عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

افکار اقبال لاهوری (6):

   


40.فرهنگ اسلامی تنها یک فرهنگ روحی و اخلاقی و متافیزیک مذهبی مانند بودائی و ...نیست؛بلکه یک فرهنگ اجتماعی و سیاسی و مسئولیت زا نیز هست.

41.ساختمان کمپانی تنباکو را که در تهران میسازند،نگاه کنید!این همه برج و بارو و آن دیوارهائیکه ده متر عرض دارد چرا؟تنباکو که این جور برج و بارو لازم ندارد،این یک پایگاه سیاسی و نظامی است.میرزا احساس مسئولیت کرد،اعلام کرد...[ دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست].

42.در جنبش تنباکو،هیچکس نجنگید،نه کاری کرد،فقط و فقط مصرف نکردند،فقط مقاومت منفی دسته جمعی کردند که اولین درخت استعماری را که به صورت صریح و روشن در اینجا غرس کردند و میخواست ریشه بدواند ریشه کن کرد.

43.بعد از این نهضت تحریم تنباکو و مقاومت منفی علیه کمپانی رژی بود که گاندی نهضت منفی علیه انگلیس و تحریم استعمال منسوجات و کالاهای انگلیسی را در سراسر هند اعلام می کند و می بینیم که با دست خالی،امپراطوری کبیر را خلع ید می کند و دستش را قطع می سازد و انگلستان در اوج قدرتش آن قارهء زر خیز را از دست می دهد.

44.خطرناک ترین و در ضمن،ناشناخته ترین و پنهانی ترین قیافهء استعمار غربی،امپریالیسم فرهنگی و فکری اوست که اول فکر و تعصب و اندیشه را از بین می برد،طرز برداشت ما را از دین تغییر می دهد و جادهء نفوذ و زمینهء استقرار خودش را در اذهان و در متن جامعهء غیر اروپائی می کوبد و صاف می کند و هجوم اقتصادی و نظامی را به دنبال می آورد.اگر امپریالیسم فرهنگی وجود نداشت،راه نفوذ،باز نمی شد.

45.همهء کسانی که به عنوان رهبران انقلابی قرن بیستم وابسته به جامعهء ملت های مغضوب در زمین شناخته شده اند،این اصل را شعار خود ساخته اند:اصل طرد ارزشها و قالب های فرهنگی غرب و بازگشت به اصالت ها و ارزش های فرهنگی خویش.

46.در صدر همهء نهضت هائی که در برابر هجوم فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی استعمار غربی عکس العمل ایجاد کرد و به پای خیزی و رستاخیز به وجود آورد،چهره های علمای مترقی و شجاع و آگاه اسلامی را می بینید و در عوض،در زیر پای هیچ کدام از قراردادهای استعماری،امضای یک عالم اسلامی[آخوند نجف رفته] وجود ندارد.

47.در اسلام،مانند مسیحیت،روحانیت یک سازمان اداری متشکل ندارد که بتوان در باره اش یک قضاوت عمومی کرد.

48.این رهبران و متفکران اسلامی بودند که بیش از همه خودشان و هم چنین با زبان معنوی و مذهبی خودشان که با تودهءمردم و نسل خودشان(بر خلاف روشنفکران فرنگی مآب امروز)تفاهم و تبادل فکری داشتند،اعلام خطر کردند که اروپا نیامده که فقط و فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کند و منابع زیرزمینی و معادن گرانبها را به یغما ببرد؛بلکه در عین حال همهء منابع ثروت انسانی و سرمایهء فرهنگی و فضائل اخلاقی و ریشه های سنتی و مذهب و معنی و شخصیت و تاریخ و هر چه موجودیت ملی ما را می سازد نیز غارت می کند و به لجن می کشد.

ادامه دارد......

افکار اقبال لاهوری (5):

 33.زن متجدد،ازقید های منحط سنتی رها شده است،اما در عین حال،یک سلسله ضعف های اخلاقی را کسب کرده است که در تیپ سنتی اش از آنها مبرّا بود.

34.اما برای یک زن روشنفکر،رها شدن از این قید ها،یک موفقیت و کمال محسوب می شود و قابل ستایش است.زیرا وی در رهائی از این قید ها،آزادی را به دست آورده است.در حالیکه زن متجدد در رهائی از این قید ها،از انحطاط به فساد و انحراف افتاده است و این یک سقوط بیشتر است.زن روشنفکر در این رهائی از قید به مسئولیت رسیده است و زن متجدد،یک لاابالی بی قید و بی مسئولیت است.

