عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و نهم):

اسلامِ علی وار،خط مشیِ حسین وار:

این نهضتی که به سرعت دارد وجدان نسل جوان را فتح می کند؛و مهم تر از آن،امواج آن،سطح تودهء مردم مذهبی و سنتی و حتی بازار و روستا را فرا می گیرد؛و زمینه را برای یک حرکت اجتماعی بزرگ و عمیق بر اساس ایدئولوژی انقلابی اسلام،که همان تشیع علوی و ولایت خاندان و مکتب ائمهء راستین و خط مشی تاریخی شیعهء آزاد عدالتخواه ضدّ خلافت است،فراهم می سازد.
این مائیم که مسئولیت آن را داریم که اسلام را از صورت سنت های منجمد و شعائر موروثی و عادات مذهبی ناآگاه و خرافه های پوچ،که فقط نسل پیرِ خوکرده به آن را می تواند قانع کند؛و در این صورت،از حرکت زمان و تغییر نهاد های اجتماعی فردا برکنار خواهد ماند؛به صورت یک ایدئولوژی مسئولیت آفرین خودآگاه و هدایت کننده طرح کنیم تا نسل فردا و رهبران تعیین کنندهء زمان و زندگی و فکر و فرهنگ فردا،که تحولات اجتماعی را رهبری می کنند،نه تنها از آن نفرت نکنند؛و آن را سدّ ارتجاعی و سَمّ خرافی و عامل تضعیف و تخدیر اندیشه ها و اراده ها تلقی ننمایند؛بلکه به قدرت سازندگی و نقش مترقی و نیروی بیدار کننده و بسیج کنندهء آن ایمان پیدا کنند و به خاطر حقیقت یا حداقل مصلحت،بر آن تکیه کنند؛و به جای مبارزه با آن،به ترویج و تقویت آن بپردازند.

وجود عدهء زیادی افراد مؤمن،موفقیت یک ایمان به حساب نمی آید؛بلکه ارزش یک ایمان،به این است که زندگی کند و رشد و نموّ و تکثیر داشته باشد.وگرنه مذهبی که به صورت یک موجود منجمد و متحجر درآمده و عقیم شده است،هرچند در حال حاضر،اکثریت تودهء عوام به آن وابسته باشند،مرده است و از دست رفته.زیرا نباید دید که پیروان یک مذهب در یک مملکت چند میلیون نفر است؛بلکه باید دید در صحنهء زندگی و زمان و فکر و حرکت و تحول جامعه و تغییر نسل و کُون و فساد عقاید و ارزشها و فرهنگ ها و نهاد های اجتماعی و سیر تاریخ به سوی فردا،این مذهب،حضور دارد یا نه؟

آنچه برای من بزرگترین امید تسلیت بخش نیرو دهنده است،این است که بر خلاف سالهای پیش،اکنون مسلم است که فردا،روشنفکران و رهبران فکری و سازندگان فرهنگ و فکر و جامعهء ما در آینده،ماتریالیست های غرب زده یا شرق زده،مارکسیست ها یا ناسیونالیست ها نخواهند بود.بلکه روشنفکرانی خواهند بود که اسلامِ «علی»وار و خط مشی «حسین»وار را به عنوان مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کرده اند.هم اکنون اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطائی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط وجهان بینی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقلید سازی،که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود،و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام،آزاد شده است.و هم اسلام آزاد،بتواند از کنج محراب ها و حجره ها و تکیه ها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ،به صحنهء زندگی و فکر و بیداری و حرکت و زایندگی پا گذارد.به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهای قبرستانی،به متن صحنهء کشاکش های زمان بازآورد،و ابتکار هدایت و خلاقیت و ویرانگری و سازندگی را به دست وی سپارد.

