عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلام پویا و مترقّی (قسمت بیست و پنجم):

و «حسین»،با همهء هستی اش آمده است تا در محکمهء جنایت تاریخ،به سود کسانی که،هرگز شهادتی به سودشان نبوده است و خاموش و بی دفاع می مردند،شهادت بدهد.

اکنون محکمه پایان یافته است؛و «حسین(ع)» و همهء عزیزانش و همهء هستی اش،با بهترین امکانی که خدا در اختیار مخلوقاتش قرار داده است،یعنی «شهادت»، رسالت عظیم الهی اش را انجام داده است.

یکی از بهترین و حیات بخش ترین سرمایه هائی که در تاریخ تشیع وجود دارد،«شهادت» است.

ما از وقتی که،به گفتهء جلال آل احمد،«سنت شهادت را فراموش کرده ایم و به مقبره داری شهیدان پرداخته ایم؛مرگ سیاه را،به ناچار گردن نهاده ایم».

و از هنگامی که به جای شیعهء «علی» بودن،و از هنگامی که به جای شیعهء «حسین»بودن و شیعهء «زینب» بودن،یعنی «پیرو شهیدان بودن»،زنان و مردان ما،«عزادار شهیدان شده اند و بس»،در عزای همیشگی مانده ایم.

چه هوشیارانه دگرگون کرده اند پیام «حسین» را و یاران بزرگ و عزیز و جاویدش را؛پیامی که خطاب به همهء انسانها است.این که «حسین» فریاد می زند – پس از اینکه همهء عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر،در برابرش نمی بیند – فریاد می زند که:

«آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟»،« هل من ناصر ینصرنی»؟

مگر حسین(ع) نمی دانست که کسی نیست که او را یاری کند،زیرا تمام یارانش به خون غلتیده اند؟ این سؤال،سؤال از تاریخ فردای بشری است؛و این پرسش،پرسش از انسانهای آینده است؛و از همهء ماست.و این سؤال،انتظار «حسین(ع)» را از عاشقانس بیان می کند و دعوت شهادت او را به همهء کسانی که برای شهیدان،حرمت و عظمت قائلند،اعلام می نماید.

«شهید» نشان می دهد و می آموزد و پیام می دهد که در برابر ظلم و ستم،ای کسانی که می پندارید:«نتوانستن،انسان را از جهاد،معاف می کند»،و ای کسانی که می گوئید:«پیروزی بر خصم،هنگامی تحقق دارد،که بر خصم،غلبه شود»،نه! «شهید»،انسانی است که در عصرِ «نتوانستن و غلبه نیافتن»،با مرگ خویش،بر دشمن پیروز می شود؛و اگر دشمن اش را نمی شکند،رسوا می کند.

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت بیست و چهارم):

«شهید»،قلب تاریخ است!

اکنون شهیدان مُرده اند و ما مُرده ها،زنده هستیم.شهیدان، سخن شان را گفتند و ما کَر ها،مخاطب شان هستیم.آنها که شهامت و دلیری آن را داشتند که- وقتی نمی توانستند زنده بمانند-مرگ را انتخاب کنند،رفتند.ما- مظاهر ذلت و زبونی- بر «حسین» و «زینب»-مظاهر عزت و حیات-می گرییم.و این یک ستم دیگر تاریخ است،که ما زبونان،عزادار و سوگوار آن عزیزان باشیم.

امروز شهیدان،پیام خویش را با خون خود گذاشتند،و روی در روی ما،بر روی زمین نشستند تا نشستگان تاریخ را به قیام بخوانند.

در فرهنگ ما،در مذهب ما،در تاریخ ما،تشیع،عزیز ترین گوهرهائی که بشریت آفریده است؛حیات بخش ترین ماده هائی که به تاریخ،حیات و تپش و تکان می دهد و خدائی ترین درس هائی که به انسان می آموزد،که می تواند تا «خدا» بالا رود،نهفته است.

اکنون شهیدان،کارشان را به پایان برده اند و خاموش رفته اند.همه شان،هر کدامشان،نقش خویش را خوب بازی کرده اند:معلم،مؤذّن،پیر،جوان،بزرگ،کوچک،زن،خدمتکار،آقا،اشرافی و کودک،هر کدام به نمایندگی و به عنوان نمونه و درسی به همهء کودکان و به همهء پیران و به همهء زنان و به همهء بزرگان و به همهء کوچکان!،مُردنی به این زیبائی و با این همه حیات را انتخاب کرده اند.

