عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

عقل و دین

بیان مسائل دینی به زبان عقلی

انسان،شقایقی که با داغ،زاده است!(2)

وحشی ترین «غرور»های پولادین و توفانی ترین «عصیان»های آتشین،در اوج صعودش،در آخرین نقطهء جَستن اش،فوّاره ای است که پس از گریختن از تنگنای تاریک جبر،در جست و جوی آرام یافتن،به دعوت جاذبه ای،سر فرود می آورد،تا خود را در دامان خویشاوندش محو کند؛و رها گشته از بند هر بیگانگی،از حیرت دردناک رهائی،در پیوند خویشاوندی رها گردد.

یک انسان مافوق،یک فرهنگ ماورائی و مجموعه ای از ارزش ها و زیبائی های متعالی،یک زندگی بهشتی و یک جهان اهورائی،یک «بودن» بالاتر،همواره ما و جهان ما و فرهنگ و زیبائی ها و ارزش ها و حیات و حتّی «بودن» ما را،از آن «نمی دانم کجا» بمباران می کند.آن «نمی دانم که» ای که مخاطب من،نه مخاطب گفتن من، «مخاطبِ بودن» من است؛همواره مرا با ضربه های بی امان می کوبد؛و من،ما،انسان،تاریخ،همواره با نفی «واقعیّت» خویش،در تلاش بی تابانه و مشتاقِ رفتن،نمودن و شدنِ آن «حقیقت» است.

همهء مذهب ها و فلسفه ها و هنرها و عرفان ها و همهء عطش های سیراب نشدنی و آرزوهای دست نایافتنی و سرمنزل مقصودِ نارسیدنی و کمبود همیشگی و خلأ آزار دهندهء روح های بزرگ و بی قراری های دل های فراتر و دغدغهء مجهول درون های شگفت و اشتیاق های بی آرام و عشق های بی معشوق و نیاز عبادت،در جان های بی معبود و عصیان و دلهره و هراس و تراژدی غم انگیز انسان،که «آنچه هست»،«نباید باشد» و «آن چه باید باشد»،«نیست».و همهء حرف ها همین است و همهء دردها همین جا است.درد روح این است؛و این است که:«انسان،شقایقی است که با داغ،زاده است»!

همچون گرگی تنها،در سینهء صحرای سیاه و خاموش زمستانِ زمستان زده،با غربت خویش ایستاده ام.از بالای سرم سرپوش آسمان را برداشته اند و فضای بی کرانهء «نیستی» نمودار شده است.و من خود را همچون سایهء موهومی می یابم،که در صحرا افتاده است؛و چون روح آوارهء کویر،که بی قرار و خشمگین،خاک بر افلاک می افشاند،و  در اندام تک درختان خشک و نومید می پیچد و گمشده اش را می جوید و نمی یابد؛ذات خویش را می جویم و نمی یابم.من سایهء اویم؛او کجا است؟در اعماق زمین؟در آغوش کوه ها؟در قلب دریاها؟در پس ابرها؟در آن سوی افق ها؟کجا؟

باغ ها و آبادی ها،همه را رفته ام،شرق و غرب عالم را،همه گشته ام.از اقصای تاریخ می آیم.از شاعران،حکیمان،عارفان و پیامبران همه،سراغ او را گرفته ام.این راه ها،همه به «بی سوئی» است.این سرمنزل ها،همه منزلی بر سر راه است!

... پایان ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.