عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

فرهنگ شیعه (90):

سلب مسئولیت از علم،ادب،شعر و هنر،اصل فریب قدرتهای مسلط بر بشریت است تا انسان را از بزرگترین سرمایه ها و عوامل نجات و رفاه و ترقی محروم کند و دانشمندان و هنرمندان را - که بزرگترین سرمایهء زندگی بشریت اند - از متن جامعه بیرون براند و در لابراتوار ها و کلاسهای دربستهء دانشگاهها محصور کند و به نوعی پارسائی آبرومندانه - به نفع خویش - ناگزیرشان سازد.

 

این است که می بینیم در دوره های دیکتاتوری و قلدری در تاریخ،انزوا طلبی و عزلت گزینی و پارسائی منفی و زهدگرائی و گوشه نشینی اجتماعی،این همه ترویج می شود تا جامعه،بهترین و پاک ترین روح هایش را نبیند و آن همه در زوایای خانه ها و غارها و رهبانیت های بی دلیل،بپوسند تا آنهائی که بر مردم مسلطند و در جامعه،ترکتازی می کنند،تنها با مردم عوام کالانعامی سروکار داشته باشند که از بهترین اندیشه ها و پاک ترین روح هایشان خالی اند.

 

شاید لفظ و تعبیر مسئولیت،نو باشد،اما تکیه ای که رهبران و روح اسلام بر مسئولیت هنر و علم و ادب -و حتی شعر- دارند،بیش از آنی است که امروز در دنیا مطرح است و تناقض ها و تضادهائی که بدون طرح مسئلهء مسئولیت،احساس می کنیم،یکی از اساسی ترین و درخشان ترین ملاک های تأکید و اصرار و تعصب اسلام است بر مسئولیت در علم،شعر،هنر،اندیشه و تحقیق.که تنها وجه ممکن هنر و علم را در خدمت اجتماع و ایمان می داند و شکل مخالفش را با شدت نفی می کند.

 

شعر جاهلیت،هنر برای هنر و شعر برای شعر است،شعر امرؤالقیس- و تمام شعرای جاهلی،معلّقات سبعه -که هنوز هم در ردیف زیباترین قصائد شعری جهان به حساب می آید،بر اساس ملاک شعر برای خود شعر به وجود آمد؛اما اسلام(قرآن به صراحت - شعرا را گمراهان دنبال می افتند- و مسلمین عملا و نظرا)چنانش کوبید که هرگز تاب سر بر آوردن نیافت.

و بعد از اسلام نیز -به قول طه حسین- شعرای جاهلی،شعر برای شعر سرودن را رها نکردند،اما در برابر منطق توده ای اسلام نتوانستند سر از خرقهء زربفت اشرافیشان در آرند.اما اینان که اکنون به نام شعرای جاهلی معروفند،واقعا شعرای جاهلی نبودند که مسلمانان شاعری بودند که شعر را برای شعر می سرودند و روح اسلام نفی شان می کرد و پیامبر اسلام(ص)می گفت:حتی دل مرد پر از چرک باشد بهتر که پر از شعر.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (89):

از جامعه شناس  می پرسی که جامعهء بشری را سرمایه داری می سازد یا غیر سرمایه داری؟ و جواب می شنوی که: اینها به من مربوط نیست.من فقط می گویم که سرمایه داری چگونه پدیده ای است،چگونه به وجود آمد و چه تحولاتی یافت و چه انواعی دارد.اینکه بد است یا خوب،باید نگاهش داشت یا ویرانش کرد به من مربوط نیست.من گرسنگی را می توانم تجزیه و تحلیل کنم،اما نشان دادن راه سیر کردن گرسنگان کار من نیست.می بینید که چگونه با سرپوش زیبای حقیقت علمی و آزادی و عدم تعهد و مسئولیت عالم و با شعار آزاد شدن دانشمند و دانش،توده های انسانی و بشریت و جامعه هائی را که از ناهنجاری و تبعیض و تصادم و تضاد رنج می برند و راه نجاتی می جویند،از آگاهیها و روشنگریها و یاری هائی که علم - و به خصوص جامعه شناسی - می تواند ببخشد،محروم می کنند؟

