عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

الفبای دین (1):

همهء ما حروف الفبا رو در کلاس اول ابتدائی، یاد می گیریم و این الفبا رو،تا آخر عمر،مورد استفاده قرار میدیم و هیچ وقت نمی تونیم به مرحله ای برسیم که ادعا کنیم دیگه نیازی به اون الفبا نداریم...(حتی اگه قصد اقامت دائم در یک کشور خارجی رو داشته باشیم،مجبوریم که الفبای اون کشور رو هم یاد بگیریم و تا زمانی که در اون کشور اقامت و یا رفت و آمد داشته باشیم،از الفبای اون کشور،بی نیاز نیستیم...)

اما باید توجه کنیم که علیرغم اهمیت یادگیری الفبا در کلاس اول ابتدائی،هیچ آدم عاقلی در اون کلاس ،درجا نمی زنه و متوقف نمی شه و حتما برای یادگیری مطالب دیگر،به کلاسهای بالاتر میره و این یادگیری رو،چه به صورت رسمی و چه به صورت عمومی،تا اواخر عمر،ادامه میده؛مخصوصا در این زمانه که دامنهء علم و مخصوصا نیازمندی های انسان به علوم جدید و به روز،به مراتب بیشتر و وسیع تر از گذشته است.

مشابه این قضیه رو ما در مورد دین و دستورها و آموزه های اون داریم که به دلیل فطری بودن نیاز انسان به دین،هر انسان عاقلی نیاز داره که دین خودش رو بهتر و بیشتر بشناسه تا بتونه نیازمندی هاش رو به دین،تأمین کنه.

اگه ما رساله های عملیّهء مجتهدین بزرگوار رو به الفبای دین تشبیه کنیم،هر انسان دینداری[در صورتی که خودش مجتهد نباشه]،لازم می بینه که احکام عملی دینش رو از طریق رسالات عملیّه،به عنوان الفبای دینی اش یاد بگیره( حتی در صورتی که آن مجتهد از دنیا بره و مجتهدین بعدی،بقا بر پیروی از میّت رو جایز ندونن،لازمه که به مجتهد اعلم زنده مراجعه کنه و احکام دینی اش رو از اون مجتهد زنده دریافت کنه...)

اما هیچ مسلمان عاقل و مسئولیت پذیری،همانگونه که در کلاس اول ابتدائی،درجا نمی زنه و برای یادگیری مطالب بیشتر و به روز تر،به کلاسهای بالاتر میره،در مورد دینش هم همین طریق رو طی می کنه و علیرغم  پایبندی به رسالهء عملیّه تا آخر عمر،حتما و حتما به یادگیری مطالب جدیدتر و اساسی تر دینش هم مبادرت می ورزه و در رسالهء عملیه،متوقف نمیشه.

هر چه زمان میگذره،نیاز ما به دین و طبیعتا کسب اطلاعات دینی بیشتر میشه.مخصوصا در این دوره و زمانه که هم علم پیشرفت کرده و با سرعت بیسابقه ای هم در حال گسترش هستش،نیاز دینداران به یافتن جواب سؤالاتی که با توسعهء علوم و جوامع در مورد دین به وجود میاد و مخصوصا شبهاتی که توسط دیگران به اساس ادیان وارد میشه،بیشتر احساس میشه.

شاید در نگاه اول،به نظر بیاد که این وظیفهء علماست که جواب سؤالاتی از این نوع رو پیدا کرده و در اختیار مردم قرار بدن و مردم عادی کوچه و بازار،در این مورد وظیفه ای ندارن.هرچند که این وظیفهء علماست که با توسعهء علوم،به نظریه پردازی های جدید در حوزهء مسائلی که به دین مربوط می شود بپردازند؛اما عامّه مردم هم لازم است که از یافته های جدید علما باخبر بشن.زیرا اولا هرچه قدر اطلاعات عمومی مردم بیشتر باشه،بهتر می تونن به دستورها و آموزه های دینی عمل کنند و نظر شارع مقدّس رو تأمین کنن؛ثانیا در مواجهه با شبهاتی که توسط پیروان سایر ادیان و یا افراد بی دین مطرح میشن،دچار شکّ و  تردید ویرانگر و مخرّب نشن(متأسفانه این موضوع در جامعهء ما وجود داره که تا دو تا شکّ و شبهه و یا چند تا حرف ظاهرا زیبا و مردم  پسند از طرف دیگران مطرح میشه،خیلی ها دچار تردید های ویرانگر در ایمان و اعتقادات شون میشن و دست از آموزه های دینی برمیدارن)

حتی در مورد احکامی که انسان از مجتهدین پیروی می کنه،هر قدر اطلاعات عمومی و نیز اطلاعات شرعی اش در مورد حکمت و هدف اون احکام بیشتر باشه،اونا رو، هم درست تر و هم با یقین بیشتری انجام میده و دچار تردید نمیشه.