اکنون «حسین(ع)»،با همهء هستی اش آمده است تا در محکمهء تاریخ،در کنار فرات،شهادت بدهد.

شهادت بدهد،به سود همهء مظلومان تاریخ.

شهادت بدهد،به نفع محکومان این جلّاد حاکم بر تاریخ.

شهادت بدهد،که چگونه این جلّاد ضحّاک،مغز جوانان را در طول تاریخ می خورده است؛با «علی اکبر(ع)» شهادت بدهد!

و شهادت بدهد،که در نظام جنایت و در نظام های جنایت،چگونه قهرمانان می مردند،با خودش شهادت بدهد!

و شهادت بدهد که در نظام حاکم بر تاریخ،چگونه زنان،یا اسارت را باید انتخاب می کردند و ملعبهء حرمسرا ها می بودند؛یا اگر آزاده باید می ماندند،باید قافله دار اسیران باشند و بازماندهء شهیدان؛با «زینب» اش!

و شهادت بدهد،که در نظام ظلم و جور و جنایت،جلّاد جائر،بر کودکان شیرخوار تاریخ نیز، رحم نمی کرده است؛با کودک شیرخوارش!

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت بیست و سوم):

در چنین روزگاری است که «مردن» برای یک مرد،تضمین «حیات» یک ملت است.شهادت او،مایهء بقای یک ایمان است.گواه آن است که جنایتی بزرگ،فریبی بزرگ،غصب و قساوت و جور حاکم است؛شاهد اثبان حقیقتی است که انکار می شود؛نمونهء وجود ارزشهائی است که پایمال می گردد،از یاد می رود و بالأخره،اعتراض سرخی است بر حاکمیت سیاه؛فریاد خشمی است بر سر سکوتی که همهء حلقوم ها را بریده است.

همهء این معجزات،از شهادت سر می زند.و اکنون،در سال شصت هجری،باید یک منجی ظهور کند،یک موعود؛و در این قبرستان سیاه و ساکت،یک «قائم»!

و «حسین(ع)» - آگاه از چنین رسالتی که تقدیر تاریخی انسان،بر دوش او نهاده است- بیدرنگ از مکه بیرون می آید و به سوی قتلگاه خویش شتاب می گیرد.او می داند که تاریخ منتظر است.زمان که با دست ارتجاع و شرک،به عقب بازگردانده می شود،چشم به او دوخته،تا گامی پیش نهد. و مردم که در اسارت،خاموش و بی حرکت مانده اند،به قیام و فریاد او محتاج اند.و بالأخره،پیام خدا – که اکنون به دست های شیطان افتاده است-از او می خواهد که با مرگ خویش،این فاجعه را گواهی دهد.

و این است که:

« إِنَّ اللَّهَ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلاً» یعنی «خدا خواست که تو را کشته ببیند»!

عصر عاشورا،امام حسین(ع)،با آن دقت نظافت می کند؛با آن دقت آرایش می کند؛استحمام می کند؛بهترین لباس هایش را می پوشد؛و بهترین عطرهایش را می زند.در اوج خون و در اوج مرگ و در اوج نابودی همه کس اش،و در آستانهء رفتن خودش،هر ساعتی که می گذشت،و شهدا بر هم انباشته می شدند،چهرهء او گلگون تر و بر افروخته تر،و قلب اش از شوق بیش تر به تپش می آمد؛که می دانست فاصلهء «حضور» اندک است.چه،شهادت،حضور نیز هست.

«شهادت» در یک کلمه-بر خلاف تاریخ های دیگر که حادثه است و درگیری،و مرگ تحمیل شده بر قهرمان است،و تراژدی است-در فرهنگ ما،یک «درجه» است.وسیله نیست،خود،هدف است،اصالت است.خود،یک تکامل،یک عُلُوّ است.خود،یک مسئولیت بزرگ است.خود،یک راه نیم بُر،به طرف صعود به قلّهء معراج بشریت است.و یک فرهنگ است.

در همهء قرنها و عصر ها،هنگامی که پیروان یک ایمان و یا یک اعتقادی،قدرت دارند،با جهاد،عزت شان و حیات شان را تضمین کنند.و وقتی که به ضعف دچار شدند و همهء امکانات مبارزه از آنها گرفته شد،با«شهادت»،حیات و حرکت و زندگی و ایمان و عزت و آینده و تاریخ خودشان را تضمین می کنند.

زیرا که شهادت،دعوتی است به همهء عصر ها و به همهء نسل ها،که:

اگر می توانی،بمیران![جهاد]و اگر نمی توانی،بمیر![شهادت].