اگر قرآن،«هدی للمتقین و للعالمین» است،مگر جز به این معنی است؟و مگر جز این است که ما در قبال آن چنین مسئولیتی داریم؟

و آیا تحقق چنین هدفی و انجام چنین مسئولیتی،با رعایت آن گونه مصلحت اندیشی های محلی و تقیّه پرستی های سنتی ممکن است؟

آیا،کسانی که هنوز در قرن حاضر جرأت نکنند از چند آخوند درباری سیصد سال پیش،که حاشیه نشین شاه سلطان حسین صفوی بوده اند،انتقاد علمی کنند،و حتی اهانت های وقیح و کثیف آنان را به ساحت مقدس خاندان پیغمبر(ص) و ائمهء اطهار(ع) رد نمایند،لیاقت آن را دارند که اسلام را در این عصر نجات دهند؟

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و هشتم):

اول) ایثار:

آنچه ستون اساسی و عمود خیمهء انسان بودن،یا اخلاق است،در یک کلمه،«ایثار» است؛کلمه ای که در هیچ زبانی وجود ندارد،که با این همه کوتاهی و دقت،این قدر معنا را القاء کند.

ایثار،یعنی «انتخاب منافع و مصالح دیگر و دیگران،بر منافع و مصالح خویش.ایثار،عملی است در اوج اخلاق،آنزمان که کسی در دوراهی «خود» و «دیگران» قرار می گیرد.

ایثار،مسئلهء بسیار بزرگی است.اما مهم تر از خودِ عمل – که فرد واقعا منافع خویش را سخاوتمندانه و پارسایانه و بی نظر و بی چشمداشت،به دیگری و دیگران ببخشد و خود را محکوم و محروم بگذارد – توجیه منطقی و عقلی این عمل است.هیچ فلسفه و هیچ مکتب جامعه شناسی و انسان شناسی وجود ندارد که بتواند چنین عملی را توجیه و تفسیر و تحلیل عقلی بکند و منطقی نشان اش بدهد؛عملی را که فرد در آن جا دیگری را بر خود بر می گزیند و هیچ پاداشی نمی خواهد،نه معنوی،نه مادی.

ایثار،فرمانی است برای بخشیدن همه چیز و گرفتن هیچ چیز؛یعنی:ای فرد! بمیر تا دیگران بمانند.اسارت را بپذیر،تا دیگران به آزادی برسند.زندگی ات را در خدمت مردم،به رنج و بدبختی و محرومیت،و دور شدن از همهء لذت ها بگذران؛و همهء بدبختی ها را استقبال و تحمل کن،و اینگونه تلخ و محروم زندگی کن،تا نسل بعد و نسلهای بعدی بتوانند خوب زندگی کنند.

بنابراین،اخلاق،در اوجش،«ایثار» است:ایثار مال،ایثار آسایش،ایثار امنیت،ایثار لذت،ایثار برخورداری،ایثار عشق،و در نهایت،ایثار جان است برای دیگران.

و اگر فلسفه و مکتب و مذهبی نتواند ایثار را توجیه کند؛و اگر در یک جهان بینی،«ایثار»،مفهوم منطقی نداشته باشد و موجه نباشد؛و یا اگر مذهبی،جهان بینی ای،فلسفه یا مکتبی – مادی و غیر مادی – نتواند به فرد بگوید که:«فدای جامعه باش و خود را قربانی بقای دیگران کن » و چون دلیل بخواهند،نتواند که برای فکر و عمل و بینش او،علت و رابطه و ضامنی از خارج طرح کند که فرد بر اساس آن برای نجات دیگران،خود را به آتش بیفکند؛بی پایه است و اخلاقش اساسی ندارد.زیرا،اگر فداکاری در راه مردم و جان دادن برای هدف،تجلی غریزهء فداکاری و قهرمانی در انسان باشد – آنچنان که در زنبور عسل و در ملکهء کندو که تن به مرگ می دهد – فداکاری،«ارزش» خود را از دست می دهد؛هرچند برای جامعه،بسیار سودمند باشد.

دوم) ملاک خیر و شرّ:

وقتی فرد،عملی می کند که دوست دارد دیگران هم آن عمل را انجام دهند،عمل اش «خیر» است؛و وقتی کاری می کند که دوست دارد هیچ کس چنان کاری نکند،و فقط او باشد،عمل اش «شر» است.«سارتر» چنین توجیهی می کند،چون می گوید:جهان،عبث و پوچ است؛در هستی،خدا و هدف و حساب و نظارتی نیست؛و چون عامل خیر و شر معنا ندارد و ضابطه ای نیست که بر اساس آن،اعمالمان را توجیه و تنظیم کنیم،پس مبنای خیر و شر،مبنائی درونی است،بر اساس قضاوت و احساس شخصی.

