عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و چهارم):

هفت) انسان ایده آل=«جانشین خدا»:

وی،«انسان خداگونه»ای است که در او،«روح خدا»،بر نیمهء «ابلیسی – لجنی – رسوبی»اش چیره شده است؛و از تردید و تناقض میان «دو بینهایت»خویش رسته است.این انسان،انسانی که باید باشد،و نیست؛انسانی است دو بُعدی!

این انسان ایده آل،از میان «طبیعت» می گذرد و خدا را می فهمد و به سراغ «مردم» می رود و به خدا می رسد؛نه از کنار طبیعت و پشت به مردم.این انسان ایده آل،شمشیر قیصر را در دست دارد و دل مسیح را در سینه! با مغز سقراط می اندیشد و با دل حلّاج،عشق می ورزد.و آنچنان که آلکسیس کارل آرزو می کند:انسانی است که « هم زیبائی علم را می فهمد و هم زیبائی خدا را؛به سخن پاسکال،همچنان گوش فرا می دهد که به سخن دکارت».

کسی که اندیشهء فلسفی،او را از سرنوشت خلق غافل نمی سازد؛و در عین حال،غرق شدن در سیاست،به «مردم زدگی» و «آوازه جوئی» دچارش نمی کند.علم،طعم ایمان را از ذائقه اش نمی برد؛و ایمان،قدرت تعقل و منطق را در او فلج نمی نماید.انسانی است که ساختهء محیط نیست،بلکه محیط،ساختهء او است.

انسان ایده آل،انسانی است با سه چهره:«حقیقت،نیکی،زیبائی»،یعنی:دانش،اخلاق و هنر.او در طبیعت،«جانشین خدا» است؛ارادهء متعهدی با سه بُعد:آگاهی–آزادی-آفرینندگی.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و سوم):

پنج) ایدئولوژی=«اسلام»:

در یک کلمه،«ایدئولوژی» در این مکتب،اسلام است.اما کدام اسلام؟

اسلامِ ابوذر،نه کعب الاحبار؛اسلامِ «عدالت و رهبری»،نه اسلامِ «خلافت و طبقه و اشرافیت»؛اسلامِ «آزادی و آگاهی و حرکت»،نه اسلامِ «اسارت و خواب و سکون»؛و تشیع،تشیعِ علوی،نه تشیعِ صفوی؛اسلامِ «جهاد اعتقادی و اجتماعی و اجتهاد علمی و عقلی»،نه اسلامِ «تقلید و تعصب و تسلیم»؛اسلامِ «قرآن»،نه «مفاتیح الجنان»؛اسلامِ «نهج البلاغه»،نه «طوفان البُکاء»؛«حسینِ خون»،نه «حسینِ اشک»؛کربلای فریاد،نه کربلای نوحه و ...بگذریم که بسیار است.

آن چه من آرزو دارم و در جست و جوی آن هستم،بازگشتن به اسلام،به عنوان یک «ایدئولوژی» است.و آن چه هست،در میان علما و مجامع مذهبی جدی و علمی ما،اسلام به عنوان یک «فرهنگ» مطرح است؛یعنی مجموعهء انباشتهء کلام و لغت و فلسفه و رجال و فقه و اصول و غیره؛که البته در جای خود – یعنی دنیای علم و تحقیق و تحصیل و تدریس – ارجمند و عزیز است.

اسلام – به عنوان ایدئولوژی – را از شناخت علمی و تحلیلی و مقایسهء پنج اصل زیر می توان یافت:

الله – قرآن – محمد(ص) – صحابی نمونه – مدینه.

شش) جامعهء ایده آل=«امت»:

این جامعه،«اُمّت» نام دارد.در برابر مفاهیم مشابه که در زبان ها و فرهنگ های مختلف،یک گروه بشری یا یک جامعه را می نامند؛از قبیل:سوسیته،ناسیون،نژاد،شعبه،قوم،قبیله،طایفه و ...کلمهء «اُمّت»،حاکی از یک روح مترقّی و بینش اجتماعی دینامیک و متعهد و ایدئولوژیک است.

اُمّت، از ریشهء «اُم»،به معنای «راه» و «آهنگ» است.بنابراین:

«اُمّت»،جامعه ای می شود که گروهی از افراد بشری،که در یک ایمان و هدف،مشترک اند،با هم همگام شده اند تا آهنگِ رفتن کنند،و برای نیل به هدف مشترک شان به راه افتند.

در حالیکه اصطلاحات مشابه،تجمع،وحدت خاک یا خون و یا اشتراک در منافع مادی را ملاک «اجتماع بشری» گرفته اند؛اسلام،با انتخاب کلمهء امّت،مسئولیت فکری و اشتراک در حرکت و هدف و رفتن و شدن را،فلسفهء تشکیل اجتماع خود قرار داده است.