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت بیست و دوم):

مردی از خانهء فاطمه(س) بیرون آمده است،تنها و بی کس،با دست های خالی،یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن،یورش برده است.جز «مرگ» سلاحی ندارد! اما او فرزند خانواده ای است که «هنر خوب مردن» را در مکتب حیات،خوب آموخته است.

آموزگار بزرگ «شهادت»،اکنون برخاسته است،تا به همهء آن ها که جهاد را،تنها در «توانستن» می فهمند و به همهء آن ها که پیروزی بر خصم را،تنها در «غلبه» می توانند تصور کنند،بیاموزد که:«شهادت»،نه یک «باختن»،که یک «انتخاب» است.انتخابی که در آن،مجاهد با قربانی کردن خویش،در آستانهء معبد آزادی و محراب عشق،پیروز می شود.

و «حسین(ع)»،وارث آدم- که به بنی آدم زیستن داد- و وارث پیامبران بزرگ- که به انسان،«چگونه باید زیست» را آموختند –اکنون آمده است تا در این روزگار،به فرزندان آدم،«چگونه باید مُرد» را بیاموزد!

«حسین» به ما آموخت که«مرگ سیاه»،سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا «زنده بمانند».زیرا کسانی که گستاخی آن را ندارند که «شهادت» را انتخاب کنند،«مرگ»،آنان را انتخاب خواهد کرد!

«شهادت»،جنگ نیست،رسالت است.سلاح نیست،پیام است.کلمه ای است که با خون تلفّظ می شود!خیانت را،نابود نمی توان کرد!اما تابش نوری است که در ظلمت عام،که فضا را روشن می کند و خیانت را نشان می دهد!

جلّادی،در نیمه شب،تسبیح گویان،به نام یک «امام» نزدیک می آید؛مردم برای اقتدای به او برخاسته اند تا در پی اش صف کشند.کاری که شهید انجام میدهد،این است که:

«ناگهان شمع را در جمع بر می افروزد تا مردم،آن جلّاد را بشناسند.همین!»

در فرهنگ ما،«شهادت» مرگی نیست که دشمن ما،بر مجاهد تحمیل کند.«شهادت»،مرگ دلخواهی است که مجاهد،با همهء آگاهی و همهء منطق و شعور و بیداری و بینائی خویش،خود انتخاب می کند!

حسین(ع) را نگاه کنید:از شهر خویش بیرون می آید،زندگی اش را رها می کند و بر می خیزد تا بمیرد!زیرا جز این،سلاحی برای مبارزهء خویش،برای رسوا کردن دشمن و برای دریدن این پرده های فریبی که بر آن قیافهء کریه نظام حاکم زده اند،ندارد.برای این که اگر نمی تواند دشمن را بشکند،لااقل به این وسیله،او را رسوا کند؛اگر نمی تواند قدرت حاکم را مغلوب سازد،آن را محکوم کند.

و برای اینکه در اندام مُردهء این نسل- نسل دوم انقلاب محمد(ص) – خون تازهء حیات و جهاد تزریق کند؛او که یک انسان تنهای بی سلاح و بی توان است،و در عین حال،مسئول جهاد؛جز مُردن و جز انتخاب مرگ سرخ خویش،سلاحی و چاره ای ندارد.«حسین بودن»،به او مسئولیت جهاد با این همه پلیدی و قساوت را داده است.و برای جهاد،جز «بودنِ خویش»،هیچ ندارد.آن را بر می گیرد و از خانه به قتلگاه خویش می آید.

و او که هیچ سلاحی و توانی ندارد،همهء وجودش را که خود و خانواده اش باشند،و عزیزترین یارانش را آورده تا با شهادت خویش و همهء خویشاوندان خویش،گواهی بدهد که:

«مسئولیت خویش را،در عصری که حق بی دفاع و بی سلاح شده بود،انجام داده ام».

و شاهد بگیرد که «بیش از این دیگر نمی توانستم»!و این است که در عاشورا،خون حلقوم فرزندش را در مشت می گیرد و به آسمان،رو به چشم های خدا پرتاب می کند که «ببین!و این قربانی را از من بپذیر،شاهد باش»!

ادامه دارد...

