عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (65):

و من در اینجا میخواهم بگویم که:پدیدهء اجتماعی،پدیدهء تاریخی و ضرورت تاریخی و قانون اجتماعی،با مشیّت الهی منافاتی ندارد.چرا که بینش اسلامی،بینشی وحدت نگر است و بینشی که هرچه را اجتماعی و قانونی و مادی و اقتصادی است،خارج از قلمرو خداوند می داند و هرچه را که فقط غیر عادی و غیبی و غیر قانونی و برخلاف اصول علمی است،به خدا منسوب می کند،نمی تواند بینشی اسلامی باشد،بلکه بینش مذهبی غیر اسلامی است،چرا که معنای اول توحید،این است که هرچه در عالم وجود - در غیب و شهادت،در مادیت و تجرد،در طبیعت و ماوراء طبیعت - می گذرد،به همان معنی که پدیده ای است زائیدهء قوانین علمی،پدیده ای نیز هست که از مشیت خداوند سر زده است.و "جبر تاریخ،چنین اقتضاء دارد" را،همچنان به کار می گیریم که: "مشیت الهی چنین اقتضاء کرده است" . و در تکه نان گرمی که در دستان گرسنه است،همان قدر خدا را می توان احساس کرد که در پدیده ای غیبی.

پس چرا فقط چیزهای مخالف با قوانین علمی و جبر تاریخ و اقتصاد و منطق را باید از خدا بدانیم،و فقط وقتی کسی می میرد،بگوئیم وارد قلمرو خدا شد،مگر پیش از مرگ، در قلمرو قدرت که بود؟مگر خداوند در آخرت،بیش از دنیا وجود دارد؟و در زمین،کمتر از آسمان،و در روح،بیشتر از جسم،و در نان،کمتر از نماز؟راستی،توحید را چگونه می فهمی؟پس وقتی می گوئیم،پیغمبر اسلام،رسالت بزرگ بشری و اجتماعی داشته است،به همان معنی است که تو می گوئی،یعنی رسالت از طرف خداوند بر او عرضه شده است.و اینکه قرآن،حقایقی است که مستقیما از وحی نازل شده،یعنی حقایقی که مستقیما با ضرورت اجتماعی منطبق است.و به همین دلیل هم هست که قرآن،به تدریج و بر حسب واقعیت ها،ضرورت ها،واقعه ها و تحولات جامعهء پیغمبر(ص)،نازل می شود.

دو کلمهء چپ و راست را نه به معنای فارسی اش به کار می گیریم و نه به معنائی که معمولا روشنفکران به کار می برند،بلکه به معنائی که در انقلاب کبیر فرانسه داشته است استفاده می کنیم.در مجلس ملی فرانسه،دو گروه نماینده وجود داشت که گروهی منتخب اشراف و سرمایه داران و فئودالها بودند و عده ای هم نمایندهءعوام،تودهء مردم.نمایندگان اشراف و طبقات حاکم در طرف راست مجلس می نشستند و نمایندگان توده،در طرف چپ.پس راستی یعنی نمایندهء طبقهء حاکم و استثمارگر و چپی نمایندهء تودهء محروم.و چپ مجموعهء اعمال و حرکات،جهت گیری ها،اعتقادات و ادبیات و هنری که در خدمت تودهء مردم است و راست،مجموعهء اینهاست در خدمت طبقهء برخوردار،که در هر دوره،طبقهء خاصی است.در دوره ای بورژوا و در دوره ای فئودال و زمانی سرمایه دار...

پیامبر اسلام(ص)با اعلام شعار توحید و مبارزهء ضد بت پرستی،موضع طبقاتی توحید را مشخص کرد.که موضع طبقاتی تودهء محروم بود و باغداران طائف و کاروانداران قریش و برده داران عرب هم دریافتند که لا اله،یعنی تو و دین و ارزشهای تو،هیچ است.و این شعاری است ضد تو،ضد طبقهء برخوردار تو،و در حمایت تودهء محروم.و پیامبر(ص) و علی(ع)،با اولین ضربه هائی که بر پیکرهء لات و عزّی کوبیدند،معلوم بود که مستقیما بر زراندوزان و برده داران و خداوندان زمین،می کوبند. و هر دو طبقه به راحتی معنای توحید را دریافتند – بر خلاف ما که فقط مسئله ای فلسفی و متافیزیکی و ذهنیش می پنداریم - که طبقهء اشراف و ثروتمندان،موضع گرفتند و خطر را احساس کردند و کسانی که فاقد همهء ارزشهای اشرافی جاهلی بودند،شعارشان را یافتند و صدای منجی شان را شنیدند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (64):

