عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

افکار اقبال لاهوری (11):

80.روشنفکر مسئولی که دامنهء مسئولیتش را،نه در تنگنای حقیر و سطحی و گذرای یک موضع گیری پلتیک و در تغییر مکانیکی روابط تولید توزیع و مصرف کالا(که فرهنگ غربی می فهمد)،بلکه در وسعت و ژرفا و اوج و اصالت و صلابت و سهمگینی و نگاهی مشرف و چند بعدی و جوهرشکاف و آفریننده و عمل ثوری مقلب القلوب و الابصار انسانی می یابد،که در معادل اسلامی آن،میثاق فطرت و رسالت نبوت و امامت معنی می دهد،به خوبی آگاه است که اسلام زدائی انسان های ما در جامعهء بزرگ اسلامی،مصادرهء فجیعی است که آنان را تا سطح ملت های مجبور به تقلید از غیر،سقوط می دهد.

81.یک روشنفکر فاقد مسئولیت،با رها کردن ایمان خویش به اسلام،می تواند خود را از اسلام رها کند؛اما روشنفکری که در قبال مردمش مسئول است و آگاهی و هدایت و بسیج قوم خود را بر عهده دارد و در جست و جوی تفاهم و پیوند و خویشاوندی با مردم است...نمی تواند چشم خویش را بر واقعیت عمیق و نیرومندی که در عمق تاریخ و وجدان مردمش ریشه دارد،فروبندد و مانند فیلسوفی مجرد اندیش،آنچه را نمی پسندد،بی باک و لاابالی،به دور اندازد و خود را آسوده کند.

82.جهان سوم،به رغم تمام کمبودهایش،دو گنجینهء بزرگ را داراست که آن دو دنیای غنی و قوی[شرق و غرب]،آن را فاقدند.یکی میراث یک تاریخ عمیق و لبریز از فرهنگ عظیم بشری است و دیگری،تجربهء شکست این دو حریفی است که یکی از آزادی،گنج قارونی نهاد و دیگری از برابری،قصری فرعونی، و هر دو از انسان،بردگانی ذلیل و پیروانی پوک یا پلید،در پیشگاه بت مصرف!

83.در قرن بیستم،در آن سو به لجن کشیده شدن دموکراسی،لیبرالیسم و آزادی فردی و حرمت حقوق انسانی که پس از انقلاب کبیر فرانسه جان گرفته بودند،با ظهور قدرت سرمایه داری و حکومت پول و کیش سوداگری و زرپرستی و حاکمیت مطلق روح پست و پلید و دنیوی که در آن،علم را و عشق را هم با پول،میتوان خرید و انسان،جز در رابطهء تولید و مصرف،هیچ معنائی ندارد و وجود،جز مقدار موجودی،هیچ ارزشی ندارد.

84.و در این سو،به لجن کشیده شدن آرزو های بلند و نیاز های فطری و حیاتی و اجتماعی انسان امروز:اشتراک همهء مردم در برخورداری از همهء نعمت های حیات و سرمایه های طبیعت،عدالت و برابری و توحید اجتماعی...

85.اکنون می توان ضجهء تلخ و دردناک و دلخراش روح مجروح و نومید انسان این عصر را که در برزخ میان این دو دوزخ زمین شکنجه می شود،از حلقوم نویسنده ای که عمر را در عشق دو بهشت آزادی و سوسیالیسم سوخته و گداخته است شنید.

86.آه،عشق! میشود که من،خدا و عشق هر سه باهم توطئه ای می کردیم و جهانی دیگر می ساختیم؟به قول رادها کریشنان:ما اساسا بدین توطئه فرا خوانده شده ایم.

ادامه دارد......

افکار اقبال لاهوری (10):


71.اما اقبال ابتدا به تحلیل وضع فکری و انتقاد از بینش و شیوهء زندگی و تمدن و فرهنگ غربی می پردازد که:شرق حق را دید و عالَم را ندید؛غرب عالَم را بدید از حق رمید.یک جامعهء غیر صنعتی همیشه جیره خوار و وابسته و در خطر امپریالیسم صنعتی غرب خواهد ماند.هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند جامعه ای که با عشق های بلند و عرفان و روح و اشراق دل و برخورداری از لذت های پاک و عمیق اخلاقی و معنویت آشنا است،نمی تواند به جای گاوآهن ، تراکتور براند،عوض کجاوه،جت سوار شود،و پیه سوز را دور بریزد و لامپ الکتریکی روشن کند.

72.بازگشت به خویش یعنی بازگشت به خویشتن اصیل انسانی و احیای ارزش های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی بخش خود ما.

