عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

اسلام شناسی بر اساس مکتب:(6)

   

چرا؟چون شما راه را گردشگاه کرده اید.راهِ رفتن را،پارک مقدس،مزار مقدس،باشگاهِ ماندن ساخته اید.شیعه را نگاه کنید:امام،یعنی کسی که او را راه می برد و راه می نماید،شده است برای او،یک ذات مقدس غیبی،یک شخصیت فوق انسانی،که فقط باید او را ستود و پرستید و عشق ورزید و از او تعریف و تجلیل کرد و دیگر هیچ!مذهب و اصول و احکام و شخصیت های مذهب،هدف شده اند.این است که کسی را به هدف نمی رسانند.

به نظر من،تصادفی نیست که تمام اسامی و اصطلاحاتی که در فرهنگ اسلامی و در تلقی های مختلف و کتب مرجع گوناگون،برای دین به کار رفته است،به معنای «راه» است.خود کلمهء دین،غیر از معنی هائی که از قبیل حکمت و خرد مقدس،برایش قائل شده اند،به معنای راه هم هست؛و دیگر اصطلاحات

همه:سِلک،شرع،شریعت،طریقت،صراط،مذهب،اُمّت.

مجموعهء عناصری که برای تعریف جامع انسان،از قصهء آدم برمی آید،بدین گونه است که:انسان،خداگونه ای است تبعیدی؛جمع ضدّین؛یک پدیدهء دیالکتیکی «خدا-شیطان»،«روح-لجن»؛ارادهء آزادی که خود،سرنوشت اش را می سازد؛مسئول،متعهد،گیرندهء امانت استثنائی خداوند؛مسجود همهء فرشتگان؛جانشین خداوند در زمین؛عاصی،حتی بر خدا؛خورندهء میوهء ممنوعه،مطرود بهشت و تبعید شده به این کویر طبیعت؛با سه چهرهء عشق(حوّا)،عقل(شیطان)،و عصیان(میوهء ممنوعه)!و مأمور تا در تبعیدگاه خویش(طبیعت)بهشتی انسانی بیافریند؛و در نبرد دائمی خویش،از لجن تا خدا،به معراج رود؛و این حیوان رسوبی لجنی،خُلق و خوی خدا گیرد!

ادامه دارد...

اسلام شناسی بر اساس مکتب:(5)

انسان،یک «انتخاب» است؛«نبرد و تلاش و شناخت» است؛یک«شدنِ همیشگی» است؛یک «هجرت بی انتها» است؛هجرت در خویش،از لجن تا خدا(هجرت انفسی).

و راهی که از لجن تا خدا کشیده شده است،«مذهب» نام دارد.در اینجا روشن است که مذهب،یعنی راه.مذهب،هدف نیست؛راه است،و وسیله است.تمام بدبختی ای که در جامعه های مذهبی دیده می شود،به این علت است که مذهب،تغییر روح و جهت داده؛و در نتیجه،نقشی که دارد،عوض شده است؛و این به آن علت است که،«مذهب را هدف کرده اند»!

شما جاده را هدف کنید؛گلکاری و آسفالت و آذین کنید؛صدها سال،نسل به نسل،روی این جاده کار کنید؛جاده پرست بشوید؛معتقد به جاده بشوید؛آن را دوست بدارید؛به آن عشق بورزید؛تا چشم تان به آن افتاد،یا اسم اش به گوش تان خورد،از شور و هیجان به گریه افتید؛با هرکه چپ به آن نگاه کرد،بجنگید؛تمام وقت و پول تان را صرف تزئین و تعمیر و صاف کردن آن کنید؛خاکش را به چشم تان بمالید و دوای دردتان سازید و ...چه خواهید شد؟ گمراه! آری،همین راه راست و درست و حقیقی،شما را از هدف باز می دارد؛شما را به جائی نمی رساند.در راه گم شدن،از گمراه شدن بدتر است.

ادامه دارد...

اسلام شناسی بر اساس مکتب:(4)

تضادِّ «خدا – ابلیس»،«روح - لجن»

به زبان قرآن سخن می گویم،که عمیق ترین و مترقی ترین اومانیسم را در قصهء آدم و خلقت او یافته ام.آدم،مظهر نوع انسان است؛حقیقت نوعی انسان؛انسان به معنای فلسفی،نه بیولوژیک.