در امّت،«زیربنا،اقتصاد است»،(من لا معاش له،لا معاد له:کسی که زندگی مادی ندارد،زندگی معنوی هم ندارد)؛نظام اجتماعی بر «قسط و عدل» است و مالکیت مردم؛احیای نظام هابیلی،جامعهء برابری،و در نتیجه برادری انسانی،جامعهء بی طبقه.این «اصل» است؛اما – بر خلاف سوسیالیسم غربی،که روحِ بینشِ بورژوازی غرب را حفظ کرده است - «هدف» نیست!

در امّت،فلسفهء سیاسی و شکل رژیم،نه دموکراسی رأس ها است؛نه لیبرالیسم بی هدف و بی مسئولیت،که بازیچهء قدرت های اجتماعی است؛نه آریستوکراسی متعفّن است؛نه دیکتاتوری ضد مردم،و نه اُلیگارشی تحمیلی؛بلکه مبتنی بر «اصالت رهبری» است(نه رهبر!که فاشیسم است)؛رهبری متعهد انقلابی،مسئول حرکت و صیرورت جامعه،بر اساس این جهان بینی و ایدئولوژی،و برای تحقق تقدیر الهی انسان در فلسفهء آفرینش.«امامت» یعنی این!

این «اُمّت» - که جامعهء اعتقادی مسئول و مهاجر الی الله است و هدفش ساختن «انسان ایده آل» - جامعه ای است با سه بُعد،آن چنان که در سورهء حدید آمده است:کتاب – ترازو - آهن.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و دوم):

و این است که جنگ مذهب علیه مذهب نیز،یک جنگ تاریخی است؛جنگ مذهب شرک،توجیه کنندهء شرک اجتماعی و تفرقهء طبقاتی،و مذهب توحید،توجیه کنندهء وحدت طبقاتی و نژادی.این نبرد تاریخی میان قابیل و هابیل،شرک و توحید،تبعیض طبقاتی و نژادی با عدالت و وحدت انسانی،مذهب خدعه و تخدیر و توجیه وضع موجود،با مذهب آگاهی و حرکت و انقلاب،در طول زمان تاریخی،پیوسته ادامه دارد تا آخرالزمان.

و این مسئولیت هر فرد در هر دوره ای است،که در این دو جناحی که دائما میان شان نبرد درگیر است – در سراسر تاریخ – پایگاه اش را تعیین کند،و تماشاچی نباشد.این است که با اعتقاد به جبر تاریخ،به آزادی فردی و مسئولیت انسانیِ فرد،در درون جبر تاریخ معتقدم؛و این دو را مغایر نمی بینم.

چهار) جامعه شناسی:

جامعه شناسی،باز بر اساس دیالکتیک است.جامعه عبارت است از دو طبقه – طبقهء هابیلی و قابیلی – مثل تاریخ.زیرا تاریخ یعنی حرکت جامعه در مسیر زمان.به نظر من،در جامعه فقط دو زیربنا ممکن است؛یکی زیربنای قابیلی و دیگری زیربنای هابیلی.

ملاک زیربنای قابیلی و هابیلی،جامعه را به دو قطب تقسیم می کند:

یک) قطب قابیلی،حاکم=«مَلِک-مالک-مَلَأ»

در قرآن،فرعون،سمبل قدرت سیاسی حاکم؛قارون،سمبل قدرت اقتصادی حاکم،و بلعم باعورا،سمبل روحانیت رسمی حاکم است؛که تجلی سه گانهء قابیل واحدند.

این سه چهره:«مَلَأ»،«مُترِف»،«راهب» - به اصطلاح قرآن – به ترتیب:چشم پر کن ها یا گردن کلفت ها،شکم گنده ها یا دُم کلفت ها،و روحانی های رسمی یا ریش درازهای فریبکارند؛که همواره مردم را به ترتیب،به استبداد،استثمار و استحمار می کشند.

دو) قطب هابیلی،محکوم=«خدا – مردم»

در برابر آن طبقهء سه گانه(مَلِک-مالک-مَلَأ)،طبقهء «مردم»(ناس) قرار دارد.هر دو در طول تاریخ،بر ضد هم و در برابر هم هستند.الله در این جامعهء طبقاتی،در صف «ناس» است؛به گونه ای که در قرآن،هرگاه جامعه مطرح است،الله و ناس مترادف هم می آیند.به طوری که «ناس» را می توان در آیه برداشت و «الله» گذاشت؛و کلمهء«الله» را برداشت،و «ناس» گذاشت؛و هر دو یک معنا دارند.بنابراین،در مسائل اجتماعی،یعنی در نظام جامعه(نه در مسائل اعتقادی،یعنی در نظام جهان)،«النّاس» و «الله»،به جای هم اند.بر این اساس،وقتی قرآن می گوید:«الحُکمُ لله»،(حکومت از آنِ خدا است)،یعنی حکومت از آنِ مردم است،نه آنها که خود را نماینده و پسر خدا و گاه خودِ خدا،یا یکی از خویشان نزدیک خدا معرفی می کنند.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و یکم):

سه) فلسفهء تاریخ،«هابیل – قابیل»:

در این مکتب،فلسفهء تاریخ بر اساس یک جبر علمی است؛یک جریان پیوسته،و همچون انسان،یک تضاد دیالکتیکی،یک جنگ دائمی میان دو عنصر متخاصم و متضاد،که از آغاز بشریت شروع شده،و همیشه و همه جا درگیر بوده،و تاریخ را ساخته است.تاریخ،حرکت نوع انسان در مسیر زمان است.و نوع انسان،«جهان کوچک» است.و کامل ترین پدیدهء هستی و مظهر نمایان خلقت،که طبیعت در او،به خودآگاهی رسیده،و از مسیر او به تکامل می رود؛طبیعت زندهء آگاه و با شعور.