«سارتر» تا اینجا را درست آمده است؛اما به این فکر نکرده است که،اگر فقط من هستم که انتخاب می کنم،و جز خواست و تشخیص من،ضابطه و معیاری نیست؛و من به جای همه و برای همه است که انتخاب و عمل می کنم – و بر این اساس،هر فردی مسئول عموم است – پس چه عاملی وادارم می کند که «شرّ سودمند» را نفی،و «خیر زیانمند و خطرناک» را انتخاب کنم؟

اگر ملاک خیر و شر و انتخاب و اخلاق،خودِ من هستم،پس هیچ کس حق سرزنش و نصیحت و محکوم کردن ام را ندارد.و اگر هیچ عامل خارجی ای وجود ندارد که خیر و شرِّ عمل مرا با آن بسنجد،چه عامل و ضابطه ای محکوم می کند،اگر با علم به خیر بودن این،و شر بودن آن،شر را انتخاب کنم؟پس بعد از اصل خیر و شر،اصل «آمر» و «ناهی» مطرح می شود،یعنی «ضامن اجرای خارجی در انتخاب اخلاقی».

سوم) «آمر» و «ناهی»:

سومین اصل اخلاق،عامل امر کننده و نهی کننده است؛چون اگر تنها من ملاک باشم،و چنین نیروئی در خارج از من وجود نداشته باشد،هرگز «خیر»ی را انتخاب نمی کنم که برایم خطرناک و زیانمند و مرگ آور است؛و «شرّ»ی را نفی نمی کنم که سود و لذت و آسایش ام در آن است.

پس اخلاق،بر اساس «ایثار»،«علم به خیر و شرّ» و تعیین عامل مافوق فردی است که در لحظهء انتخاب،فرد را امر یا نهی می کند.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و هفتم):

فلسفهء اخلاق،بر اساس جهان بینی توحید:

این بحث،همیشه در تاریخ و فرهنگ و فلسفه و دین،مطرح بوده – و اکنون نیز بیش از همیشه مطرح است – که آدمی چگونه باید زندگی کند؟و چگونه رفتاری باید داشته باشد؟و بیش از این دو سؤال،پرسش حساس تری مطرح است که:«چگونه باید باشد؟»یعنی،«چگونه باید بشود؟»

در این پرسش های اساسی،که مجموعا اخلاق و یا انسان شناسی مطرح است،می خواهم این مسئله را عنوان کنم که توحید،به عنوان یک اعتقاد،و به خصوص به عنوان یک جهان بینی،چه نقشی دارد؛و برای آن ها که به توحید معتقدند،مسئلهء اخلاق و مسئلهء خیر و شر و مسئلهء فداکاری و ایثار و مسئلهء ارزش ها،در نتیجه کیفیت رفتار اجتماعی و یا کیفیت زندگی انسانی و فردی،در رابطه با دیگری و دیگران چگونه است.

در تعریف حقیقی و درست،اخلاق،به معنای طرح ابعاد اصلی و اساسی شخصیت انسان ایده آل است؛و بحث اخلاقی،یحثی است که مسئلهء ارزش ها را توجیه می کند.ارزش،مفاهیم یا مصداق های خاصی است که با سود،مغایر – و گاهی متضاد – است.

ارزش،عبارت از رابطهء خاصی است که انسان با شیء،فرد،و یا یک رفتار خاص دارد،که در آن سود و نفع نیست؛بلکه به صورت زیان و نفی سود و نفع،مطرح است.

در اخلاق قدیم و جدید،از بیان ارسطو گرفته تا سارتر،سخن از خیر و شر می رود؛یعنی اخلاق،علمی است که دعوت به «خیر» و نهی از «شرّ» می کند.یکی از ابعاد تشخیص،برای تحقق اخلاق،خیر و شر است.اما اگر اخلاق،فقط بحث خیر و شر باشد،به صورت یک علم ذهنی و کلامی و فلسفی در می آید؛و فقط به درد تدریس می خورد و ذره ای تأثیر در زندگی اجتماعی و فردی نخواهد داشت.

بنابراین،مشکل اخلاق،مشکل تشخیص خیر و شر نیست،بلکه مشکلِ خودِ آدم است؛مشکل انسانی است که در برابر خیر و شر قرار گرفته است؛مشکلِ انتخاب کنندهء خیر و شر،نه تمییز خیر و شر و تقسیم امور به خیر و شر!