قرآن وقتی از انسان به معنی بیولوژیک[زیست شناسی] سخن می گوید،درست زبان علوم طبیعی را دارد:از نُطفه و عَلَقه و جنین و ... حرف می زند.ولی در آفرینش آدم،زبان اش زبان متشابه پرمعنا و رمزی و فلسفی است.خلقت انسان،یعنی حقیقت و سرنوشت معنوی و صفات نوعی او،در قصهء آدم،فرمول دارد:

روح خدا + لجن متعفّن = انسان

«لجن متعفن و روح خدا»،دو رمز است،دو اشارهء سمبلیک[نِمادین] است.انسان،واقعا نه از لجن بدبو (حَمَإ مَسنون)ساخته شده،و نه از روح خدا؛بلکه اولی،پستی و رکود و توقف مطلق را نشان می دهد؛و دیگری تکامل بی نهایت و برتری لایتناهی را می رساند؛که در زبان بشری،برای رساندن این معنا،ترکیبی بهتر از «روح خدا» نمی توان یافت.ترکیب دوگانه و متضاد «خدا – شیطان» و یا «روح – لجن»(که انسان،جمع این دو است)،می خواهد بگوید که انسان،یک واقعیت دیالکتیکی است.

از «روح خدا» تا «گندزار لجن»،فاصله ای است میان «دو بی نهایت»؛و انسان در این میانه،یک «تردید»،یک «نوسان»،اراده ای آزاد،که باید «انتخاب» کند.و چه دشوار و سنگین است،در میان لجن زار و در زیر لایه های سخت و رسوبی،انتخابِ روح،روح خدا.

انسان،یک سرش خداست،و سر دیگرش شیطان.دو «امکان» مطلق،در دو «اقصی»؛انسان،خود جاده ای است که از «منهای بی نهایت»پست،تا «به اضافهء بی نهایت»بالا،در برابر خودش،بر پهنهء وجود کشیده شده است،و بر همه چیز می گذرد.

و او،« ارادهء آزاد مسئول» است؛خود،هم اراده ای است که باید انتخاب کند؛هم مرادی است که باید انتخابش کند.به تعبیر برهمنیسم:هم «رهگذر» است،و هم «راه» است،و هم «رفتن».

«هجرتِ» مدام،از «خویشتنِ لجنیِ»خویش،تا «خویشتنِ خدائی»اش.

حرکت،از لجن به سوی خدا است؛و خدا کجا است؟تا کجا است؟در بی نهایت؛در نتیجه،انسان هرگز به قرارگاهی نمی رسد،و در خدا منزل نمی کند.این فاصلهء خاک – خدا،نوسان تکاملی رشد آدمی است؛اما همیشه در تکامل است،و در حرکت به سوی او،در جهت او؛یعنی در پرواز صعودی و در معراج،که انتهایش او است؛اما معراجی که انتها ندارد.

ادامه دارد...

اسلام شناسی بر اساس مکتب:(3)

توحید،وحدت طبیعت با ماوراء طبیعت،انسان با طبیعت،انسان با انسان،و خدا با جهان و با انسان را،تفسیر و توجیه می کند؛و همه را در یک نظام کلی و هماهنگ و زنده و خودآگاه تصویر می نماید.آیهء «نور» در قرآن،این تصویر را از «جهان» رسم می کند؛و نیز رابطهء ویژهء خدا و جهان را در این جهان بینی توحیدی نشان می دهد.تمامی وجود، یک «قندیل روشن» است.این که می گویم نه وحدت وجود است،و نه کثرت وجود،بلکه توحید وجود است؛به این معناست.

