عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

نیاز به بیان فلسفی و تفسیر عرفانی:(4)

 

من از مولوی ممنون ام که بر خلاف شمس،تنها و بال در بال چند روح معراجی و استثنائی،به طَیَران روحی و تکامل وجودی خویش  در آسمان عشق و عرفان و عروج الهی مشغول نشد و نگفت «گور پدر این عوام کالانعام،و من،گنگِ خواب دیده ام و عالَم،تمام کَر»؛و ایستاد و معطلِ ما شد،تا شصت هزار بیت مثنوی سخن،با ما حرف بزند.

بزرگترین و عالی ترین حوزهء درس پروفسور لوئی ماسینیون را،من نه در دانشگاه سوربُن و نه در «کلژ دو فرانس» و ...که پای ستون مسجد مسلمانان پاریس دیدم؛که نشسته بود و چند سبزی فروش و عملهء مفلوک عرب الجزایری را نشانیده بود و به آنها که ،هم مذهب و هم زبان خود را در فرانسه و در آغوش استعمارگر خویش فراموش کرده بودند،حمد و سوره یاد می داد.

با این همه،فکر می کنم اکنون زمینهء فکری و تحول اجتماعی و تاریخی و جهانی مسائل به آنجا رسیده است که یک استعداد فکری و روحی،از پایگاه منیع فلسفه،ادب،هنر و عرفان نیز بتواند بزرگترین مسئولیت مردمی را،بدان گونه که از یک روشنفکر توقع می رود،تعهد کند و از این طریق،به روشنگری و تکامل و تعمق ایدئولوژیک و یا توسعه و تأثیر و خلاقیت اعتقادی و احیای ارزشهای ایمانی و انسانی،خدمتی استثنائی کند.

شرایط اجتماعی،مرا بر آن داشت که به جای خط سیر ذوقی و استعداد شخصی ام،مسیر تحصیلی و علمی ای «به درد بخور» را انتخاب کنم و در نتیجه،به سراغ جامعه شناسی و تاریخ رفتم.

امروز،نیازی که به شدت احساس میشود،تجدید فکری و فلسفی جهان بینی و انسان شناسی ایدئولوژی اسلام است که زیربنای آن در همهء ابعاد و همهء پایه ها است.و به همین دلیل نیز هست که اکنون از سوی مارکسیست ها و ماتریالیست های فلسفی،اقتصادی،اخلاقی و استعماری،اسلام با یک هجوم فلسفی و فکری و علمی و ذهنی رو به رو است.اساسا رشد ایدئولوژی ما به مرحله ای رسیده است که جهان بینی و انسان شناسی توحیدی ما،نیاز به بیان فلسفی و تفسیر عرفانی جدیدی،در سطح اندیشه و دانش عصر ما و انسان عصر ما را ایجاب کرده است.و نسل روشنفکر و متعهدی که به این طرز فکر،وفادار مانده است،ضرورت آن را به شدت احساس می کند.

احساس می کنم که انسان عصر ما،روشنفکر عصر ما و ایدئولوژی اسلامِ بیدار شده و به صحنه آمدهء ما،نیازمند چنین بینشی و برداشتی از جهان و انسان است.تحصیل فلسفه در غرب و سپس تکمیل اش با فلسفهء شرق و اسلام شناسی فلسفی،کاری است در مسیر مسئولیت و در جهت تکوین ایدئولوژیک اسلام.

پایان

نیاز به بیان فلسفی و تفسیر عرفانی:(3)

 

اما آنچه در پیرامون ام می گذرد،همیشه آن چنان فجیع بوده است که استغراق ام را در این فضای پر از اندیشه و تأمل و احساس و زیبائی،نوعی خلسه و خلوتی می یافته ام،که به همان اندازه که نشانه ای از عمق و زیبائی و خلوص روح و جلال و علوّ و قداست جوهر و فطرت است،حکایت از وجود مختصری «بی غیرتی» نیز هست...و شاید هم،مفصّلی!

این است که با خود گفتم:من که از کیسهء فقیر مردم ام رفته ام تا چیزی بیاموزم و بازگردم،نمی توانم تنها به میل دلم عمل کنم و آزاد نیستم که تنها به مقتضای وضع روحی و استعداد شخصی ام،به آموختن و اندوختن مشغول شوم و همّ و غم ام همه این باشد که در پی آن چه به من رشد وجودی و غنای فرهنگی و لذت روحی و حتی کمال علمی و فکری و معنوی می بخشد،باشم.