همانطوری که سواد و اطلاعات عمومی یک مریض،میتونه به پزشک معالج،کمک کنه تا مریضش رو سریعتر و بهتر مداوا کنه،اطلاعات عمومی و بینش صحیح مسلمانان هم میتونه به علما کمک کنه تا در سطح جامعه بتونن آموزه های دینی رو بهتر تبلیغ و اجراء کنن.

 یکی از دلایل عقب ماندگی جوامع دینی،مخصوصا جامعهء دینی ما اینه که ما به دستورهای دینی مون چندان اهمیت نمیدیم و خیلی سرسری به اونا نگاه می کنیم.نه به دنبال یادگیری هستیم و نه به دنبال به روز رسانی اطلاعات دینی مون و نه حتی سؤال کردن از علما در مورد شبهات دینی.

بر طبق نظر علمای شیعه،انسان در کشف اصول دین(توحید،عدل،نبوّت،امامت،معاد)نمیتونه از علما پیروی کنه و حتما باید به اندازهء توانائی عقلی اش،در مورد اونا مطالعه کنه و به یقین برسه.

اما در مورد احکام فروع دین(نماز،روزه،خمس،زکات،حجّ،جهاد،امر به معروف،نهی از منکر،تولّی،تبرّی)اگر انسان خودش مجتهد نباشه و توانائی به دست آوردن اون احکام رو نداشته باشه،باید از مجتهد اعلم پیروی بکنه...

متأسّفانه در جامعهء دینی مون شاهد هستیم که دقیقا برعکس اینها عمل می کنیم:همه مون شیعه شدیم،همونطوری که همهء مسیحی ها مسیحی شده اند:یعنی همونطوری که یک مسیحی در خانوادهء مسیحی به دنیا اومده و مسیحی شده؛ما هم چون در خانوادهء شیعه به دنیا اومده ایم،شیعه شده ایم. همونقدر که یک مسیحی،دینش رو برحق و درست میدونه،ماهم تشیّع خودمون رو برحق و درست می دونیم؛در حالیکه می بایستی با مطالعهء جدّی آثار علما و مقایسهء اون با ادعاهای علمای سایر ادیان و مذاهب،دین و مذهب برحق رو کشف می کردیم...

در مورد احکام هم،اونا رو دقیقا به شکلی که در دوران کودکی یاد گرفته ایم،انجام میدیم؛نه به شکلی که در رسالات عملیّه نوشته شده...

ادامه داره...

حق انتخاب انسان (3):

در عوض،جامعه ای رو هم در نظر بگیرید که نه خانواده هاش،خانواده های موفقی هستن و نه دولتمردای جامعه شون،می تونن به سرنوشت خودشون مسلط باشن...به نظر شما کدوم یک از این دو جامعه میتونه منظور نظر خدا و پیغمبرش باشه؟

در آموزه های اسلام در مورد تربیت فرزندان،مطلبی وارد شده که البته تحقیقات و یافته های روانشناسان،شباهت زیادی به اون مطلب داره و اون اینکه:

کودک تا هفت سالگی،مانند یک فرمانده هستش،یعنی هر چی خواست،یا باید به حرفش گوش کرد و یا اینکه با زبان خوش،از اون خواسته اش منصرف کرد.

از هفت سالگی تا چهارده سالگی،نقش یک فرمانبردار رو داره که باید به حرف بزرگتر ها گوش بده که البته در اون مقطع سنی،روحیهء حرف شنوی و یاد گرفتن مهارتهای زندگی و مخصوصا آداب معاشرت و نیز دستورهای دینی و تربیتی رو داره که باید در این مقطع،این جور مسائل رو به کودک یاد داد.

از چهارده سالگی به یعد،کودک نقش یک مشاور رو داره که باید اونو در کارها شراکت داد و از نظراتش استفاده کرد و حتی مسئولیت برخی کارهای ساده رو به عهده اش گذاشت و ازش انتظار انجام اونها رو داشت.

