی بسیار مترقی و انسانی مبتنی گردیده است؛اما از آنجا که آنهم مسائل طبقاتی جامعهء خود را در زیربنای ایدئولوژیکی نهضت و در روبنای عملی مبارزات خود مطرح نکرد،از این رو پس از تغییر ظاهری نظام پیشین،رهبری نهضت در نظام جدید،به دست همان طبقهء حاکم پیشین افتاد و روابط طبقاتی قدیم که روبنای جامعه بود و دگرگونی آن،هدف عمدهء نهضت حزب شیعه،کماکان تغییر نیافت که بدتر هم شد!در این میان،تنها چیزی که تغییر یافت،مرجع محبت طبقهء حاکم بود!بدین معنی که در نظام پیشین،طبقهء حاکم،محبت خلفا را در دل داشت ولی بعد از این نهضت ناقص،محبت ائمه و اهل بیت را در دل گرفت[مقالهء قاسطین مارقین ناکثین].

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (43):

بعد از علی(ع) که نخستین راهبر نهضت مردمی شیعه است،امام حسن(ع)مظهر این نهضت می شود.او آخرین پایگاه رسمی دولت اسلامی است که در برابر ارتجاع داخلی دارد شکست می خورد.پس از صلح امام با معاویه،این آخرین پایگاه اسلام حرکت و عدالت نیز در برابر هجوم همه جانبهء بی امان اسلام قدرت و اشرافیت،شکست می خورد و مبارزه اش از صورت مبارزهء منظم حکومتی به صورت مبارزهء مردمی در می آید که فصل مشخص قاطع پایگاه طبقاتی شیعه در تاریخ است.

 

طبقهء محروم – شیعه – که از لحظهء تشکیل سقیفه،پایگاه طبقاتی خود را در برابر بازیگران آن کودتا کاملا مشخص کرده بود،اینک به علت از دست دادن آخرین سنگر حکومتی،مبارزهء علنی و متشکل و منظم خود را بر علیه طبقهء اشرافی ضد مردمی که حکومت و قدرت را به دست گرفته است به شکل مبارزهء مردمی و زیر زمینی و نامنظم تغییر می دهد.

 

امام حسین(ع)با انقلاب مردمی خود در عاشورا،نخستین ضربه را با آن شکوه و عظمت و زیبائی بر پیکر نظام حاکم اشرافی فرو می کوبد.انقلابی که راهبر و راهرو آن از متن مردم و برای مردم برخاسته اند.امام می داند که پیروز نخواهد شد و می داند که نظام ضد مردمی حاکم،با آن همه قدرت نظامی و تبلیغاتی شکست نمی خورد؛اما این را هم خوب می داند که اگر او همین اکنون با خون خود اعتراض نکند،این نظام موروثی و تجملی و ضد مردمی و ضد اسلامی که الان بر سر قدرت است،قرنها در پوشش اسلام و سنت پیغمبر،مردم را به اسارت و بدبختی خواهد کشاند - به نام رضای خدا و به نام مقدس ترین ارزشها!

 

بعد از امام حسین،حکومت بنی امیه از مرزهای شام فراتر رفته در سرتاسر سرزمینهای اسلامی گسترده می شود،کثیف ترین عناصر موجود،مسندهای قدرت  این امپراتوری خشن و جنایتکار ضد انسان را در دست می گیرند و هر کار و عملی را در راه حفظ و اعمال قدرت خویش،مجاز و روا می دارند و حتی لازم!ضد مردم ترین موجودات را بر مردم مسلط می کنند تا آنچنان اختناق و خفقانی حکومت می کند که نه تنها امکان مبارزهء مسلحانه در میان نباشد که از سخن گفتن و حق گفتن و مبارزه در جبههء فکری هم اثری نباشد! تا آنجا که وقتی معاویه،حاکم جلاد،علی را در مسجد لعن می کند،به محضی که حجر ابن عدی لب به اعتراض می گشاید،از همین مردم،علیه او و یاران او فتوی می گیرد که:از دین خارج شده اند و در امت اسلام،اخلال و خرابکاری کرده اند!و بر اساس همین فتوای مؤمنین(!)،قتل عامشان می کند.