زیرا هرگاه فلاسفهء بزرگ،نوابغ درخشان و روح های متعالی و هنرمندان و شاعران و متفکران برجسته ای را در تاریخ می یافته ام که از محیطی تیره و تنگ و منحط و از میان مردمی قربانی فقر و خواب و عقب ماندگی و جور و مصیبت برخاسته اند و قرن هاست که اندیشه ها و احساس های برجسته و زبدهء بشریت را با کشف و کرامات خویش تغذیه می کنند،اما مردم پیرامون خویش،زندگی و جامعه و شهر خویش و توده های محروم و محتاج عصر خویش را کمترین نصیبی نداده اند،نمی توان خود را از چنگ «سؤالی سرزنش آمیز»رها کنم.

عالی ترین درجهء شهادت و ایثار و اخلاص،نه تنها گذشتن از مال و جان،که از رشد و تکامل وجود و معنوی و علمی خویش است؛ و ایستادن برای پرداختن به مردم و حرف زدن با آن ها و پاسخ گفتن به نیازهای ابتدائی و عادی زندگی شان.

ادامه دارد...

نیاز به بیان فلسفی و تفسیر عرفانی:(2)

 

موسیقی فلسفی و عرفانی هند،گرچه فهم آن برایم ساده نیست و به همان اندازه برایم تأمّل انگیز و عمیق است.و وقتی آن را در برابر آن چه به نام موسیقی به خورد ما می دهند،می سنجم،می فهمم که «حُرمت غِنا» چه خدمتی به انسان و چه حمایتی از حیات و هوشیاری و حرکت ملت ما و در عین حال،چه ادای احترام و تقدیر و تجلیل از موسیقی راستین و اندیشمند و روح و روحانیت بخش را در خود داشته و دارد؟

و نیز سمفونی های پرقدرت و جلال «بتهوون» و زمزمه های پر غم «باخ»،که همگی مناجات یک عابد شاعر عاشق و سرشار از ایمان و احساس و شعور است با خدا؛خدائی که همه،جلال و زیبائی و مهر است و با این همه،خویشاوند نزدیک و محرم و آشنا و دردشناس و آگاه از راز و نیاز و رنج و عشق و شکست و آرزوی روح آدمی و پر کنندهء پوچی و خلأ و سردی و سکوت این دنیا و این زندگی و انیس مهربان و امیدبخش و نوازشگر تنهائی ما...

خلاصه،آنچه عطش درون مرا سیراب می کند،فلسفه است و اشراق و زیبائی و عشق و شعر.و این است که هر جا،اینها همه یک جا جمع می شوند،مرا از شور و شوق و لذت و مستی به اوج رضایت و سیری و سیرابی وجودی می رسانند و به معراج روح می برند.این چنین است وقتی اوپانیشاد ها را می خوانم و یا مثنوی را می نوشم و یا موسیقی باخ را گوش می دهم و گاهی که به هزار زحمت،جمله ای از زبان شمش بیرون می کشم،در «مقالات شمس» که نسخه ای پر غلط و نامفهوم از او پیدا شده است.

این ذوق و استعداد و عشق و رضایت روح من است.

ادامه دارد...

نیاز به بیان فلسفی و تفسیر عرفانی:(1)


هر کسی را برای کاری ساخته اند.زمان و مردم،از هر کسی و گاه از کسانی،مسئولیّتی را می طلبد.چه خوشبخت اند آنها که «زمینهء انسانی»شان با «زمان اجتماعی»شان هماهنگ و حتی همانند است،و مردم از او کاری را به اقتضای زمان و نیاز خویش می خواهند،که وی اساسا برای آن ساخته شده است.

اما من،به دلیل آنچه در خویش احساس می کنم و از خویش می شناسم و هم به نشانهء نخستین گرایش ها و کوشش های اولیه ام در آن ایّام جوانی،چنین شانسی را نداشتم و در نتیجه،میان«آن چه کردم» و « آنچه بودم»،همانندی و هماهنگی کامل و از همه جهت منطبق،وجود نداشت.