در صورتی که این سه مرحله به درستی طی بشه،این فرزند،در 21 سالگی به حدی خواهد رسید که می تونه زندگی خودش رو اداره کنه و حتی مستقل بشه...

امید:لطفا بحث رو جمع بندی کنید.

جمال:اگه قراره که دنیای ما به تعبیر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم،مزرعهء آخرتمون باشه،پس باید محصولات این مزرعه به قدری مرغوب و با کیفیت باشه که بتونه در اون دنیا مورد استفاده قرار بگیره.

محصول با کیفیت هم نیاز به آب و خاک و کود مواد معدنی و هوای سالم و تصمیم گیری های درست و ... داره که بدون اینها نمیشه اون محصول مورد نظر رو به دست آورد...

پس ما برای تأمین کردن آخرتمون،چاره ای نداریم جز ساختن دنیا مون و اونهم زمانی امکان پذیر هستش که از تمام امکانات خدادادی مون (و از جمله حق انتخابمون) به درستی بهره ببریم و اون امکانات مون رو با دست خودمون به دیگرون نسپاریم و نابودش نکنیم.

مخصوصا که ما وظیفهء زمینه سازی برای ظهور مصلح جهانی رو داریم،باید از این حق انتخاب مون استفاده کنیم تا بتونیم قدمی در راه این زمینه سازی برداریم.

بارها و بارها در جامعه شاهد بوده ایم که افرادی می خواستن کارهای بزرگی انجام بدن،اما به خاطر مخالفت های بی دلیل و غیر موجه بزرگترهائی که هیچ گونه درکی از اهمیت اون کارها نداشتن،از انجام اون کارهای خطیر،محروم شدن...

امید:اما باید توجه داشت که توجه نکردن به حرف پدر و مادر،گناه هستش و حتی ممکنه به عاقّ والدین هم منتهی بشه.

جمال:اتفاقا به مسئلهء مهمی اشاره کردید که باید این مسئله رو کاملا روشن کنیم:

جواب مختصرش اینه که امکان نداره شارع مقدس،از طرفی به موضوع احترام به پدر و مادر و تبعیت بی چون و چرا از اوامر و نواهی اونا اشاره بکنه،و از طرفی هم به انسان،اختیار تصمیم گیری فردی قائل بشه.

جواب کلی اش که البته کمی تخصصی هستش،اینه که اولا فرزندان تا اونجائی میتونن به حرف پدر مادر گوش کنن که دستورهای اونا،دستورهای گناه و معصیت نباشه:

دراصول فقه،قاعده ای وجود داره که میگه:

مقدمهء گناه،گناه است....

وقتی شما بدون هیچ دلیلی،اختیار زندگی تون رو به پدر مادرتون واگذار می کنید،ظاهرا کار خداپسندانه ای کرده اید و مرتکب گناه نشده اید،اما این واگذاری اختیار به پدر مادر،ممکنه مقدمهء یک گناه باشه:مثال بزنم:

فرض کنید که پسری عاشق دختری شده که کاملا مناسب و کفو هم هستن و میتونن تمامی احتیاجات همدیگه رو،اعم از جسمی و روحی تأمین بکنن؛اما چون مثلا مادر پسره با مادر اون دختره،اختلافاتی داره،پسرش رو از ازدواج با اون دختره نهی می کنه و در صورتی که پسر اصرار به ازدواج با اون دختر بکنه،اونو تهدید به نفرین و عاقّ کردن و حرام نمودن شیر خودش میکنه.در عوض،دختر دیگه ای رو برای پسره در نظر میگیره که مناسب و کفو پسره نیست ولی پسره،باز هم از ترس عاقّ شدن،مجبور میشه که با اون دختری که مناسبش نیست،ازدواج کنه.ظاهرا پسره به حرف مادرش گوش کرده ،اما چون اون دختر،مناسبش نیست،این ازدواج،بعدا باعث بروز اختلافات شدید و ناراحتی های آتی بشه و حتی باعث این بشه که پسره(و یا دختره) خدای ناکرده،چشمشون به دنبال ناموس دیگران بیفته (متأسفانه  اینها واقعیت های تلخی هستش که در جامعهء ما وجود داره و برای از بین بردن آنها چاره ای جز بیان آنها نیست) و در نهایت به طلاق منجر بشه.پس می بینید که حرف شنوی پسره،ظاهرا ثواب داره،اما مقدمهء گناهان بسیاری ممکنه بشه...