آن چه که در تمدن امروز و فرهنگ انسان معاصر،اساسی ترین خطر را به وجود آورده،و مهم ترین مسئله ای است که همهء اندیشمندان به آن می اندیشند،مسئلهء بحران اخلاقی است،و فرو ریختن همهء ارزشهای انسانی و اخلاقی.بحران فلسفی و فکری و فرهنگی انسان امروز،بحران اخلاقی است.به دلیل اینکه «ایثار» قابل توجیه نیست؛و در اخلاق مادی،عاملی بیرونی وجود ندارد تا فرد را علیرغم میل خود،به انتخاب «خیر» وادار کند.

اساسا اعتقاد به ارزش های اخلاقی و اصل ایثار،برای انسان عقلی و منطق دکارتی امروز،قابل توجیه نیست؛و فلسفه های جدید نتوانسته اند اخلاقی متناسب با جهان بینی و منطبق با ارزشهای انسانی و توجیه کننده برای بشر امروز بسازند و جانشین مذهب کنند.زیرا همیشه مذهب،زیربنای اخلاق بوده است و اکنون با کنار گذاشتن مذهب،همهء پایه های اخلاقی فرو ریخته است.چه،اخلاق،روبنای مذهب است.

به قول ژان ایزوله،از ابتدای تاریخ فلسفه تا امروز،همهء کوشش ها این بوده است که بدون خدا،مکتبی اخلاقی طرح کنند و اخلاق را از زیربنا و پایگاه مذهبی اش جدا کنند و بر خود اخلاق،یا بر انسان دوستی،یا بر فلسفهء ماتریالیسم و یبا بر منطق،استوارش کنند.اما همهء کوشش ها بی ثمر مانده؛و هرگاه که خواسته اند اخلاق را از زیربنای همیشگی اش جدا کنند،فرو ریخته است.

اخلاق که بحث «چگونه زیستن» و «چگونه بودن» آدمی است – آن چنان که من می اندیشم – بر سه اصل استوار است.و هر مکتبی – چه مذهبی و چه غیر مذهبی،معنوی یا مادی،ایده آلیستی یا رئالیستی – باید این سه اصل را طرح و روشن کند؛که اگر طرح نشود،یا مبهم بماند،اخلاق،استوار و قابل تحقق نیست.و اما آن سه پایه یا سه اصل:

ایثار – ملاک خیر و شرّ – آمر و ناهی

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و ششم):

در صورتی که،بنا بر اصلی که از نفس توحید بر می آید،نه تنها بین این دو تضادی نیست،بلکه معاش و معاد،دنیا و آخرت،هماهنگ و علت و معلول همند،که «الدُّنیا مَزرَعَةُ الاخرة»،توحیدِ میان دنیا و آخرت را نشان می دهد،و دنیا و آخرتی که با هم تضاد داشتند؛یعنی نشان می دهد،آن کس که دنیایش بر اساس بدبختی است،آخرت اش هم بدبخت تر خواهد بود؛تا خیال نکند که بهشت،توجیه و جبران ضعف و ذلت او در دنیا است؛و خیال نکند آن چیزی را که در اینجا کوشش کرده و نتوانسته به دست بیاورد،در آن دنیا خواهد گرفت.کسی که در اینجا کور است،در آنجا هم کور است؛و کسی که در اینجا زندگی مادی ندارد،زندگی معنوی و سرنوشت خدائی هم نخواهد داشت.دنیا و آخرت،علت و معلول همند.بهشت،عبارت از باغی است که بذرش را در زندگی این جهانی می کاریم.

«وحی» بر انسان از غیب،که ما فکر می کنیم یک مسئلهء متافیزیکی است،در قرآن،همچون پرتو نور صبحگاهی است بر چشم،مثل آمدن باران است در کام تشنهء یک گل.معجز و غیبی،و علمی و محسوس،هر دو،آیه اند:یک قانون و یک ناموس،یک حقیقت،یک علت بر هر دو حکومت می کند،و ساخت یک خالق است.در صورتی که ما به غلط می پنداریم که هر چه در طبیعت است،پست است،و خدا نمی تواند در پدیده های طبیعی باشد؛و تنها بعد از مرگ است که وارد سرزمین خدا می شویم.برای همین هم هست که وقتی می گوئیم:«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»،یعنی،بعد از مرگ،ما به طرف خدا می رویم،و پیش از مرگ،این طرف ها خدا نیست،طبیعتِ مادی است،پست است،حقیر است!!!