73.اندیشهء ایرانی در سخت ترین شرایط سیاسی در تاریخ اسلام نشان داد که حقیقت اسلام را نه آنچنان که بر او عرضه کردند؛بلکه آنچنان که آن را پنهان کردند تا تاریخ از یاد ببرد،دریافت.

74.تمامی نیروی ایمان و مایهء فرهنگ و مسئولیت علمی اسلام ما وقف سخن گفتن از بزرگان دینی مان می شود؛با این همه،این ها اسامی قدسی و کلماتی مرموز و مجهولی مانده اند.در هیچ گوشهء عالم به اندازهء ما در فضیلت علم سخن نمی گویند و کدام گوشهء دنیا است که همچون ما اساسا ندانند مقصود از این کلمه چیست؟این است هنر حرف زدن و مکرر و مدام حرف زدن و عملا هیچ حرفی نزدن!

75.راه دوم مسکوت گذاشتن چهره ها و حقایق،نیمرخ نشان دادن آنهاست و از افکار و آثار،همچون کتابی سخن گفتن که صفحاتی از اوایل و اواخر و اواسطش سقط شده است!

76.اقبال را صرفا به شاعری پارسی گوی ستودن آنچنان است که پیشوای متفکر و انقلابی چون لوتر را به عنوان مردی دارای زیبائی اندام که خط بسیار خوشی داشت به دنیای مسیحیت معرفی کنیم.

77.میخواهیم ببینیم که برای پاسخ گفتن به نیاز خویش در این عصر،از اقبال چه ها می توانیم گرفت؟مسئله این است.یعنی که علم برای هدایت،رشد،فلاح.برای انسان.و در اینجا،نه باز برای آن انسان کلی مجرد عام،که برای ما که در این منطقه از زمین و در این دوره از زمان،با تاریخ،رنج،ایمان و سرنوشت ویژهء خویش مشخص شده ایم و دشواری های خویش را داریم و ناچار مسئولیت های خاص خویش را.

78.در مکتب وجودی سارتر،ماهیت انسان،متأخر بر وجود او است،ناچار،تنها حدّ و فصلی که او را تعریف می تواند کرد،وضع اوست:ما اکنون در کجای تاریخ قرار داریم؟در این مرزبندیها و صف آرائی ها و جبهه گیری ها و جهت ها،موضع ما کجاست؟

79.اگر جایگاه تاریخی و وضع جهانی خویش را بتوانیم به راستی تعیین کنیم،خود را به درستی تعریف کرده ایم و در اینجاست که احساس خودآگاهی ای که خواهیم داشت،احساسی صادق است.

ادامه دارد....

افکار اقبال لاهوری (9):

 64.یک اروپائی می تواند یک نویسندهء ادبی یا یک فیلسوف یا اقتصاد دان باشد و کار سیاست را به سیاسی ها،یعنی کسانی که او و جامعهء او برای تعهد این کار انتخاب کرده اند،تفویض نماید؛اما در یک کشور استعمار زده و عقب افتاده،سیاست دیگر یک واجب کفائی نیست که متخصصان این فن بدان مشغول باشند.

65.در آنجا سیاست یعنی مثلا کار کردن در ادارهء آتش نشانی،این یک کار اختصاصی است متعلق به گروه آگاه و متخصص این کار؛اما در کشورهای عقب افتاده و استعمار زده،سیاست یعنی کوشش برای خاموش کردن آتشی که در اندام یک جامعه افتاده است.در این حالت حادّ و فوری و فوتی،بحث از اینکه من مأمور آتش نشانی هستم یا نه،فیلسوفم یا مهندس،کاملا بی معنی است و همه باید به خاموش کردن آن آتش عظیم،اقدام کنند.

66.عقب ماندگی،فقر عمومی،تبعیض اجتماعی،استعمار خارجی،جزء مسائل طبیعی و اختصاصی و رایج یک جامعه نیست که برطرف کردن آنها،وظیفهء عده ای کارمند خاصّ و کارگزار متخصص باشد.

67.اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه برای تحقق کلمه،شمشیر هم می کشد.اگر بخواهند از پیغمبر اسلام(ص)مجسمه ای بریزند،باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر.مسلمان واقعی هرگز مفت به صلیب کشیده نمی شود.

68.غلام احمد قادیانی که در هند کوشید تا یک نهضت نوین اسلامی برپا کند،به تسلط امپراطوری انگلیس بر هند کاری نداشت و حتی حضور او را برای جلوگیری از تعصب هندو ها علیه مسلمین مفید می دانست و جهاد را هم از اسلام برداشت!،در نظر مسلمین نه تنها یک رهبر و مصلح اسلامی تلقی نشد،بلکه یک بدعت گذار مشکوک و منحرف و خیانتکار معرفی شد.