امید:یعنی شما می فرمائید که انسان در اینگونه موارد،نباید تابع پدر و مادرش باشه تا باعث گناه و یا حتی مقدمهء گناه نشه؟

جمال: دقیقا.و به تعبیر بهتر،انسان باید بتونه بین احترام به پدر و مادر خودش و نیز حق انتخاب خودش که اونهم از طرف خداوند،داده شده،تعادل برقرار بکنه....در غیر این صورت،نمیتونه اونطور که خدا خواسته،به سرنوشت خودش مسلط بشه و جامعه اش رو بسازه...همونقدر که احترام به پدر و مادر،از سوی خداوند واجب شده،استفاده از اختیار و آزادی و حق انتخاب هم از سوی خداوند برای انسان دستور داده شده.

امید: علت به وجود آمدن اینگونه ناهماهنگی ها در جامعه چیست؟

جمال:عدم شناخت دقیق احکام دینی و افراط و تفریط در اون ؛

عدم شناخت حکمت آموزه های دینی،اعم از اصول و فروعش و روح و هدف تشریع اصول و احکام ؛

 کم اطلاعی مردم و خرافه گرائی اونها ؛

 عدم احساس مسئولیت کسانی که متولی امور دینی و اجتماعی مردم هستن و در مورد خرافه گرائی مردم و نیز تبعیت چشم بستهء اونا روشنگری نمی کنن؛

 و مخصوصا این موضوع که متأسفانه برخی بزرگترها از موضوعاتی مانند عاقّ والدین به عنوان وسیله ای برای تحمیل خواسته های غیر منطقی خودشون به فرزندانشون سوء استفاده می کنن...

... پایان ...

 

حق انتخاب انسان (2):

امید:چرا نمیشه انسان در امر ازدواج دخترش،تابع برادر بزرگتر یا پدرش باشه؟مگه بالاخره بزرگتر نیستن؟ 

جمال:این موضوع رو باید به طور کلی،حلاجی کرد:در دین اسلام،به موضوع احترام به مادر،بیش از احترام به پدر،سفارش شده است؛با این وجود،هیچ وقت برای ازدواج دختر،اذن مادر رو شرط ازدواج نگذاشته و فقط اذن پدر رو شرط دونسته.ما نباید با تفسیر به رأی احکام دین،اونا رو خودسرانه تغییر بدیم یا جا به جا کنیم.چون هر کدام از اون احکام،حکمت خاص خودشو داره و نمیتونیم اونا رو به سلیقه یا آداب و رسوم خودمان عوض کنیم.

دستور اسلام در مورد ازدواج اینه که دختران در اولین ازدواجشون،با اجازهء پدر ازدواج کنن؛اما بعضا در جامعه مون می بینیم که:

به جای پدر دختر، مادر یا برادر یا سایر بزرگترهای خانواده و فامیل تصمیم گیری میکنن و اون تصمیم رو به دختر و پدرش تحمیل میکنن.

یا مثلا برای پسران هم پدر یا مادر و خواهر و عمو و برادر و... تصمیم گیری می کنن و به پسره تحمیل می کنن.

یا مثلا در ازدواج دوم یا سوم دختر هم پدر یا دیگران تصمیم گیری می کنن.

حتی برای ازدواج دوم یا سوم پسر هم بزرگترها دخالت می کنن.

هیچ کدام از موارد بالا،مورد قبول خداوند نیست و همهء اینها و نظایرشون،رسم و رسوم غلطی است که مردم از خودشون اختراع کرده اند...حتی بعضا می بینیم که مثلا زنی که  شوهرش فوت شده است،برادر شوهرش  اجازه نمیده که زن بیوهء برادرش،دوباره ازدواج کنه؛(در حالیکه بر طبق قوانین شرع،هر زن بیوه ای،بعد از تمام شدن عدّهء وفات شوهرش، در ازدواج مجدد،کاملا صاحب اختیار هستش و نیازی به اجازهء پدرش و مخصوصا اجازهء خانوادهء شوهر فوت شده اش نداره)

 

اگه ما واقعا به دین خودمون و مصالح و حکمتهای اون ایمان و یقین داشته باشیم،نباید کاسهء داغ تر از آش بشیم و مخصوصا حق نداریم رسم و رسوم غلطی رو که در جامعه مون به وجود اومده،به اسم اسلام،به دیگران و فرزندانمون تحمیل کنیم.