در حالی که خدا در قرآن،نه به صورت اشراقی و عرفانی معرفی شده؛که با نفی طبیعت،خوانندهء قرآن به خدا برسد؛و نه به صورت فلسفی و استدلال ذهنی،که در درون طبیعت و با اصول ذهنی اثبات بشود.بلکه برعکس،این کتابی که بیش از هر کتاب دیگر،بر طبیعت و پدیده های طبیعی تکیه دارد؛خوانندهء خودش را دعوت می کند که با بیرون آمدن از ذهنیت درونی اش و با غرق شدن آگاهانه و نگرش درست پدیده های مادی طبیعی،خدا را بفهمد و ببیند.

این نه نفی طبیعت،و صوفیانه به درون خود خزیدن است،برای شنیدن صدای خدا؛و نه همچون علم،انسان را از درون در سطح پدیده های مادی محبوس نگه داشتن است.بلکه برعکس،دعوت کردن انسان آگاه است،که عمق پدیده های مادی طبیعت را بشکافد؛و از طریق ماده،به معنا برسد؛و در متن طبیعت،حقیقت را سیر کند؛و از دنیا،به خدا برسد.

همهء هستی از این دو حقیقت ساخته شده است:یکی «سنّت» و دیگری «آیه».وقتی قرآن می گوید سنت،مقصود قوانینی علمی است که بر فرد،بر زندگی،بر جهان،بر تاریخ بشری،بر جامعه ها و بر طبیعت حاکم است.«آیه»،پدیده های اجتماعی،انسانی یا مادی است؛خودِ پدیده ها است.

قرآن،روابط میان پدیده ها را «سنت» می گوید،و خودِ پدیده ها را «آیه».این که هر جامعه ای وقتی به عیّاشی بیفتد،سقوط می کند؛یا وقتی آثار سقوط در جامعه ای به وجود آمد،عوامل سقوط به عیاشی رو می کند – جامعه و تفنّن – یک سنت است،قانون است.اما شب یک آیه است،پشّه یک آیه است،آمدن شب و روز آیه است،باران آیه است،نور آیه است،زمین و آسمان آیه است.لیستی از آیه ها،در آخر سورهء روم،پشت سر هم آمده است.

«آیه» عبارت است از نشانه ای از ذات حقیقی و واقعی.آیه،خود ذاتا و مستقلا معنا ندارد؛اشاره و سایه ای است از یک ذات غیر محسوس غیبی.پس تمام جهان،آیه است.

در جهان بینی توحیدی،دنیا و هستی،تقسیم می شود به محسوس و نامحسوس،و «شهادت» و «غیب».و «غیب» تقسیم می شود به غیبِ نادانستنی – که جز خدا،آن را نمی داند – و غیبِ دانستنی – که ما فعلا آن را نمی دانیم – و شهادت،تقسیم می شود به آیه و سنت.

آیه،عبارت است از همهء مظاهری که در جهان وجود دارد،و نشانه ای از وجود مطلق غیبی در علوم انسانی یا علوم طبیعی است.و سنت،عبارت است از روابط میان پدیده ها یا آیه ها،که به صورت قوانین حاکم بر جهان انسانی یا طبیعی،علوم را می سازد.این،جهان بینی مبتنی بر توحید،از زبان قرآن است.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و پنجم):

جهان بینی مبتنی بر توحید:

توحید،به عنوان زیربنای این مکتب،در سه عنوان بیان می شود:

اول:توحید،به عنوان یک جهان بینی به معنای اخصّ.

دوم:توحید،به عنوان یک فلسفهء تاریخ،جریان تاریخ و زیربنای جامعه شناسی توحید.

سوم:توحید،به عنوان زیربنای اخلاقی و مبنای انسانیت،مبتنی بر دو اصل خیر و شرّ.

در نوشتهء «وراثت آدم» یا «حسین وارث آدم»،اصل «توحید»،هم به عنوان جهان بینی،هم جامعه شناسی،هم نفی اصل شرک و هم به عنوان فلسفهء تداوم و تسلسل تاریخی،و از همه مهم تر،به عنوان یک رسالت در مذهب ما،و به معنای اخص،به عنوان نقش عاشورا و انقلاب امام حسین(ع) در تحقق رسالتی که توحید،بر دوش این مردان در تاریخ نهاده است،مطرح شده است.