آن برادر مسلمانم که در صدر اسلام،سه ماه کار می کرده است و بقیهء سال را بیکار بوده،می توانسته است که خود مستقیما با مذهب و اصول اعتقاداتش روبرو شود،که نه این آمیختگی درست و نادرست در مذهب بود و نه این همه مشغله و کار.اما بعد که با اسلامی روبرو شدیم که با فلسفه ها و مظاهر فرهنگهای دیگر آمیخته بود و کار و مشغله هم فرصت تحقیق و تتبع نمی داد،و فرهنگ اسلامی نیز،روز به روز توسعه می یافت و با دسیسه ها و تحریف ها و عناصر مختلف دیگر هم می آمیخت،ضرورت وجود کسانی را یادآور شد که در فرهنگ و تاریخ و علوم اسلامی،متخصص باشند.

پس اینها کسانی هستند که در اثر تکامل وضع اجتماعی و فرهنگی و مدنی جامعه های اسلامی،وجودشان ضرورت علمی و اسلامی پیدا کرده و مقامهائی ضروری بوده اند و بالطبع نمی توانند منحرف و بی سواد باشند؛آنچنان که در روحانیت رسمی مسیحیت هست.

اگر در طرح چنین مسائلی مورد حمله قرار می گیریم،به دلیل سوء تفاهم و دوگانگی زبان است.و یکی دیگر از نشانه های اختلاف زبان،برداشتی است که یکی از این زبان نفهم ها از اسم کتابِ مسئولیت شیعه بودن کرده و گفته:مگر شیعه بودن جرم است که مسئولیت داشته باشد؟حق هم دارد.چون او نمی داند که در زبان روشنفکر امروز،مسئولیت،یک اصطلاح حساس و مقدسی است.او این کلمه را فقط در زبان کارچاق کن ها و رشوه بگیرها و اعضاء اداره شنیده که همیشه درخواستی نامشروع و غیرقانونی داشته و همیشه می شنیده است که:نه آقا،این جرم است،نمی کنم،برای من مسئولیت دارد!

می بینید که فقط زبان را نمی فهمند،وگرنه من هم می گویم عدل، آنها هم می گویند عدل.و من برای اینکه به همفکر و همزبانم بفهمانم تا عدل اسلامی را با عدالتی که آلن دالس مطرح می کند،اشتباه نکند،می گویم عدلی که شیعه بدان تکیه دارد،اساسی ترین ابعاد معینش،مبارزهء ضد طبقاتی است و او که نمی فهمد چه می گویم،می پندارد که دارم از عدلی دیگر سخن می گویم و [ او ادعا می کند که]عدل شیعه به طبقات اجتماعی مربوط نیست،مربوط به آخرت است.

ضرورت اجتماعی و مشیّت الهی:انتقاد می کنند که گاهی مسائل شیعی و اسلامی را،توجیهی اجتماعی و طبقاتی می کنم؛در حالیکه فقط و فقط توجیهی الهی دارد.یعنی این درست نیست که می گویم:"نهضت اسلام در زمانی به وجود آمد که زمان نیازمندش بود و ایرانی و رومی و عرب قرن هفتم بیش از همیشه،و آگاهانه،از تبعیض طبقاتی و استبداد حاکمیت و حکومت و تبعیض نژادی رنج می برد و این زمینه،موجب شد تا اسلام در بخش بزرگی از جامعهء متمدن آن زمان - در نیم قرن اول - چنان وسیع و شدید،گسترش بیابد..."می گویند: این توجیهی مادی است که اسلام را پدیده ای اجتماعی و تاریخی بدانی؛در صورتی که اسلام پدیده ای است از وحی،و نازل شده از آسمان،و گسترش و موفقیتش هم به ارادهء خداوند است.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (63):

و اختلاف ما نیز با قشری از مؤمنین،سوء تفاهماتی است که نتیجهء دوگانگی زبان است.چون زبان ما،سوای زبان اوست،اختلاف زبان را،اختلاف عقیده پنداشته است.مثلا در اسلام شناسی می گویم:یکی از اصول اسلام،ایجاد رابطهء مستقیم است میان انسان و خدا؛از من می پرسند:پس وجود علمای مذهبی و روحانیون اسلام و شیعه را چه می گوئی؟ و من در همان اسلام شناسی،در پاسخ این پرسش گفته ام که:

گسترش مسائل مذهبی،به علت توسعهء روابط اجتماعی و توسعهء علوم و افکار و احتیاجات مادی و معنوی انسان،رفته رفته مسئلهء تخصص را در تاریخ اسلام پدید آورد.درست همان گونه که در سرگذشت فلسفهء یونانی می بینیم.به این علت،به طور طبیعی،کسانی پدید آمدند که همهء کوشش خود را وقف تعلیم و تعلم علوم مذهبی کردند،زیرا بر خلاف صدر اسلام،همه نمی توانسته اند لااقل مسائل مذهبی مورد احتیاج خود را،در ضمن اشتغال به کارهای دیگر زندگی،فرا گیرند.این بود که پیدا شدن عده ای به نام علمای مذهبی ضرورت پیدا کرد.اما از نظر حقوقی،جامعه شناسی وسیاسی،فرق است میان ضرورت و رسمیّت.

وجود علمای پزشکی و فیزیک ضروری است؛اما اینان مقامات خاص انحصاری رسمی نیستند.بنابراین،در پزشکی و یا فیزیک،استبداد و اختناق و تحجّر و توقّف،نمی توانند به وجود آورند،اما اگر رسمی می بودند،چنین قدرتی را پیدا می کردند.

مقامات ضروری،همواره مورد نیازند و در اثر احتیاج جامعه و شعور و آگاهی همهء مردم و به ارادهء همگان،انتخاب شده اند و مرجع و تکیه گاه و مورد اعتقاد مردمند و نمی توانند اجحاف و تجاوز کنند و ناپاک باشند،چرا که به دلیل شایستگی و داشتن صفات خوب انسانی است که انتخاب شده اند.اما یک مقام رسمی،بدون این صفات هم،رسمیّتش را دارد.مثلا یک شب پا و حافظی که مردم انتخاب کرده اند،نمی تواند با دزد همدست شود و خود به تجاوز و اجحاف بپردازد.و معلمی که در محلهء بی مدرسه،به وسیلهء خود مردم انتخاب شده است تا درس بدهد،نمی تواند بی سواد و منحرف و بد باشد.اما یک مقام رسمی،یک پاسبان و یک معلم رتبهء پنج-مثلا-رسمی،خودش را قبولانده است و کیست که بتواند در برابرش بایستد؟

آنوقت با این همه مثال و این همه توضیح،کسی که اتفاقا با سواد هم هست!می نشیند و می گوید که:فلانی - یعنی من - رسمیت مقامات علمی و روحانی را در اسلام قبول ندارد.و می پندارد که با قبول نداشتنم،به روحانیون توهین کرده ام؛در حالیکه اگر زبان را بفهمد،در می یابد که رسمی شناختنم توهین،و ضروری دانستنم تأیید و تعظیم روحانیتی که به دلیل تقوی و علم و ضرورت و نیاز،به وسیلهء مردم انتخاب شده است.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه:(62)

وحی – مجموعهء آنچه که نازل شده است - واقعیتی است ثابت و علمی و لایتغیر،و این علم ماست به این واقعیت – قرآن - و نوع برداشت و فهمیدن و تفسیر کردن و عمل و تبلیغ کردنمان،که باید برحسب تکامل و تغییر بشر و اختلاف وضع نظامها،دردها و نیازها،تحول و تکامل پیدا کند.این است آنچه که می خواهم مطرح کنم و این همان چیزی است که همفکر و هم عقیدهء من در جائی دیگر و با مستمعینی دیگر مطرح می کند.و باید به من حق بدهد که چون با مخاطب هائی دیگر - که از نظر فکری و فرهنگی و سنتی با مخاطب های او تفاوت دارند - روبرو هستم،زبانی دیگر انتخاب کنم و اصطلاحاتی دیگر به کار ببرم،و نوع بینش و برداشت و استدلالی سوای او داشته باشم.

این تفاوت زبان و تحول در بینش و برداشت باید باشد که اگر مذهب،بازار کسادی یافته است،به دلیل نبودن زبان و بینش و استدلال لازم است.وگرنه نیاز به معنویت و دغدغهء یافتن حقیقت  -حتی در جامعهء عقب ماندهء فرهنگی ما - هرگز به اندازهء امروز نبوده است و جوان تحصیل کردهء امروز - که به اعراض از دین متهم است - بیشتر از نسل پیش و نسل پیشتر - که به اعتقاد دینی و حقیقت پرستی متهم است ! - کنجکاوی و کشش و تمایل دارد.