35.این دو زن هیچ و پوچ،یکی سنتی و دیگری مدرن،هر دو در برابر زن روشنفکر احساس حقارت می کنند و چون ارزشهای وجودی او را فاقدند،میکوشند تا از طریق نمودهای جنسی یا مالی و تجمل پرستی های مبالغه آمیز،بی نمودی های خویش را در برابر زن روشنفکر،جبران نمایند.

36.استعمار مثل گربه،راحت و بی سروصدا وارد افریقا شد،کسی نفهمید کی و از کجا وارد شد.وقتی فهمیدند که دیدند صحبت از این است که آیا برای حکومت بر کشور افریقائی،خودِ افریقائی ها هم حق رأی دارند یا نه؟!به قول یکی از دانشمندان شان:وقتی اروپائی ها آمدند،ما زمین داشتیم و آنها انجیل؛اما حالا آنها زمین دارند و ما انجیل!

37.چرا استعمار حاضر است که افریقائی های بربر و عرب را که همواره نژادشان را تحقیر می کند و آنها را موش صحرائی می نامد،فرانسوی بنامد؟و دلش می خواهد او را در ملیت خودش محو کند،جزء نژاد برتر و آقا تلقی اش نماید،اما او خود را مسلمان احساس نکند؟برای اینکه اگر این بابا خودش را مسلمان احساس کرد،یک مرتبه خودش را متصل به هزار و سیصد سال تاریخ و اندیشه و تمدن و فرهنگ و هنر و نبوغ و حماسه می یابد و نمی شود بر او سوار شد.باید خلع فرهنگ شود و یک فُکُلی متجددی بشود که آرزویش شبیه شدن به فرنگی است.

38.نهضت بیداری شمال افریقا از روزی شروع می شود که محمد عبده از مصر آمد به مغرب(تونس و مراکش و الجزایر)،علمای شمال افریقا را جمع کرد.علمائی که رفته بودند توی پوست اندیشه ها و دانش های متحجری که حرکت ندارند و احساس مسئولیتی ایجاد نمی کنند و به آنها گفت که فعلا رشته های علوم قدیمه را رها کنید و فقط و فقط به تفسیر آگاهانهء قرآن و شناساندن قرآن به مردم مشغول شوید.

39.کسی می تواند ارزش انقلابی و اجتماعی این تغییر بینش و روشنفکری مذهبی را درست دریابد که وضع فکری حوزه های علوم قدیمه را بشناسد،نقشه های فرهنگی استعمار را به خصوص در قرن نوزدهم بشناسد و نیز اثر انقلاب فکری و فرهنگی را در انقلاب و بیداری اجتماعی،مثلا در رنسانس و پروتستانیسم اروپای قرون وسطائی بشناسد.این فریادی بود که سید جمال الدین اسدآبادی بلند کرد.

ادامه دارد......

افکار اقبال لاهوری (4):

27.با تولد پیامبر اکرم(ص)،آتشکدهء آتش های دروغین خاموش شد:چون اینها آتش اهورامزدا نبودند،آتش اهورامزدا یکی است،اما این آتش ها سه تا بودند:آتش گشتاسب در آذربایجان مال اشراف و شاهزادگان،آتش برزین مهر متعلق به دهقانان و آتش پارس در استخر متعلق به روحانیون زرتشتی:آتش زور و آتش پول و آتش تخدیر افکار مردم به نام دین.

 28.این موضوع،کیفیت نگاه و مأموریت اسلام را به این جهان و در این جامعه بیان می کند.

29.حقیقت را باید آنچنان که هست،شناخت؛نه آنچنانکه می پسندند.جهاد را نباید به دفاع توجیه کرد.دفاع،احکامی دارد و جهاد،احکام دیگری.اسلام جنگ حق و باطل از آدم تا انتهای تاریخ(آخر الزمان)است.معنای اسلام،همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات و افکار و عقاید و مذاهب نیست.

30.جوامع عقب مانده،بیشتر از جامعه های پیشرفته،لوکس پرست هستند.در جامعهء ما زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد، و زنان عامی بیشتر از زنان تحصیلکرده یا روشنفکر،جواهر باز هستند.

31.زن متجدد،درست مثل زن متقدم است.هر دو پوچ و هر دو در برابر تیپ زن کمال یافته و با فضیلت،عقده دار حقارت.هر دو برای جبران کمبود ارزش های انسانی شخص و شخصیت خویش،به دنبال استخدام وسایل و استعمال مظاهر جلب کننده و جبران کننده و در جای خالی کرامت و ارزش و زیبائی و سرمایهء اندیشهء روح.هر دو تیپ از یک نوع کمبودهائی رنج می برند و رنجشان ناشی از تضادی است که میان دو حیثیت یا وجود انسانی بالذّات شان و وجود یا حیثیت اجتماعی بالغیر شان ایجاد شده است:وجود ذاتی شان پوچی مطلق و حیثیت اجتماعی شان تنها به سبب پدر یا شوهر و این دو نیز به سبب پول است.