اینکه چرا در امر ازدواج دختر،اجازهء پدر شرط هستش و نه اجازهء عموی بزرگتر،مطمئنا بین پدر دختر که نزدیکتر به دختر هستش و عموی دختر که دورتر از دختر هستش،تمایزی وجود داره که شاید من و شما از اون اطلاع نداشته باشیم و زمانی برسه که اون تفاوت کشف بشه،اما اسلام،1400 سال پیش این دستور رو بر اساس اون علت و مصلحت،صادر کرده...

در مورد پسران هم متاسفانه این نوع افراط و تفریط ها هم وجود داره:یا پسرا بدون مشورت با بزرگترها اقدام می کنند،و یا اینکه اختیار زندگی خودشون رو که خداوند بر اساس مصالحی به خودشون واگذار کرده،تماما و چشم بسته به بزرگترها واگذار میکنن و خودشون هیچکارهء زندگی شون میشن...

مرحوم دکتر علی شریعتی میگفت:اون موقعی که در اروپا مشغول تحصیل در مقطع دکترا بودیم،دوستی داشتیم که اونهم در اون مقطع تحصیل می کرد و مجرد بود.یک روز پدرش از ایران زنگ زد و گفت که برات زن گرفتیم و عقدش کردیم و فلان روز اونو می فرستیم بیاد پیشت.فلان ساعت برو فرودگاه و زنت رو تحویل بگیر...

این دوست ما هم بدون هیچ گونه اما و اگری رفت و زنش رو از فرودگاه آورد...بدون اینکه فکر کنه که همسرش رو می بایست خودش انتخاب می کرد و یا اگه دیگرون انتخاب کردن،لااقل نظر اونو هم می پرسیدن و در صورت موافقتش،اون ازدواج صورت می پذیرفت...

امید:حالا چه ایرادی داره که انسان،حتی اگه چهل سال هم سن داشته باشه،اختیار زندگی شو به بزرگترهای با تجربه و دنیا دیده اش واگذار کنه؟

جمال:هرچند که استفاده از تجربیات بزرگترها و رعایت احترام و مصلحت اندیشی های اونا لازم و ضروری هستش،اما توجه کنیم که انسانی که یاد می گیره که خودش تصمیم بگیره و جرأت تصمیم گیری پیدا می کنه،میتونه در آینده،تصمیم های بهتر و مهم تر و دقیق تری اتخاذ کنه و حتی زمانی که بزرگترهای خانواده اش در قید حیات نیستند،بتونه تصمیم گیری بکنه.

مهم تر از اون اینه که ما در قبال اختیارات و امکاناتی که داریم،در قبال خداوند،مسئول هستیم و باید پاسخگو باشیم.

چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی،تصمیمات درست و یا غلط ما میتونه سرنوشت ما و یا حتی سایر افراد جامعه رو به خوبی یا بدی رقم بزنه:

جامعه ای رو در نظر بگیرید که افرادش،قدرت و اختیار تصمیم گیری دارن و میتونن هم در سطح خانواده و هم در سطح جامعه شون،تصمیمات درست و منطقی اتخاذ کنن و به پیشرفت و تعالی برسن...

ادامه دارد...

حق انتخاب انسان (1):

امید: لطفا در مورد حق انتخاب انسان و اختیار و اراده و آزادی اون توضیح بدید. 

جمال: حتما اصطلاح امانت الهی و یا تعبیر دیگرش،بار امانت رو شنیدید:همونی که در قرآن،بهش اشاره شده که خداوند متعال می فرماید: 

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس آنها  از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند [ولی انسان] آن را برداشت.به راستى او ستمگرى نادان بود...(احزاب-72).

و حافظ شیرازی هم در موردش میگه:

آسمان بار امانت نتوانست کشید؛

قُرعهء فال به نام منِ دیوانه زدند...

حالا اینکه مصادیق این امانت دقیقا چیه،باید به کتب تفسیر قرآن مراجعه کرد؛اما مطمئنا یکی از وجوه این امانت،موضوع آزادی انسان و اختیار وی و مخصوصا حق انتخاب و ارادهء اونه،چون بارزترین تفاوت نوع بشر با سایر موجوداتی مثل فرشتگان الهی و نیز حیوانات، عقلانیت و اراده و قدرت انتخابش هستش:اگه انسان اختیار و حق انتخاب نداشته باشه،موضوع ثواب و گناهش هم بی معنا میشه.یعنی اگه انسان مثلا مجبور به انجام گناهی باشه یا مجبور به انجام ثوابی باشه،نه عذاب کردنش عادلانه است و نه پاداش دادن بهش حکیمانه است...