 

این چنین می شود که از یک طرف طبقهء محروم و مظلوم،تحت رهبری ائمهء شیعه،دشوارترین مبارزات زیرزمینی خود را با تصمیم هرچه قاطع تری در دشوار ترین شرایط ممکن گسترش می دهند و از آن طرف هم،طبقهء انسان کش حاکم،ددمنشانه ترین رفتارهای استعماری،استثماری و استبدادی - حاکم بر همهء تاریخ – خود را در زیر لفافهء اسلام به نام سنت پیغمبر(ص)-تسنن-اعمال می کند و ادامه می دهند.بنابراین،پایگاه طبقاتی شیعه و ائمهء اهل بیت(ع)از یک طرف و پایگاه طبقاتی طرف رویاروی آنها از طرف دیگر،در طول تاریخ،کاملا مشخص و روشن است.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (42):

بدین ترتیب،اسلام از زمان ابوبکر،به طرف راست گرایش پیدا کرد،در زمان عمر،این گرایش شدیدتر شد تا اینکه در زمان عثمان،ناگهان جهشی،و بعد که بر دامن بنی امیه افتاد،دیگر به صورت نظامی کاملا خسروی و قیصری مانند آن نظام های حاکم بر تاریخ در آمد با پوششی به نام سنت پیغمبر:تسنّن! پس پایگاه طبقاتی شیعه،بعد از همان ساعات آخر زندگانی پیغمبر اسلام(ص)،و از همان اولین روز شروعش - در برابر سقیفه – مشخص می شود.

 

[انتخابات سقیفه را رؤسای انصار - یا اشراف مدینه - به راه می اندازند تا خلیفه را از میان خود انتخاب کنند لیکن رؤسای مهاجرین – یا اشراف مکه – در آن کودتای انتخاباتی،حکومت را از دست رقبای خود می ربایند که:خلیفه باید از قریش باشد که از خانوادهء پیغمبر است! علی می گوید:آخر در این صورت هم،من از خانوادهء پیغمبرم یا تو که پدر زن پیغمبری؟!]

 

هر یک از اطرافیان علی،سمبل پایگاه طبقاتی نهضت ضد اشرافی شیعه است - نهضتی که علی بنیانگذار آن است.علی در زمان حیات خود،به عنوان مظهر و امام طبقهء مظلوم و محروم است و بعد از حیاتش نیز الگو و امام و جلوه گاه تمام دردها و نیازها و رنج های طبقهء محروم و محکوم،به طوری که اشرافیت تازه جان گرفته،هر قدر بیشتر و افزونتر می شود،طبقهء حاکم – اهل سنت (نه تسنن که نامی است) - در نظر طبقهء محروم و مظلوم،به صورت دیو درمی آید و علی به صورت خدا!که این همان رابطهء دیالکتیکی است که بارها اشاره کرده ام.

 

اما به موازات این فزونی روزافزون قدرت اشرافیت جدید،نهضت ضد طبقاتی شیعه،عقب تر زده می شود و سرکوب تر می گردد.تا جائی که عناصر چنین اشرافیتی که به دست خود پیامبر(ص) طرد شده بودند،دیگربار بر می گردند و از نو،قدرتها را به دست می گیرند.کعب الاحبارهای تبعیدی دست خود پیغمبر،که جرأت برگرداندنشان را ابوبکر و عمر هم نکرده بودند،درست دوازده سال بعد از پیغمبر به دستگاه بنی امیه بر می گردند و وزیر دست راست خلیفهء رسول خدا(!)می شوند!دم و دستگاه کسرائی،جاه و جلال و بذل و بخشش قیصری،تضاد طبقاتی،برده خری و برده فروشی،استثمار و استبداد،همه و همه به راه می افتند،صاحبان شمش های بزرگ طلا،صحابی(!) می شوند و به سادگی،صحابی از دنیا می روند!که دیگر اشکالی ندارد و طبقهء اشرافی پنهان،از داخل جامعهء اسلامی،دوباره سر بر آورده است.

ادامه دارد...