تضاد طبیعت و ماوراء طبیعت،ماده و معنا،این جهان و جهان دیگر،محسوس و نامحسوس،روح و جسم،عقل و اشراق،علم و دین،الهیات و طبیعیات،کار برای مردم و کار برای خدا،سیاست و مذهب،منطق و عشق،نان و نیایش،تقوا و تعهد،معاش و معاد،دنیا و آخرت،و...با جهان بینی شرک،یعنی ثنویت(دوگانه بینی) و تثلیث(سه گانه بینی) و چندگانه بینی سازگار است؛و نه با توحید،که یگانه بینی است.و این است که «جهان بینی شرک»همیشه زیربنای شرک اجتماعی و نژادی و طبقاتی بوده است؛و «تعدّد خالق»،توجیه کننده،تقدس بخشنده و ابدی و ازلی نمایانندهء «تعدد مخلوق» و «تضاد خدایان»،طبیعی و خدائی نشان دهندهء تضاد انسان ها است.

توحید،نفی همهء شرک ها است.تمام ذرات و همهء حرکات و پدیده های وجود در توحید،با یک آهنگ،در حرکت اند،و به یک «جهت»؛و «هرچه به آن سو،رو ندارد،نابود شدنی است.»

نفی وابستگی انسان به همهء قدرت های اجتماعی،و روابط منحصر آدمی،در همهء ابعادش،با «شعور و ارادهء حاکم بر وجود»،لازمهء جهان بینی توحیدی است.انسان در جهان بینی توحیدی،تنها از یک قدرت می هراسد؛تنها در برابر یک قاضی مسئول است؛و تنها به یک قبله روی دارد؛و تنها به یک دست و دستگاه طمع بسته است و همین.مفهوم مخالفش این است که جز او،همه هیچ است و پوچ و همهء گرایش ها و تلاش های متفرق و ترس ها و طمع ها و تکیه گاه های رنگارنگ،عبث است و بیهوده و سرگردانی.

این است که توحید،به فرد،استقلال و عظمت می بخشد؛و «تسلیم» در برابر تنها او – که ناموس وجود است – انسان را در برابر قدرت های دروغین و بند های ذلت آور ترس و طمع،به «عصیان» وا می دارد.

ادامه دارد...

اسلام شناسی بر اساس مکتب:(2)

در این جهان بینی،هستی به دو «وجههء اعتباری» تقسیم می شود:

1) غیب، 2)شهادت.یعنی به اصطلاح امروز: محسوس و نامحسوس،یا به معنای دقیق تر،آنچه از دسترس بررسی و مشاهده و تجربه – و در نتیجه علم – دور، و از برابر ادراک حسی ما پنهان است؛و آن چه پیدا است و مشهود. و این یک نوع ثنویت یا دوگانگی هستی نیست؛بلکه این یک تقسیم بندی نسبی است،نسبت به انسان و در رابطه با معرفت او.

در جهان بینی توحیدی،طبیعت،یعنی عالم «شهادت»،عبارت است از مجموعهء «آیه»ها و «سنت»ها.انتخاب کلمهء «آیه» برای بیان هر پدیدهء طبیعی،بسیار عمیق و شگفت انگیز است.دریا و درخت،شب و روز،زمین و آفتاب،زلزله و مرگ و بیماری،حادثه و قانون و حتی خود انسان، «آیه» اند.و در عین حال،«آیه» و «خدا»،دو اُقنوم،دو ذات،و دو جهان و دو قطب جدا و ناهماهنگ نیستند.آیه به معنای نشانه و اشاره است،مظهر است.

از میان همهء کتابهای مذهبی و علمی و فلسفی،تنها قرآن است که همهء اشیاء و همهء واقعیات و حرکات را در طبیعت،«آیه» می خواند.البته در عرفان اسلامی و نیز وحدت وجود شرقی،عالَم مادی را،موج ها و حباب هائی بر سطح اقیانوس بی کرانه و بی شکل و رنگ حقیقت مطلق – که خدا، یا وجود حقیقی هستی است – می دانند.و یا در ایده آلیسم و فلسفه های مذهبی و اخلاقی،طبیعت مادی را،مجموعه ای از اشیاء و امور پست و بی ارزش و مغایر با خدا و انسان تلقی می کنند.اما در بیان قرآن،به آیه ها ارزش علمی بسیار می دهد،و آن ها را نه فریب ها و حجاب هائی بر روی حقیقت،بلکه برعکس،نشانه هائی از حقیقت تلقی می کند؛که نه با اغفال از آن ها و کنار زدن شان،بلکه با اندیشیدن جدی و علمی و شناخت شان می توان به حقیقت راه یافت.

ادامه دارد...