69.ادبیات متعهد در اروپا قطعا ضد طبقاتی و ضد سرمایه داری است و همراه و هنگام با طبقهء کارگر که برای رهائی و پیروزی خود می جنگد.اما در دنیای سوم و بالاخص دنیای استعمار شده،ادبیات متعهد قبل از هر چیز،ضد استعماری است.زیرا آنچه را مارکسیست های ارتدکس نمی توانند بفهمند این است که زیربنای جامعهء استعمار زده را استعمار تعیین می کند،نه اقتصاد،نه شکل مالکیت تولید.در جامعهء مستعمره،زیر بنا استعمار است.

70.دو پایگاه متعصبی که اقبال لاهوری در میان آندو بود:اولی معتقد بود که به قول تقی زاده و میرزا ملکم خان های ما،از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم و نمی توان در برابر غرب به انتخاب دست زد.تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فکر و هنر و شیوهء جدید اروپائی،یک بافت واحد و متجانس و غیر قابل تفکیک و تجزیه است.باید آن را یکجا پذیرفت و هرچه را در میان ما با آن مغایر است،دور ریخت.دومی نیز از آن سو افتاده بود و با هرگونه اخذ و اقتباسی از غرب دشمنی می ورزید.

ادامه دارد......

افکار اقبال لاهوری (8):

55.اگر من روشنفکر بتوانم منابع سرشار و عظیم فرهنگی جامعه ام را استخراج کنم و چشم مردمم را به تاریخ پرحماسه و حرکت مکتب پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم،رسالت خویش را به عنوان یک روشنفکر آگاه انجام داده ام.روشنفکر جز این رسالتی ندارد که بر اساس فرهنگ و شخصیت معنوی و ملی یک جامعه،بدان خودآگاهی ملی یا طبقاتی بدهد.رهبری سیاسی،کار خود مردم است. 

56.مبارزهء روشنفکران علیه مذهب در جامعه های اسلامی،بزرگترین خدمت را به عمّال جنایت و ارتجاع و دشمنان فریبندهء مردم کرده است،زیرا با مخالفت اینان تودهء مردم مذهبی،دست از دین بر نمیدارند ولی کسانی که خود را پاسدار دین و وضع خود را منطبق با دین معرفی می کنند،زیر پایشان محکم تر می شود و در حمله به نهضت روشنفکری و عدالتخواهی و آزادی،قوی دست تر می شوند!

57.فریادی که سیدجمال برآورد،ترجمهء آخرین موج فکری خارجی نبود؛بلکه یکی از انعکاسات همان فریادهائی است که در حرا،در مکه،در مدینه،در احد،در قادسیه،بیت المقدس،در تنگه الطارق،در جنگهای صلیبی می پیچد.همان صدای حیات بخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است که در گوش تاریخ پر از حماسه اسلام،طنین افکن است.

58.فرهنگ اسلامی یک فرهنگ رهبانی درونی گسسته از جامعه نیست.فرهنگ جهاد است.پایه اش بر مسئولیت جمعی و عزت و حکومت و رهبری است.و در آن،آخرت،انعکاس زندگی این جهان و دنبالهء منطقی و علت و معلولی آن است.فرق است میان دینی که رهبران و شخصیت هایش در میدانهای جنگ یا گوشه های زندان جان داده اند،با دینی که قدیسینش در دیر ها و شکاف کوه ها پوسیده اند.

59.جهان بینی و تلقی فلسفی او از جهان و از انسان به عنوان یک متفکر مسلمان برای ما -که فلسفهء اسلامی را با دو وجههء عرفانی و صوفیانهء قدیمش می شناسیم و یا در قالب های فکری حکمت قدیم بوعلی و ابن رشد و غزالی و ملاصدرایش،و یا در چارچوب های کلیشه وار سنتی اش- بسیار ارجمند و آشنائی با آن بسیار فوری و حیاتی است.

60.برای آن روشنفکران و این مؤ منان،هر دو اسلام عبارت است از همان چیزی که در رساله ها و محراب ها واگو می کنند و این دو فرقشان فقط در این است که یکی بدان معتقد است و دیگری به آن کافر.اما آنان که مقیّدند که تا مکتبی را درست نشناسند،در باره اش قضاوت نکنند،معتقدند که باید اسلام را بشناسند.