32.زن متجدد ما درست همان زن اُمُّل پولدار سابق است که فقط تیپش عوض شده است.و گرنه سطح اندیشه و نوع بینش و عمق احساس و درجهء خودآگاهی و رشد معنوی و مسئولیت اجتماعی و روشن بینی اعتقادی و وسعت جهان بینی و تکامل ارزش های اخلاقی او در هر دو تیپش یکی است.گرچه از بسیاری قید های متعصبانهء قدیم رها شده است؛اما یکی انگاشتن رهائی و آزادی،اشتباه دیگری است:رهائی یک مسئلهء عدمی است،جنبهء منفی صرف است.در حالیکه آزادی یک مسئلهء وجودی است.رهائی یک وضع است و آزادی یک خصلت،یک درجهء تکاملی انسانی که با رنج و آگاهی و رشد کسب می شود.فرق است میان کسی که از زندان خلاص می شود در حالیکه دشمن آزادی است،با یک انسان تکامل یافته و خودآگاه که ممکن است زندانی شده باشد.

ادامه دارد......

افکار اقبال لاهوری (3):

18.اقبال با توجه به نوع جهان بینی اش،خود را بر انگارهء علی(ع) ساخته است:یعنی انسانی با دل شرق و با دِماغ غرب.مردی که هم درست و عمیق می اندیشد و هم زیبا و پرشکوه عشق می ورزد.مردی که هم با درد های روح آشناست و هم با رنج های زندگی.کسی که هم خدا را می شناسد و هم خلق خدا را.

19.هم چنین به عنوان اندیشمند پی برده است که چشم خشک علم(به تعبیر فرانسیس بیکن)چشمی نیست که همهء حقیقت را در عالم بیابد.هم چنین احساس می کند که یک دل شیدای عاشق تنها با ریاضت و تصفیهء باطن و تزکیهء نفس به جائی نمی رسد،زیرا انسان وابسته به جامعه و وابسته به زندگی و ماده است و نمیتواند به تنهائی خودش را در ببرد.

20.وقتی می گوئیم اقبال مصلح است یا متفکران بزرگ بعد از سید جمال به عنوان مصلحان قرن اخیر در دنیا معرفی شدند،به این عنوان نیست که آنها طرفدار تکامل تدریجی و اصلاح ظاهری جامعه بودند،نه!بلکه به یک معنی طرفدار انقلاب عمیق و ریشه دار بودند،انقلاب در اندیشیدن،در نگاه کردن،در احساس کردن،انقلاب ایدئولوژیک،انقلاب فرهنگی.

21.چگونه امکان دارد که انسان در محیطی زندگی کند و از آن محیط اثر نپذیرد؟

22.محیط،فرد را می سازد،همچنانکه فرد نیز بر محیط می تواند اثرگذار باشد [اگر چنین امکانی برای فرد در جامعه نبود،مسئلهء مسئولیت معنی نداشت] و این اثرگذاری به میزان قدرت اراده و خودآگاهی پیشرفته و تجهیز علمی و تکنیکی فرد بستگی دارد.

23.من در این مسئله،یعنی اصالت و تقدم فرد بر جامعه یا جامعه بر فرد،نظر ویژه ای دارم:فرد و جامعه دائما در حال ساختن و پرداختن یکدیگرند،اما آنچه من در این زمینه اندیشیده ام،این است که در اینجا عامل سومی هست که فراموش شده است و آن عامل،رشد و تکامل فرد است.اولا باید پرسید که در کدام مرحلهء رشد فرهنگی و مدنی جامعه؟و نیز کدام فرد؟ثانیا تنها در یک مبارزهء اجتماعی است که انسان،رشد طبیعی و راستین می یابد.در انزوا،فیلسوف،شاعر،پارسا،عابد می توان ساخت اما مسلمان مسئول، نمی توان ساخت.

24.در یک جامعهء فاسد نیز،فرد صالح می تواند وجود داشته باشد یعنی می تواند ساخته شود و مسئولیت فردی از همین جا پدید می آید ولی با این قید:مسئولیت فرد،دادن خودآگاهی به خلق است و مبارزه با همهء عوامل انحرافی و بیمار کننده و ضد ترقی و سلامت و حقیقت.(امر به معروف و نهی از منکر حقیقی بدین معنی است نه به آن معنی خنک و نفرت انگیز رایج).

25.امر به معروف و نهی از منکر یعنی رسالت فرد در سرنوشت جامعهء خویش و مکتب اعتقادی که به آن معتقد است،یعنی همان مسئولیت روشنفکر،مسئولیت یک انسانِ مسلکی،یک انسان معتقد به ایدئولوژی،یک فرد حزبی وابسته به زمان و به انسانیت امروز.