 

در این صورت،علم در خدمت مردم نیست.فیزیکدان فقط می خواهد حقایق علم را کشف کند و جامعه شناس فقط در اندیشهء تجزیه و تحلیل واقعیت های اجتماعی است و هیچ کار دیگرشان نیست.روانشناسی و تعلیم و تربیت و اقتصاد و... نیز چنینند.وقتی علم از دسترس مردم دور شد و از هدایت مردم و تعهد مسئولیت سر باز زد و منزوی و گوشه نشین و پارسا شد،لقمهء بسیار چربی می شود که به سادگی در اختیار قدرتها قرار می گیرد. همچنان که امروز،علم آزاد شده از پیرایهء ایدئولوژی - و هر مکتب و مذهبی - بیش از همه در اختیار دشمنان مردم،دشمنان ایمان و هدف و دشمنان نجات بشریت قرار گرفته است.

 

هنر را برای هنر دوست بداریم،یعنی مردم را با لذت ها و زیبائی های مجرد سرگرم کردن و هنر را نیز سرگرم خلق این تفنن های ذوقی کردن،که فقط کسانی بتوانند از آن لذت ببرند که در رفاه مادی و اجتماعی به سر می برند و می خواهند فراغتشان را به فعالیت های هنری بپردازند و خلاصه شکم گنده های خرپولی که در مزایده ها و گالری ها،تابلوهای هنری می خرند به قیمت هائی که آوازه اش بپیچد!آنها که از هنر فقط پول دارند و هنر مکیدن و کید! این است که می بینیم هنر در خدمت هنر،به هنر در خدمت اشرافیت و رفاه تبدیل می شود.و تابلوی آن نقاشی که برای دل خویش نقاشی می کند،بی توجه به آنکه مردم بپسندند یا نپسندند و به درد مردم بخورد یا نخورد،فقط و فقط طعمهء دهان مناقصه و مزایده هائی است که به کاخ میلیاردر ها می انجامد.

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (88):

بحث اساسی ای که در جهان امروز مطرح است،مسئلهء مسئولیت را بیش از آنچه که ما در فارسی از این کلمه می فهمیم،ارزش و تعمق بخشیده است.اصل اعتقاد به اصالت مسئولیت یا آزادی هنرمند،بزرگترین تصادم میان دو قطب فکری جهان را - در شرق و غرب - سبب شده است.آیا هنرمند کسی است که ارزشهای مجرد ذهنی را آنچنان که خود می گزیند،و بر اساس ملاکهائی که خود می پسندد،خلق می کند؟و یا هنرمند،آفریننده و خلّاقی است که پیش از اصالت دادن به اثر هنری خویش،خود را مسئول انجام تعهدی می داند و اثرش را وسیله ای برای رسیدن به هدفی که رسالت خویش می شمارد؟

این دو تعریف،دانشمندان و متفکران،به خصوص هنرمندان و نویسندگان جهان را به دو قطب متضاد تقسیم کرده است. و اصل هنر برای هنر را در برابر هنر برای انسان - و برای ترقی و نجات و آزادی انسان و اجتماع - نشانده است.آیا علم به خاطر خود علم است یا به عنوان وسیله ای در خدمت نیاز انسانها،توده های مردم و جامعه های بشری؟آیا کسی که توانست اثری پدید آورد که احساسی را برانگیزد و با عناصر کلام،قطعهء زیبائی بسازد،شاعر است؟یا شاعر کسی است که تمامی قدرتهای بیان را به کار می گیرد تا انسانها را در نیل به هدفها - و آگاهی بخشیدنشان به زندگی و احساس،و مسئولیت ها و ناهنجاریهای سرگذشت و سرنوشتشان - یاری کند؟کدام یک از اینها واقعیت است؟از قول نیچه در یک جمله می گویم:

هنر برای هنر،علم برای علم و شعر برای شعر،فریبی است برای پوشاندن"نعش بودن" هنرمند یا دانشمند و  آبرومندانه  جلوه دادن گریزش از تعهد مسئولیت های اجتماعی!