خداوند به انسان حق انتخاب داده تا راه خودش رو و در نتیجه،سرنوشت خودش رو با عقل و درایت و فهم خودش گزینش کنه و در ازای اون،پاداش و یا احیانا عذاب دریافت کنه.حالا اینکه چرا خدا این گونه انسان رو آفریده و هدفش از اینگونه آفرینش چی بوده، موضوع بحث ما نیست.فقط همین قدر بدونیم که در قبال حق انتخابی که دریافت کرده ایم،مسئول هستیم و باید پاسخگو باشیم.

قرآن کریم می فرماید:

إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا:(سورهء دهر،آیهء 3)

 ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.

اگر نتونیم موضع صحیح و تصمیم عاقلانه ای در مورد حق انتخاب خودمون اتخاذ بکنیم،نمی تونیم از این حق خدادادی مون به درستی استفاده بکنیم و سرنوشت خودمون رو به خوبی رقم بزنیم...

امید:البته این یک بحث فلسفی پیچیده است و پرداختن به اون،در یک مقاله و یک پست،امکان پذیر نیست...لطفا اون قسمتش رو که مربوط به زندگی عادی و روزمرهء ما هستش،توضیح بدید.

جمال:به عنوان یک نمونهء بارز و عینی،موضوع ازدواج رو مثال می زنم:

بر طبق دستور های اسلام،آقایان، در صورتی که رشید شده باشن و بتونن خوب و بد رو از هم تشخیص بدن،کاملا صاحب اختیار زندگی شون هستند و در تصمیم برای ازدواج،نیازی به اذن و اجازهء والدین ندارند؛هرچند که به عنوان رعایت احترام بزرگترها و مخصوصا استفاده از تجارب ارزشمند آنها،لازمه که در انتخاب همسر،نظر اونا رو هم در نظر بگیرن.

در مورد خانم ها هم برای اولین ازدواجشون،اذن و اجازهء پدر،و در صورت زنده نبودن پدر،اذن و اجازهء جدّ پدری (یعنی پدر پدر)،لازم هستش.در صورتی که جدّپدری هم در قید حیات نباشه،نوبت به قیّم می رسه که توسط حاکم شرع تعیین میشه.

البته این بدان معنا نیست که خانم ها حق انتخاب نداشته باشن؛بلکه فقط در اولین ازدواج،باید اجازهء پدر رو هم در نظر بگیرن؛و الّا خانم ها هم مثل آقایون،باید با چشم باز و در نظر گرفتن ملاکهای ازدواج و همسرگزینی،دست به انتخاب بزنن.

از طرفی پدر یا جد پدری و یا قیّم هم حق ندارن چیزی رو به دختره تحمیل بکنن و در ازدواج و انتخاب همسر،باید رضایت قلبی دختره رو هم در نظر بگیرن.

متأسفانه در جامعهء ما،این مسائل،بعضا رعایت نمیشه:یا اصلا دختر یا پسر،هیچ اهمیتی به این موضوعات نمیدن و خودسرانه تصمیم میگیرن و تصمیم شون رو به بزرگترها تحمیل می کنن و دستور اسلام رو زیر پا میزارن و یا برعکس، از این حق و حقوق خودشون می گذرن و چشم بسته،تسلیم بزرگتر هاشون میشن که این مسئله هم مورد تأیید شرع نیست.

اگه خاطرتون باشه،سریالی به نام پدر سالار از تلویزیون پخش میشد که در اون،شخصیت اصلی فیلم یعنی اسدالله شاه فنر (که نقش ایشون رو آقای محمد علی کشاورز بازی می کردن )،همه کارهء طایفه شون بود.حتی برادر کوچکتر این آقا اسدالله،بی اجازهء برادر بزرگش،آب هم نمی خورد و این نوع رفتار  رو،احترام به بزرگتر و واجب می دونست. در مورد ازدواج و سرنوشت دخترش هم کاملا تابع آقا اسدالله بود...توجیهش هم این بود که چون آقا اسدالله برادر بزرگتره،نباید روی حرفش حرف زد...