به تعبیر دیگر،انسان،تجلّی ای از ارادهء خداوند است.که اراده و شعور مطلق هستی است.و انسان،در این «انسان شناسی»،نمایندهء خداوند در جهان است و جانشین اش در زمین.بنابراین،تاریخ انسان،که عبارت است از سرگذشتِ «شدنِ» انسان و تکوین ماهیت او،نمی تواند تصادفی باشد و ساختهء حوادث و بازیچهء ماجراجویان و پوچ و عبث و بی معنا و بی سرانجام و نامعلوم.

اما تاریخ را از کجا می شناسیم؟از کجا شروع می شود؟از جنگ قابیل و هابیل.پسران آدم،هر دو بشرند و بشری طبیعی؛اما با یکدیگر در جنگ اند؛یکی دیگری را می کُشد.از اینجا تاریخ بشر شروع می شود.جنگ آدم [یعنی جنگ بین روح و لجن]،یک جنگ ذهنی است در ذات(در نوع)؛و جنگ این دو،عینی است در زندگی.بنابراین،قصهء هابیل و قابیل،«فلسفهء تاریخ» را نشان می دهد؛و قصهء آدم،«فلسفهء انسان» را.

جناح هابیل،جناح مستضعف محکوم است؛یعنی مردم،که قتیل تاریخ اند و اسیر نظام قابیل،که نظام حاکم بر جامعه های بشری است.و این جنگ،جنگ دائمی تاریخ است،که نسل به نسل،پرچم قابیل به دست طبقات حاکم می رسد؛و خون بها و دعوت خون هابیل،نسل به نسل به دست وارثان اش – مردم محکوم که برای عدالت و آزادی و ایمان راستین مبارزه می کنند – و این نبرد در همهء دوره ها ادامه دارد؛در هر عصری به گونه ای.سلاح قابیلی،مذهب است؛و سلاح هابیلی نیز مذهب.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود ام):

همین راه حقیقی و راسته و صراط مستقیم و هموار و مقدس،که شنیده اید پیش از این،هزاران تن را به مقصد رسانده است؛ولی شما را عمری است که متوقف نگاه داشته است.درست مثل کسانی شده اید،که راه غلط و بیراههء گمراهی و آوارگی را انتخاب کرده اند.

چرا؟چون شما راه را گردشگاه کرده اید.راهِ رفتن را،پارک مقدس،مزار مقدس،باشگاهِ ماندن ساخته اید.شیعه را نگاه کنید:امام،یعنی کسی که او را راه می برد و راه می نماید،شده است برای او،یک ذات مقدس غیبی،یک شخصیت فوق انسانی،که فقط باید او را ستود و پرستید و عشق ورزید و از او تعریف و تجلیل کرد و دیگر هیچ!مذهب و اصول و احکام و شخصیت های مذهب،هدف شده اند.این است که کسی را به هدف نمی رسانند.

به نظر من،تصادفی نیست که تمام اسامی و اصطلاحاتی که در فرهنگ اسلامی و در تلقی های مختلف و کتب مرجع گوناگون،برای دین به کار رفته است،به معنای «راه» است.خود کلمهء دین،غیر از معنی هائی که از قبیل حکمت و خرد مقدس،برایش قائل شده اند،به معنای راه هم هست؛و دیگر اصطلاحات همه:سِلک،شرع،شریعت،طریقت،صراط،مذهب،اُمّت.

مجموعهء عناصری که برای تعریف جامع انسان،از قصهء آدم برمی آید،بدین گونه است که:انسان،خداگونه ای است تبعیدی؛جمع ضدّین؛یک پدیدهء دیالکتیکی «خدا-شیطان»،«روح-لجن»؛ارادهء آزادی که خود،سرنوشت اش را می سازد؛مسئول،متعهد،گیرندهء امانت استثنائی خداوند؛مسجود همهء فرشتگان؛جانشین خداوند در زمین؛عاصی،حتی بر خدا؛خورندهء میوهء ممنوعه،مطرود بهشت و تبعید شده به این کویر طبیعت؛با سه چهرهء عشق(حوّا)،عقل(شیطان)،و عصیان(میوهء ممنوعه)!و مأمور تا در تبعیدگاه خویش(طبیعت)بهشتی انسانی بیافریند؛و در نبرد دائمی خویش،از لجن تا خدا،به معراج رود؛و این حیوان رسوبی لجنی،خُلق و خوی خدا گیرد!

ادامه دارد...