اسلام پویا و مترقّی (قسمت بیست و یکم):

این است که«حسین(ع)»،اکنون در برابر دو «نتوانستن» گرفتار شده است:

نه می تواند خاموش بماند؛زیرا که وقت از دست می رود،دارد همه چیز ریشه کن می شود و زدوده.در درون ذهن و یا در عمق وجدانها،احساس ها،اندیشه ها،در مدرسه ها و مسجد ها و جامعه ها همه چیز بر باد می رود و همهء ارزشها و ایمانها و هدف ها و مفاهیم و ایده آل ها و هر چه که پیام محمد(ص) آورد،و اسلام ارزانی داشت و با جهاد ها و رنج ها فراهم شد،دگرگون می شود.او نمی تواند خاموش بنشیند که مسئولیت جنگیدن با ظلم را دارد.

از طرفی نمی تواند بجنگد،زیرا که نیروی جنگیدن را ندارد!نه می تواند فریاد کند و نه می تواند خاموش بماند،نه می تواند تسلیم باشد و نه می تواند حمله کند.تنها مانده، با دست های خالی؛اما بار سنگین همهء این مسئولیت ها تنها بر دوش اوست.

باید بجنگد،اما نمی تواند!شگفتا! «بایستن» و «نتوانستن»! «نتوانستن» نیز او را از این «بایستن» معاف نمی کند.زیرا این مسئولیت،بر دوش آگاهی انسانی اوست،زادهء «حسین بودنِ» اوست؛نه «توانا بودن» اش؛ و او در تنهائی و عجز،بی سلاح و بی همراه نیز «حسین» است!

پس چه کند؟ آری، «حسین بودن»،او را به نبرد با «یزید بودن» می خواند؛ولی سلاحی برای نبرد ندارد.آیا باز هم وظیفه دارد که بجنگد؟

همهء متولّیان عقل و دین،نصیحت گران شرع و عرف،مصلحت پرستان صلاح و منطق،همه یکصدا می گویند:نه!

و «حسین» می خواهد بگوید:آری!

یعنی چه « آری»؟یعنی که در عجز مطلق،در ضعف مطلق،یک انسان آگاه و آزاد که ایمان دارد،در عصر سیاهی و سکوت،در برابر غصب و جور،باز هم مسئولیت جهاد دارد.

فتوای «حسین(ع)» این است:آری! در «نتوانستن» نیز «بایستن» هست.برای او،«زندگی،عقیده و جهاد » است.بنابراین،اگر او زنده است و به دلیل اینکه زنده است،مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد.«انسان زنده»،مسئول است،و نه فقط «انسان توانا».

و از «حسین(ع)»،زنده تر کیست؟در تاریخ ما کیست که به اندازهء او،حق داشته باشد که «زندگی کند»؟ و شایسته باشد که «زنده» بماند؟

نفسِ انسان بودن،آگاه بودن،ایمان داشتن،زندگی کردن،آدمی را «مسئول جهاد» می کند؛و «حسین(ع)»،مَثَلِ اعلای « انسانیتِ زندهء عاشق و آگاه » است.

ناگهان جرقّه ای در ظلمت،انفجاری در سکوت!سیمای تابناک «شهیدی که زنده بر خاک،گام بر میدارد»،از اعماق سیاهی ها،از انبوه تباهی ها! چهرهء روشن و نیرومند یک «امید» در شب ظلمانی «یأس»!

باز از خانهء خاموش و غم زدهء فاطمه(س)-این خانهء کوچکی که از همهء تاریخ بزرگتر است-مردی بیرون آمد:خشمگین و مصمم،و در هیأتی که گوئی بر سر همهء قصرهای قساوت و پایگاه های قدرت،آهنگ یورش دارد.و گوئی قلهء کوهی است که آتشفشانی بی تاب را در دل خود به بند کشیده است؛و یا تندبادی است که خداوند بر این قوم عاد فرو فرستاده است و اکنون به وزیدن آغاز می کند!

مردی از خانهء فاطمه(س) بیرون آمده است!مدینه را می نگرد و مسجد پیامبر(ص) را! او مکهء ابراهیم را و کعبهء به بند نمرود کشیده را،و اسلام را و پیام محمد(ص) را و کاخ سبز دمشق را و گرسنگان را و در بند کشیدگان را و...

مردی از خانهء فاطمه(س) بیرون آمده است!بار سنگین همهء این مسئولیت ها بر دوش او سنگینی می کند.او وارث رنج بزرگ انسان است؛تنها وارث «آدم»،تنها وارث «ابراهیم» و...تنها وارث «محمد(ص)»!

مردی تنها!اما نه!دوشادوش او زنی نیز از خانهء «فاطمه(س)» بیرون آمده است!گام به گام او،نیمی از بار سنگین رسالت برادر را،او بر دوش خود گرفته است!

ادامه دارد...