61.اسلام شناسی از طریق علمی و دقیق به وسیلهء متفکر بزرگ و آشنا و نو اندیش و پر مایه ای چون محمد اقبال،یک ضرورت چند جانبهء معنوی و اجتماعی و علمی و تاریخی و سیاسی است.یک خودشناسی است،زیرا ما دارای هر فلسفه ای که باشیم،به هر حال در این مکتب و در این تاریخ،زاده شده ایم و رشد یافته ایم.

62.جامعهء خواب آلود و متحجر اسلامی ما اکنون بیش از همه چیز به مصلحان معترض(پروتست) اسلامی نیازمند است.مصلحان معترضی که خود با اسلام دقیقا آشنا باشند و نیز با اجتماع و با دردها و نیازهای زمان،و بدانند که بر روی چه اصولی باید تکیه کنند،علیه چه پایگاه ها و انحرافهائی باید به اعتراض بپردازند.

63.در یک جامعهء عقب افتاده یا استعمار زده،ضد استعمار بودن،تنها معرف یک گرایش سیاسی نیست،بلکه نشان دهندهء شخصیت انسانی و درجهء آگاهی و شعور انسانی و صداقت اخلاقی و تقوای روحی و حقیقت مکتب یا مذهب یک فرد است.

ادامه دارد......

 

افکار اقبال لاهوری (7):

49.دامنهء مبارزهء ضد استعماری و بینش ضد غربی در جامعه های اسلامی،در مکتب های مترقی مصلحان آگاه و بیدار اسلامی وسیع است.بر یک جهان بینی باز و مترقی استوار است.بر یک بینش ایدئولوژیک بشری مبتنی است؛نه بر یک تمایل ناسیونالیستی و سیاسی محدود.

50.افسوس که ما از همین رساله های عملیه پا فراتر نمی گذاریم و مهارت ما،پامال کردن شخصیت های متفکرمان است.شاهد قضیه اینکه در این صد سال، در هیچ کدام از محافل یا حوزه های دینی،نامی از سید جمال نبرده ایم.متجددین غیرمذهبی هم که فقط از همان ترجمه های فرنگی و افکار وارداتی اروپا،قدمی فراتر نمی گذارند و قدرت تشخیص و شناخت مستقلی ندارند.

51.موضوع یک کِشته کردن [مونوکولتور]یک مملکت،از خصوصیات عمل استعماری است و این کار به همان اندازه که برای رژیم استعماری،سود بیشتری دارد،برای مردم آن کشور،زیان آور است و مشکلات و مصائب [و وابستگی] اقتصادی و اجتماعی و حتما سیاسی متعدد پیش می آورد.

52.بسیار اتفاق افتاده است که من نظریه ای را مطرح کرده ام که جزء مبانی اصلی روشنفکری است؛اما برخی نخوانده و نشنیده و نفهمیده،با آن مخالفت کرده اند تنها به این دلیل که شنیده من دارای گرایش مذهبی هستم.اغلب کتابهای مرا از پشت جلدش رد کرده اند!اینها همان افرادی هستند که چون شنیده اند که روشنفکران اروپائی،مذهبی نیستند،خیال کرده اند که هر کس با مذهب مخالفت کند،یک روشنفکر اروپائی می شود!

53.تاریخ جامعهء من به عنوان فردی متعلق به این جامعه،نسبت به تاریخ جامعهء اروپائی مسیری معکوس دارد!او از قرون وسطا به عصر طلائی تمدن و فرهنگ و عقل و علم رسیده و ما از عصر طلائی خویش به اعماق ظلمانی و مرگبار و مختنق قرون وسطائی.

54.من به قرن جامعهء خودم کار دارم.منِ روشنفکر نباید فراموش کنم که نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه فرانسهء قرن بیستم و نه ایتالیای قرن 15 و 16،من در مشهد و تهران و اصفهان و تبریز و قم و خوزستان زندگی می کنم.این واقعیت است.رئالیست بودن یعنی همین.یعنی قضاوتهای اجتماعی را،نه از روی آثار روشنفکران جهان،بلکه از میان تودهء مردم بیرون کشیدن،نه متن کتاب،که متن مردم را خواندن،به من چه مربوط که قرن،قرن غیر مذهبی است؟مهم این است که جامعهء من یک جامعهء مذهبی است.من چه مذهبی باشم و چه نباشم،(به عنوان یک بینش فلسفی فردی)اگر روشنفکرم باید به این واقعیت عینی اجتماعی و جامعه شناسی معترف باشم.بیشتر روشنفکران ما عقیدهء شخصی شان را با واقعیت اجتماعی خلط می کنند.چون خودشان مخالف مذهبند،در کار اجتماعی و سیاسی شان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی می کنند.

ادامه دارد......