عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

آدم،کسی است که عصیان می کند!(3)

او سخن می گفت و من،صدای باران هائی را که یکباره در درونم باریدن گرفته بودند،می شنیدم،که تا بیکرانه های این کویر مجهول دامن می کشد.

او سخن می گفت و من،در پرتو شتابان صاعقه هائی که با هر عتابش،در اندرونم می زد،سرزمین ناشناخته ای را می دیدم که از هر سو،تا ابد می گسترد؛با کوه ها و دشت ها و دریاها و کویرهای هول و نهرهای شگفت و ابرها و بادها و آسمان های ناشناس!

او سخن می گفت و من،در هر خطابش،چهره ای تازه از خویش را می دیدم.

او سخن می گفت و من،در سراغش خطّی،راهی،گنجی،یادی،کوچه ای،کوچه باغی،در ظلمت احساسم می یافتم.

او سخن می گفت و من،فشار طاقت فرسای آن «امانت» را که خداوندِخدا بر دوش جانم نهاد،حسّ می کردم.

او سخن می گفت و من،در خود فرو می شکستم؛

او سخن می گفت و من،همچون شمع،در آتش خویش،قطره قطره می گداختم؛

او سخن می گفت و من،اندک اندک فروغ آتشناک و بی قرار آن «روح» را که خداوندِخدا از جان خویش در کالبدم دمید،در زنده بودنم احساس می کردم.

خاموش شد و من احساس کردم که چندان در خویشتن پنهانم گریسته ام که جانم از اشک،تَر شده است؛و غبار آرامش از دیواره های قلبم شسته است؛و زنگار غرور و جهل بی نیازی و بیماری بیدردی و ضعف توانائی و ضلالت یقین،همه در ضربه های اعجازی او،دَم مسیحائی او،همه در وجود من شکسته است.

و من نخستین بار «بی تاب» شدم.

ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.