اما این نوع اخلاق،مورد قبول اسلام نیست:هرچند که احترام به بزرگترها واجبه،اما اگه مصلحتی در پیروی بی قید و شرط از نظرپدر بزرگ یا عموی بزرگتردر امر ازدواج دختر وجود داشت،مطمئنا اسلام خودش دستور میداد که هر دختری باید با اذن و اجازهء پدر بزرگ،و در صورت زنده نبودن،با اجازهء عموی بزرگتر و در صورت عدم وجود عموی بزرگتر،با اجازهء پدر ، ازدواج بکنه؛در حالیکه هیچ یک از علمای اسلام،چنین حکم و فتوائی صادر نکرده اند...

امید:چرا نمیشه انسان در امر ازدواج دخترش،تابع برادر بزرگتر یا پدرش باشه؟مگه بالاخره بزرگتر نیستن؟

 

ادامه دارد...

 

ماهیت نجاسات چیه؟

وقتی می گویند فلان چیز از نظر شرعی،نجس است،منظور چیست؟چه عواملی باعث میشن تا چیزی رو نجس به حساب بیارن؟آیا موجوداتی ذره بینی مانند میکروب و ویروس و انگل و باکتری و ... باعث میشن تا چیزی از نظر شرعی، نجس و ناپاک و پلید به حساب بیاد و یا اینکه عامل یا عوامل دیگری باعث نجس شدن چیزی میشن و میکروب و ویروس و انگل و باکتری و ... ، فقط باعث آلودگی ظاهری چیزی میشن؟اصلا تعریف نجاست و تفاوت اون با آلوده شدن به میکروب چیه؟

سعی می کنیم با مقایسهء مواردی که در رسالات عملیهء علمای بزرگوار،به عنوان نجاسات شناخته شده اند،با یکدیگر و نیز سایر چیزهائی که پاک و مطهّر به حساب میان،به این سؤال جواب بدیم.

ممکنه کسی سؤال کنه که ضرورت یا اهمیت اینگونه بحث ها چیه؟

در جواب چنین سؤالی باید گفت که:

 اولا پیامبر اکرم(ص) فرموده اند که: « حکمت،گمشدهء مؤمن است...» یعنی همونطوری که انسان برای پیدا کردن گمشده اش،تلاش میکنه،خوبه که برای پیدا کردن حکمت و هدف دستورهائی که از طرف شرع بهش میرسه،تلاش کنه...

ثانیا عقل سلیم هر انسان مسلمانی حکم میکنه که هرقدر راجع به آموزه های دینی اش،اطلاعات بیشتری داشته باشه،بهتر میتونه به اونا عمل کنه و نظر شارع مقدس رو تأمین بکنه.

ثالثا در مباحثه با غیر مسلمانان و قانع کردن اونا به اینکه چرا مشرکین از نظر ما نجس به حساب میان و چرا مسلمانان در رفت و آمد با مشرکین،به چنین چیزهائی مقیّد و پایبند هستن،دانستن چنین ریزه کاری هائی،بسیار لازم و ضروری هستش...

رابعا در سطح جامعه مون می بینیم که بعضی ها سگهای دست آموز با خودشون حمل می کنن و اونو به مهمونی ها و مکانهای عمومی و ... میبرن و وقتی بهشون اعتراض می کنی که سگ نجس هستش،ادعا میکنن که چون واکسن ها و دارو های سگ رو تزریق کردن یا اونو به حمام بردن،پس نجس به حساب نمیاد...این موضوع هم باعث بروز مشکلات و ناراحتی هائی در بین مردم دیندار و مؤمن میشه...

سعی میکنیم این مسئله رو موشکافی کنیم:

در رسالات عملیّهء علمای بزرگوار،موارد زیر رو به عنوان نجاسات معرفی کرده اند:

1) ادرار 2) مدفوع 3) منی 4) خون 5) مردار 6) عرق شتر نجاستخوار.

 7) سگ 8) خوک.

 9) شراب 10) فُقّاع(یعنی آبی که از جُو می گیرن).

 11) کافر 12) مشرک.

در یک نگاه اجمالی می بینیم که موارد یک تا شش،هم از نظر علمای اسلام،نجس به حساب میان و هم از نظر دانشمندان علوم طبیعی،( یعنی مثلا زیست شناسان و پزشکان)،دارای میکروب هستن.

موارد هفت و هشت،یعنی سگ و خوک، هم دارای میکروب هستن و هم نجس به حساب میان؛اما اینجا نکته ای وجود داره: سایر حیوانات و حتی خود انسانها هم دارای میکروب  هستن؛اما نجس حساب نمیشن.