در قرن بیستم فاجعه ای بزرگ،بسیار عمیق و هنرمندانه طرح شد و علم به خاطر خود علم ارزش یافت،نه در خدمت اثبات یا انکار مذهب،مکتب،ایدئولوژی و حق و باطل.من جامعه شناس،جامعه شناسی ام را وسیله قرار نمی دهم تا برای مردم مکتب بسازم،راه حل پیشنهاد کنم و به وسیلهء آگاهی های علمی جامعه شناسی ام،به رهائی و نجات هدایت شان کنم...چون جامعه شناسی تکنیک نیست که راه حل نشان بدهد.پیغمبری نیست که هدایت کند و مسئول اثبات و انکار مکتب یا هدفی نیست.کار جامعه شناسی محدود به این است که واقعیتی را در جامعه - یا واقعیتی را به نام جامعه - تجزیه و تحلیل-آنالیز-کند.فقط بگوید پدیده ای که در جهان به وجود می آید،عواقبی چنین دارد و حالتی که در جامعه هست،به علت این عوامل یا علل است.و چون راه نجات بپرسی،می گوید:مسئول راهنمائی نیستم،این کار فلسفه است و ایدئولوژی و مذهب...و چون از عالم بجوئی،پاسخ می شنوی که:جواب به آنچه که می پرسی،علم را نوکر هدفهای خاصی می کند،در صورتی که علم،آزاد است!

ادامه دارد...

فرهنگ شیعه (87):

مسئولیت شیعه بودن،غیر از آنکه یک بحث علمی و فلسفی و اعتقادی بسیار عمیق است،در قلمرو تحقیق محقق و متفکر و آشنا با مسائل علمی،خود به خود،بحثی عمومی نیز هست که هرکه به مکتبی - یا مذهبی - معتقد می شود،مسئولیت هائی را متوجه خویش می کند.و شیعه بودن نیز از این قاعده مستثنی نیست.هرکس در هر سطحی از تفکر علمی - با اعتقاد به هر مکتب و مذهبی،باید خویشتن را در برابر این پرسش بیابد که:اعتقادم چه مسئولیت هائی را متوجهم می کند؟به خصوص وقتی که مسئلهء شیعه بودن است و مسئولیت بسیار جدی تر و سنگین تر.چرا که یکی از خصوصیات مذهب تشیع - نسبت به سایر مذاهب برادر در اسلام - تعریف ایمان است.

دانشمندان شیعه در تعریف ایمان،غیر از ایمان به قلب و اقرار به زبان - شرط عمل و اجراء - و بنا به اصطلاح،عمل به جوارح را نیز می افزایند که اصل اصالت عمل است.یعنی همچنانکه در فلسفهء اگزیستانسیالیم،اصل پراکسیس(Praxis)مطرح است،عمل،ایجاد کنندهء واقعیت و حقیقت است و بی عمل،اعتقاد و عدم اعتقاد به چیزی،مساوی است.بی عمل مؤمن بودن،مساوی است با کافر و منکر بودن.زیرا به قول رگریه(Regrille)یکی از منتقدین هنر اگزیستانسیالیسم:هنرمندان بزرگ در آثاری که به وجود نیاورده اند،با بی هنران مساویند. مثلا فردوسی و مولوی که در به وجود آوردن شاهنامه و مثنوی،هنرمند و شاعرند،در آثاری که به وجود نیاورده اند،با دیگران و حتی کسانی که از خواندن و نوشتن نیز عاجزند،مساویند.و این در ذهنیت ماست که چون در کار خلق و آفرینش هنری هم نیستند-عمل نمی کنند-هنرمند و شاعرشان می خوانیم.