اگر من در عصری از گذشته مان آمده بودم که مسئله ای به نام مسئولیت اجتماعی و تعهد مردمی وجود نمی داشت و هر محصلی تنها به انگیزهء فردی و ذوقی و استعداد شخصی اش،راه تحصیل و تحقیق و تربیت و تکامل معنوی و فکری خویش را انتخاب می کرد و یا روشنفکری در سوئیس و یا نروژ می بودم،بی شک راهی را که رفته بودم،با اکنون فرق داشت.

من، هم از نظر ذوق و هم روحیه و هم تیپ و یا به تعبیر خودمان «سنخیت اخلاقی» و هم بینش و گرایش و استعداد شخصی،برای انتخاب راهی ساخته شده بودم که از فلسفه،عرفان،ادبیات و هنر،و به ویژه شعر می گذشت.هم اکنون نیز چنین است.تفریح و تفنن و لذت روحی ام در این است که سقراط و ارسطو و افلاطون و فلوطین و بیکن و کانت و دکارت و نیچه و هگل و گوته و اشپنگلر و بوعلی سینا و رازی و غزالی،و ابن رشد و ملاصدرا و میر فندرسکی و میرداماد و حاج ملا هادی سبزواری و ... را بخوانم.و بیش تر از اینها،لائوتسو و کنفوسیوس و بودا و ودا و اوپانیشادها و نانک؛و بیش تر از اینها،حلاج و جُنید و فُضیل عیاض و ابوسعید ابی الخیر و شرح تعرف و کشف المحجوب و المعارف و منطق الطیر و تذکرةالاولیاء و مثنوی و مقالات شمس،و در شعر و ادب،لوئی چینی و کمدی الهی دانته و پل والری و جونز و شکسپیر و گوته و گاه شاهنامه و بیش تر اوقات،حافظ و همیشه مثنوی کبیر و عزیز و برخی جاهای آثار نظامی و خیلی جاهای سنائی و عطار و در بعضی حالات،نیما و اخوان و شاملو و ...

ادامه دارد...

اجتهاد،انقلاب دائمی فکری:(3)


2)امر به معروف و نهی از منکر:دیگری «امر به معروف و نهی از منکر »است،در اصطلاح اولیهء اسلامی؛و آنچنان که پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) می گفتند و امام حسین(ع) انجام میدادند و مسلمانان می فهمیده اند- نه جنبهء فانتزی ای که اکنون پیدا کرده است - خود امام حسین(ع) در وصیتی که باقی گذاشته اند،دلیل حرکت شان را باز می گویند:

 «من،نه برای هیچ چیز،که برای امر به معروف و نهی از منکر است که می روم»

و کار حسین(ع)،معنای واقعی امر به معروف و نهی از منکر است و رسالت و وظیفهء عینی همهء افراد.

در جامعهء اسلامی،نه تنها علما و شخصیت های رسمی سیاسی،بلکه همهء افراد-افراد توده،زبده،بصیر،بازاری و هر کسی-مسئول امر به معروف و نهی از منکرند.و این،خود به خود،جامعهء اسلامی را به حرکت و انقلاب دائمی و ساختن و خراب کردن همیشگی در می آورد.در جامعهء اسلامی،هیچ کس نمی تواند در زندگی اش،حالت بی تفاوتی و بی طرفی داشته باسد.چون مسئول است.بنابراین می بینیم که در مسائل اجتماعی و در نظام اجتماعی،و در امر به معروف و نهی از منکر،اجتهاد،مذهب را - هم به صورت برداشت فکری و تلقی عقلی،و هم به صورت نظام اجتماعی – در حالت انقلاب دائمی قرار می دهد.

3)مهاجرت:اجتهاد،در مسائل ایدئولوژیک است؛و امر به معروف و نهی از منکر،در نظام و روابط اجتماعی.اما هجرت،در سرنوشت قومی و ملی یا طبقاتی است.چه هجرت فردی و چه هجرت گروهی.و مهاجرت به دو شکل انجام می گیرد:یکی مهاجرت درونی و انفسی است؛و دیگری مهاجرت بیرونی و آفاقی.[بهترین نمونه اش،هجرت رسول اکرم(ص) و اصحاب شان از مکه به مدینه]

پایان