26.کلمهء رنسانس (نوزائی) به معنای واقعی کلمه برای این نهضت خیلی پر معنی تر است و با توجه به روح و معنائی که رهبران و پیروان نهضت اسلامی از آن احساس می کرده اند،این لغت مناسب تر است تا رنسانس برای آن نهضت ضد قرون وسطائی.زیرا ما معتقدیم و تاریخ هم به روشنی نشان می دهد که اگر جامعهء ما تجدید تولدی بکند،مانند تولد درخشان نخستین،حیاتی بارور و نیرومند و مترقی خواهد یافت.

ادامه دارد......

افکار اقبال لاهوری (2):

9.توحید - به معنای وحدت ذات خدا – انعکاسات و التزامات منطقی این جهانی و مادی و انسانی دارد.اعتقاد به توحید در عین حال زیربنای وحدت بشری و همچنین زیربنای وحدت طبقاتی انسانی و نیز به معنای بنای یک وحدت عام در هستی است که در آن،انسان در مسیر طبیعت،تکامل پیدا می کند.این معنای توحید اسلامی است و این نه تنها زیربنای فلسفی و مذهبی است؛بلکه زیربنای فلسفهء تاریخ،جامعه شناسی و انسان شناسی و زندگی شناسی بشری نیز هست.

10.چهار بُعد توحید:جهان بینی،تاریخ،جامعه،انسان.

11.اسلام کنونی به ما تحرک نمی دهد،بلکه به ما سکوت و سکون و قناعت میدهد،به معنای قناعت و صبری که خودمان می گوئیم؛نه به معنائی که اسلام گفته است.(که این دو معنا اصلا با هم متناقضند) به معنای ناامیدی از آنچه هست و بدبینی به طبیعت و به زندگی و جامعه و حیات اسلام و همهء امید ها را به بعد از مرگ موکول کردن،به نام متدیّن بودن. .

12.اقبال با مکتب خویش و اساسا با هستی خود نشان می دهد که اندیشه ایکه به آن وابستگی دارد،یعنی اسلام،اندیشه ای است که در عین حال که به دنیا و نیازهای مادی بشر،سخت توجه کرده است،اما باز دلی به آدمی می بخشد که به قول خودش:زیبا ترین حالات زندگی را در شوق ها و در تأمّلهای سپیده دم و صبحگاه می بیند.

13.بزرگترین اعلام اقبال به بشریت این است که:دلی مانند عیسی(ع) داشته باشید،اندیشه ای مانند سقراط و دستی مانند دست قیصر،اما در یک انسان،در یک موجود بشری،بر اساس یک روح و برای رسیدن به یک هدف.مانند خود اقبال.وی هم بیداری سیاسی زمان خود را در اوج داشت و هم غرب امروز،وی را یک متفکر و فیلسوف معاصر میداند.

14. بزرگترین انتقادی که اومانیسم [مکتب انسان گرائی] و روشنفکران آزاد اندیش قرون جدید نسبت به مذهب داشته و دارند این است که اعتقاد مذهبی که بر پایهء قاهریت مطلق ارادهء آسمانی یعنی مشیّت الهی و مقهوریت مطلق ارادهء زمین یعنی خواست انسانی استوار است،منطقا انسان را بازیچهءبی اراده و ناتوان دست قوای غیبی نشان می دهد...

15.اما اسلام می فرماید:شما را گرامی داشتیم و برّ و بحر و زمین و آسمان را در اختیارتان نهادیم و روح خویش را که اراده و قدرت ابداع و انتخاب و رهبری و تدبیر و خودآگاهی و استخدام و اندیشیدن و استعدادهای مافوق طبیعی است،در شما دمیدیم تا بدانیم کدامتان نیک کردار ترید.

16.اقبال در سیر عرفانی خویش با قرآن به این اصل،یعنی اصالت عمل و مسئولیت در انسان رسیده است؛یعنی به آنچه که اومانیست ها یا اگزیستانسیالیست ها و رادیکالیست ها می کوشند تا با نفی مذهب و انکار خدا،بشر را به آن برسانند.

17.وی از آن کهنه پرستانی نیست که که بدون اینکه بشناسند،با هر چه نو است،دشمنی می ورزند.نیز مثل آنهائی نیست که بدون داشتن جرأت انتقاد،مقلّد غرب می شوند؛بلکه او از طرفی علم را استخدام می کند و از طرف دیگر،عدم کفایت و نقصان علم را برای تکافوی همهء نیازهای معنوی و همهء مقتضیات تکامل بشری احساس می کند و برای تکمیلش راه حل دارد.

ادامه دارد......