روشنفکر مترقی و آگاهی که می داند و عمل نمی کند،با منحطّ جاهل خواب آلودی که نمی داند که عمل کند،مساوی است.کسی که تمام مسائل اجتماعی را دقیق و عالمانه تحلیل می کند؛اما از تعهد هر مسئولیت اجتماعی سر باز می زند،به اندازهء کسی که اصلا نمی داند جامعه چیست،ارزش وجودی دارد،زیرا که بد و خوب،ایمان و کفر و شیعه بودن و شیعه نبودن،بعد از عمل است که تحقق می یابد.دانشمندان شیعه،با این اصل اضافی و مکمّلِ - اصالت عمل - نشان می دهند که بینش اصلی شیعی،تا چه حد برای مسئولیت،اصالت قائل است.اصالتی بالاتر از وظیفه و تکلیف،اصالتی که در ذات شیعه بودن نهفته است،نه وظیفه ای که هر فرد پس از شیعه بودنش باید انجام دهد.

ادامه دارد...

 

فرهنگ شیعه (86):

صفویه با ترویج و تجلیل و تعظیم عاشورا و کربلا می کوشند که این همه را از محتوا خالی کنند و فقط شکل و فرم را ارزش ببخشند و جلوه دهند.دیروز که تمام دستگاههای حکومتی خلیفه می کوشیدند تا ولایت،عترت،شهادت،امامت،عدل،عاشورا و... از یادها فراموش شوند،روشنفکران ذاکرین بودند و به عنوان انجام مسئولیت شان با همهء آگاهی و شعورشان تلاش می کردند که عمق فاجعهء تاریخ و شکوه و عظمت و عصاره و روح انقلاب اسلام،در یادها بیدار شود و زنده بماند و فراموش نشود.

اما امروز که صفویه،تمام شعارهای شیعه را شعار خود کرده است و دیگر نه شعار زندانهای سندی ابن شاهک و زندانهای خلیفهء بغداد،که شعار عالی قاپو است و در کار مسخ کردن ارزشهائی هستند که به قیمت آنهمه خونهای عظیم به دست آورده ایم،رسالت روشنفکران شیعه چیست؟رسالت ما دیگر یادآوری نیست،چون همه به یاد دارند،چون خلیفه،شیعه شده است و بیش از مردم عدالتخواه و پیروان راستین علی و شیفتگان حسین،به یاد می آورد و می گوید و می گریاند و خود را به گریه می زند و بر دشمنان علی لعن می فرستد و از آل علی مدح و منقبت می گوید،اکنون،مردم آگاه شیعه،در برابر نظام صفوی که بر تشیع تکیه می کند،همان وضعی را دارند که شیعه در نظام اموی و عباسی،که بر اسلام تکیه می کردند،داشت.اشرافیت قریش،نقاب اسلام زد و شعارش قرآن و سنت،تا حق علی پامال شود و یاد حسین فراموش،یعنی روح قرآن و مسیر سنت مسخ شود.شیعه،بر منقبت تکیه کرد و بر ذکر.

و اکنون اشرافیت قومی صفوی،نقاب تشیع زده است و شعارش منقبت و ذکر! تا حقیقت علی پامال شود و فکر حسین فراموش!این است که وقتی زور هم بر ذکر تکیه می کند،دیگر ذکر نقشی انقلابی ندارد و ذاکر نه یک روشنفکر مترقی،که یک ابزار تبلیغاتی در نظام موجود می شود،این است که در عصر صفوی،دیگر یاد،رسالت نیست،رسالت،شناخت است.طرح واقعه نیست،تحلیل واقعه است،محبت نیست،معرفت است و بالاخره،در نظام تشیع صفوی،نه بر تشیع مطلق-که بر تشیع علوی تکیه کردن است.زیرا پیش از صفویه،شیعه وقتی نام محمد(ص) را می شنید،حق داشت بپرسد:کدان محمد؟ و پس از صفویه،شیعه وقتی یاد حسین(ع) را می شنود،باید بپرسد:کدام حسین؟       

   ادامه دارد...