موارد نهم و دهم،یعنی شراب و فقّاع(آب جو)،حتی اگه پاستوریزه و استریلیزه هم بشن و فاقد میکروب باشن،باز هم نجس به حساب میان.

موارد یازده و دوازده،یعنی کافر و مشرک،آیا دارای میکروب خاصی هستند که با شست و شو از بین نمیرن؟آیا مشرکی که مثلا روزی سه مرتبه به حمام میره؛اما بر طبق آیهء 28 سورهء توبه:

 [یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ...ای کسانی که ایمان آورده اید،به راستی که مشرکان،ناپاک هستند...

نجس به حساب میاد،چه میکروبی با خودش داره که با شست و شو از بین نمیره و فقط و فقط با شهادت به یگانگی خداوند،اون میکروب از بین میره و  اون شخص مشرک،پاک و مطهر میشه؟

تازه اگه مواردی مانند رودخانه و دریا رو هم در نظر بگیریم،می بینیم که هر دو ممکنه دارای میکروبهای متعددی باشن؛اما رودخانه به عنوان آب جاری و دریا به عنوان آب کُر ،پاک به حساب میان.

با در نظر گرفتن موارد بالا نتیجه می گیریم که عامل نجس شدن،میکروب و ویروس و انگل و ... نیست.

این سؤال پیش میاد که اگه ماهیت نجاسات،میکروب یا ویروس یا انگل یا ... نیست،پس منشأ نجاست چیه؟

به تعبیر دقیق تر،اون چه عامل یا عواملی است که در نجاساتی که در بالا ذکر شد وجود داره و اونها رو نجس میکنه،بدون اینکه لزوما اون نجاسات،دارای میکروب یا ویروس یا انگل یا ... باشند.چرا آب رودخانه و دریا و نیز بدن حیواناتی غیر از سگ و خوک و نیز انسان مسلمان،علیرغم داشتن میکروب یا ویروس یا انگل یا ...پاک به حساب میان؟همچنین کافر و مشرکی که ممکنه روزی سه مرتبه با آب بهداشتی و مواد شویندهء با کیفیت،حمام بکنه،باز هم بر طبق آیهء 28 سورهء توبه(که در بالا ذکر شد)،نجس و ناپاک به حساب میاد؟

اگه حیوان حلال گوشتی مانند گوسفند،رو به قبله و با ذکر بسم الله سرش بریده بشه،پاکه و خوردنش حلال؛اما اگه رو به قبله کشته نشه و یا بدون ذکر بسم الله سرش بریده بشه،مردار و ناپاک به حساب میاد.آیا تفاوت این دو نوع گوشت در پاک یا ناپاک بودن،مربوط به میکروب خاصی است که با نگفتن بسم الله به وجود میاد؛اما با گفتن بسم الله به وجود نمیاد؟یا مثلا با ذبح شدن رو به قبله،این میکروب به وجود نمیاد؛اما اگر در جهتی غیر از قبله ذبح بشه،اون میکروب به وجود میاد؟مطمئنا نه.پس عامل نجاست مردار چیه؟

قبلا باید به این مسئله اشاره کنیم که هزار و چهارصد سال پیش(و نیز قبل از اون) که علوم،این همه پیشرفت نکرده بود و انسانها به علل پدیده های اطراف خودشون آگاهی کافی رو نداشتند،خداوند با ارسال ادیان و مخصوصا دین اسلام،دستورهای لازم رو در جهت تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسانها ارسال کرده که حکمت و هدف بسیاری از اون دستورها به مرور زمان و با پیشرفت علم و افزایش آگاهی بشر،کشف گردیده و همینطور با ادامهء این پیشرفت ها،حکمت بقیهء دستورها هم کشف خواهند شد.

منشأ نجاست هم جزو چیزهائی است که ممکنه روزی توسط بشر کشف بشه؛اما در حال حاضر که هنوز کشف نشده،ما با عمل به دستورهائی که در شرع اسلام اومده و توسط علمای بزرگوار،به صورت فتواهای عملیّه در اختیار ما گذاشته شده،باید سعی کنیم ، نظر شارع مقدس و پروردگارمون رو تأمین کنیم و رضایتش رو به دست بیاریم...

(دوستان عزیز،اگه شما اطلاعات بیشتری در این زمینه دارید، اطلاع بدید)