و هرجا که از اسلام به زبانش حرف زده ایم،بیشتر از تو ایمان و مسئولیت نشان داده و بیشتر از هر حرفی و حتی حرف آنهائی که سرنوشتش را در اختیارشان می بیند،توجه داشته است.و دانشجویان ما،کتابهای مذهبی نوشته شده به زبان شان را بر کتابهای درسی شان نیز - حتی در شب امتحان - ترجیح داده اند. و تا جائی که توانسته اند از کلاسهای درس گریخته اند و به جاهائی آمده اند که مذهب را با زبان و اصطلاحات و استدلالات خودشان می شنیده اند.بی جهت نیست که معدل تیراژ کتابهای مذهبی نوشته شده به زبان این نسل،بیست هزار است و معدل کتابهای هنری و شعر و ادبیات و امثال اینها که به شدت دارند مد می کنند و مد می شود  - دوهزار.این نیاز و این شور،کی و کجا بوده است؟و اکنون هست،اگر با زبان شان آشنا باشیم و زبان مان را بفهمند و بپذیرند.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (61):

چنین است که اکنون می خواهم آنچه را که آموخته ام،چون درسی برای خود و دیگران مطرح کنم و بگویم:

هرگاه یک پدیدهء مذهبی یا اجتماعی یا...را در جامعه مان یافتیم و ارزیابی کردیم و با منطق سنجیدیم و با مسئولیتهائی که امروز مطرح است،مقایسه کردیم و غیر منطقی و محکومش یافتیم،ضابطهء علمی زمان و ملاک تاریخ را - یعنی سرنوشت خاصش را در تقدیر تاریخی اش - نیز مورد نظر قرار دهیم و با پیاده کردن آن در زمان و مکان خاصش ارزیابی کنیم.

پس برای شناخت و فهم عمیق و علمی پدیده های اعتقادی و عملی و اجتماعی مذهبمان و برای آگاهی از رسالت خاصی که شیعه در تاریخ اسلام - هم از نظر مذهبی و هم اجتماعی - داشته است،باید مسائلی را که هم اکنون با آنها تماس داریم،در ظرف زمان و مکان خاص شان ارزیابی کنیم و بشناسیم،یعنی اول روشن کنیم که ظرف تاریخی خاص شیعه چیست و بعد این مسائل را در آن ظرف بریزیم و بسنجیم و قضاوت کنیم و برگزینیم.

باز در همین جا توضیح دهم که حقایق اسلامی و شیعی،حقایقی ثابت و لایتغیّر است و آنچه که باید تغییر کند،نوع اعتقاد و کیفیت ابزار زمان،وسائل مادی و معنوی و شکل و شیوه و نوع کوششی است که در احیاء و حفظ و نشر این حقایق ثابت داریم.چه، اگر کسی معتقد باشد که به اقتضای زمان،باید در اصول اعتقادی یا عملی اسلام تغییراتی ایجاد شود،نمی توان معتقد به دینش شناخت،اما شاید بتوان به عنوان یک رهبر اجتماعی،یک متفکر و یا کسی که برای جامعه اش نیّت خیری دارد،پذیرفتش.

همهء فرقه ها و جناحها و بینش های مختلف شیعی و اسلامی در این اعتقاد باهم مشترکند که:اصولی که از قرآن و سنت بیرون می آید - اصول اعتقادی و عملی -  لایتغیر است،اما در مورد نوع دفاع و ارائه و طرح این اصول ثابت است که میان بینش های مختلف - در تشیع و تسن - اختلاف است.

این است که گروهی چون ما معتقدند که حقیقت ثابت اسلام و اصول و ارزشهای لایتغیر تشیع را باید در تجلی فهم های متحول زمان ریخت و بر حسب زبان علمی و بینش اجتماعی و نیاز ها و درد ها و مشکلات زمان و به اعتبار این مسائل و واقعیات عینی طرح کرد.چرا که وحی،همچون واقعیتی از وجود و یا طبیعت است و اصولش ثابت؛اما این علم است - یعنی رابطهء ما با واقعیت خارجی - که در حال تغییر و تحول و تکامل است.و با تحول و تکامل اینها است که اصول ثابتی که طبیعت را می سازد و قوانین علمی نام دارد،روشن می شود.

ادامه دارد...