بنابراین وراثت تاریخ،به صورت خیلی اشاره ای و فشرده،توحید را هم به عنوان فلسفه و هم به عنوان جامعه شناسی و هم به عنوان جهان بینی و هم به عنوان یک مکتب اخلاقی و به خصوص یک رسالت اجتماعی ای بر دوش همه و بالأخص به عنوان یک تفسیر تازه بر انقلاب عاشورا،و هم به عنوان یک زیربنا و ملاک مستحکمی برای اخلاق مطرح می کند؛آن چه امروز دیگر زیربنا ندارد؛و تمام متلاشی شدن ارزش های اخلاقی هم،به خاطر این است که زیر پای اخلاق،خالی شده؛و کوشش های آدم هائی چون رادیکالیست ها،و سارتر،همه بیهوده است.برای اینکه وقتی اخلاق،زیربنا و ملاک تضمین نداشته باشد،پوشالی است؛انشاء و ادبیات است!

برای اینکه بفهمیم توحید،به عنوان جهان بینی،چه ارزشی دارد،باید جهان بینی مبتنی بر شرک،و یا جهان بینی مبتنی بر ماتریالیسم،و یا ایده آلیسم را طرح کنیم و بفهمیم؛تا نفی نقیض این ها را که جهان بینی مبتنی بر توحید است،بتوانیم درک کنیم.

توحید،به عنوان یک جهان بینی،عبارت است از نوعِ فهمِ جهان در ذهن انسانی که به توحید معتقد است؛ و بعد،انعکاس این جهان بینی مبتنی بر توحید،در تلقی و در تفسیر دیگر مسائل فلسفی،و هم تأثیر این جهان بینی توحیدی:در رفتار،در احساس،در اندیشه،در روابط اجتماعی،و در نظام حاکم بر جامعه.

در قرآن،اصلا تعبیرات به گونه ای است که احساس میشود،که این زبان،جدائی میان این دو نیرو را طرح نمی کند؛و کشف حقیقت را – حتی خدا را – به فهم و ادراک،به عنوان یک نیروی واحد واگذار می کند.و گوئی معتقد است که در انسان،دو نیرو به اسم دل و دِماغ،عقل و احساس یا اشراق وجود ندارد؛بلکه یک نیرو به اسم «فهمیدن درست» وجود دارد؛و آن «لُبّ» است،و همان «عقل» و «فؤاد» است.و هر سه تعبیر در قرآن،به صورت مساوی آمده است.

بنابراین توحید،وحدت میان عشق و عقل،وحدت میان بئاتریس و ویرژیل،وحدت میان ابو علی سینا و ابو سعید ابی الخیر،و وحدت میان پاسکال و دکارت را تحقق می بخشد؛و انسان را به دو قطب عشقی و عقلی،و اشراقی و استدلالی تقسیم نمی کند.چون توحید،هیچ گونه دوگانگی و ثنویت را – حتی در روح و در فرد – نمی تواند تحمل کند.توحید،دوگانگی همیشگی میان روح و جسم را از بین می برد.در قرآن،شما هرگز نمی توانید جائی را پیدا کنید،که جسم از روح جدا شده باشد،یا از روح و جسم،جداگانه سخن گفته شود؛چه رسد به مبنای اخلاقی و عرفانی و فلسفی.

معاش و معاد – زندگی مادی و زندگی معنوی – در همهء مکتب های اخلاقی،عرفانی و فلسفی،همیشه با هم ضدّ اند:کسی که به دنبال کار اقتصادی می رود و غرق در مسائل مادی است؛یا احساس معنوی ندارد،یا این احساس در او ضعیف شده است.و کسی که دنیا و مسائل اقتصادی و مادی را نفی و رها می کند،و یکسره غرق در معنویات می شود،معاد را دارد.هر آدم و هر ملت فقیر محرومِ توسری خور،معادش تأمین است؛و هر آدم خوش بخت و هر جامعهء سیر،مترقّی و متمدن،آخرت اش خراب است!پس آخرت مال پُفیوز ها و بی عُرضه ها و گداهاست! 

ادامه دارد...