عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلام پویا و مترقّی (قسمت نود و پنجم):

جهان بینی مبتنی بر توحید:

توحید،به عنوان زیربنای این مکتب،در سه عنوان بیان می شود:

اول:توحید،به عنوان یک جهان بینی به معنای اخصّ.

دوم:توحید،به عنوان یک فلسفهء تاریخ،جریان تاریخ و زیربنای جامعه شناسی توحید.

سوم:توحید،به عنوان زیربنای اخلاقی و مبنای انسانیت،مبتنی بر دو اصل خیر و شرّ.

در نوشتهء «وراثت آدم» یا «حسین وارث آدم»،اصل «توحید»،هم به عنوان جهان بینی،هم جامعه شناسی،هم نفی اصل شرک و هم به عنوان فلسفهء تداوم و تسلسل تاریخی،و از همه مهم تر،به عنوان یک رسالت در مذهب ما،و به معنای اخص،به عنوان نقش عاشورا و انقلاب امام حسین(ع) در تحقق رسالتی که توحید،بر دوش این مردان در تاریخ نهاده است،مطرح شده است.

بنابراین وراثت تاریخ،به صورت خیلی اشاره ای و فشرده،توحید را هم به عنوان فلسفه و هم به عنوان جامعه شناسی و هم به عنوان جهان بینی و هم به عنوان یک مکتب اخلاقی و به خصوص یک رسالت اجتماعی ای بر دوش همه و بالأخص به عنوان یک تفسیر تازه بر انقلاب عاشورا،و هم به عنوان یک زیربنا و ملاک مستحکمی برای اخلاق مطرح می کند؛آن چه امروز دیگر زیربنا ندارد؛و تمام متلاشی شدن ارزش های اخلاقی هم،به خاطر این است که زیر پای اخلاق،خالی شده؛و کوشش های آدم هائی چون رادیکالیست ها،و سارتر،همه بیهوده است.برای اینکه وقتی اخلاق،زیربنا و ملاک تضمین نداشته باشد،پوشالی است؛انشاء و ادبیات است!

برای اینکه بفهمیم توحید،به عنوان جهان بینی،چه ارزشی دارد،باید جهان بینی مبتنی بر شرک،و یا جهان بینی مبتنی بر ماتریالیسم،و یا ایده آلیسم را طرح کنیم و بفهمیم؛تا نفی نقیض این ها را که جهان بینی مبتنی بر توحید است،بتوانیم درک کنیم.

توحید،به عنوان یک جهان بینی،عبارت است از نوعِ فهمِ جهان در ذهن انسانی که به توحید معتقد است؛ و بعد،انعکاس این جهان بینی مبتنی بر توحید،در تلقی و در تفسیر دیگر مسائل فلسفی،و هم تأثیر این جهان بینی توحیدی:در رفتار،در احساس،در اندیشه،در روابط اجتماعی،و در نظام حاکم بر جامعه.

در قرآن،اصلا تعبیرات به گونه ای است که احساس میشود،که این زبان،جدائی میان این دو نیرو را طرح نمی کند؛و کشف حقیقت را – حتی خدا را – به فهم و ادراک،به عنوان یک نیروی واحد واگذار می کند.و گوئی معتقد است که در انسان،دو نیرو به اسم دل و دِماغ،عقل و احساس یا اشراق وجود ندارد؛بلکه یک نیرو به اسم «فهمیدن درست» وجود دارد؛و آن «لُبّ» است،و همان «عقل» و «فؤاد» است.و هر سه تعبیر در قرآن،به صورت مساوی آمده است.

بنابراین توحید،وحدت میان عشق و عقل،وحدت میان بئاتریس و ویرژیل،وحدت میان ابو علی سینا و ابو سعید ابی الخیر،و وحدت میان پاسکال و دکارت را تحقق می بخشد؛و انسان را به دو قطب عشقی و عقلی،و اشراقی و استدلالی تقسیم نمی کند.چون توحید،هیچ گونه دوگانگی و ثنویت را – حتی در روح و در فرد – نمی تواند تحمل کند.توحید،دوگانگی همیشگی میان روح و جسم را از بین می برد.در قرآن،شما هرگز نمی توانید جائی را پیدا کنید،که جسم از روح جدا شده باشد،یا از روح و جسم،جداگانه سخن گفته شود؛چه رسد به مبنای اخلاقی و عرفانی و فلسفی.

معاش و معاد – زندگی مادی و زندگی معنوی – در همهء مکتب های اخلاقی،عرفانی و فلسفی،همیشه با هم ضدّ اند:کسی که به دنبال کار اقتصادی می رود و غرق در مسائل مادی است؛یا احساس معنوی ندارد،یا این احساس در او ضعیف شده است.و کسی که دنیا و مسائل اقتصادی و مادی را نفی و رها می کند،و یکسره غرق در معنویات می شود،معاد را دارد.هر آدم و هر ملت فقیر محرومِ توسری خور،معادش تأمین است؛و هر آدم خوش بخت و هر جامعهء سیر،مترقّی و متمدن،آخرت اش خراب است!پس آخرت مال پُفیوز ها و بی عُرضه ها و گداهاست! 

ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.